باید توجه داشت که تجربه هیجانات خوشایند و مثبت، همزمان با تجربه هیجانات ناخوشایند و منفی است. هرجه فردی وقتش را با هیجانات مثبت صرف کند، به همان نسبت زمان کمتری را برای هیجانات منفی باقی می‌گذارد. از سوی دیگر باید توجه داشت که هیجانات مثبت و منفی حالات دو قطبی نیستند که فقدان یکی وجود دیگری را تضمین کند. یعنی احساس رضایتمندی مثبت تنها با فقدان هیجانات منفی پدید نمی‌آید و عدم حضور هیجانات منفی لزوماً حضور هیجانات مثبت را به همراه نمی‌آورد، بلکه برخورداری از هیجانات مثبت خود به شرایط و امکانات دیگری نیازمند است (دینر[۹۱]، ۲۰۰۲).

(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

در مطالعات گوناگون افراد رضایتمند­ از زندگی را با ویژگی‌های زیر توصیف می‌کنند:
اول آن‌که افراد رضایتمند­ از زندگی، از عزت نفس و احترام به خود بالایی برخوردارند و خودشان را دوست دارند. در یکی از آزمون‌های عزت نفس با جمله‌هایی نظیر «من از با خود بودن لذت می‌برم» و «من ایده‌های خوبی دارم» کاملاً موافق هستند. این افراد به اخلاقیات توجه بسیار دارند و عقلانی رفتار می‌کنند (مایرز، ۱۹۹۷، به نقل از ککس و کلینجر[۹۲]، ۲۰۱۱).
دوم آن‌که افراد رضایتمند­ از زندگی احساس کنترل شخصی بیشتری را در خود احساس می‌کنند، در انجام امور بیشتر به توانایی‌های خود می‌اندیشند تا به درماندگی و ناتوانایی‌های خویش و با استرس بیشتر به شیوه‌های مسئله‌مدار مقابله می‌کنند (لارسن[۹۳]، ۱۹۹۸، به نقل از کینگ[۹۴] و همکاران، ۲۰۰۶).
سوم آن‌که افراد رضایتمند­ از زندگی خوش بین هستند. افراد خوش بین با این جملات موافقت کامل دارند که «وقتی با کار جدیدی روبرو می‌شوم، انتظار موفقیت در آن کار را دارم». این افراد موفق تر، سالم و رضایتمندتر­ از افراد بدبین هستند (سلیگمن[۹۵]، ۲۰۰۴، به نقل از طاهر نشاط‌ دوست و همکاران، ۱۳۸۸).
چهارم آن‌که افراد رضایتمند­ از زندگی، برون گرا هستند و در ارتباط و همکاری با دیگران توانمندند. افرادی که از رضایتمندی بالایی­ از زندگی برخوردارند، در مقایسه با افراد ناخرسند، چه در تنهایی و چه در حضور دیگران، احساس خشنودی می‌کنند و از زندگی خود و دیگران، از زندگی در نواحی گوناگون شهری یا روستایی، و یا اشتغال در مشاغل گوناگون انفرادی و اجتماعی به یک اندازه لذت می‌برند (دینر و همکاران ، ۲۰۰۳).
تعاریف متفاوتی در مورد رضایت­ از زندگی وجود دارد. بعضی از محققین معتقدند تنها در صورتی که تواما چندین بعد از سلامت و وضعیت روانشناختی سنجیده شود، می‌توان آن را رضایت­ از زندگی نامید. عده ای نیز بر این باورند که یک تعریف واحد که در تمام مراحل رشدی یا در جوامع مختلف کاربرد داشته باشد برای این مفهوم وجود ندارد (هاگرتی[۹۶] و همکاران،۲۰۰۱؛ کامینز[۹۷]،۲۰۰۵؛ به نقل از خادمیان،۱۳۹۰).
از طرفی تاکنون حوزه رضایت­ از زندگی فاقد یک تعریف مبتنی بر وفاق نظر اندیشمندان مختلف بوده‌است. علی رغم این مساله، به نظر می‌رسد که این مفهوم، جاذبه شهودی دارد و طرفداران زیادی که معتقدند «نیاز‌های اساسی انسان در حوزه مراقبت‌های بهداشتی که به طور روزافزون تحت تسلط تکنولوژی است، نادیده گرفته شده است»، از آن استفاده می‌کنند (لناسی، ۲۰۰۳).
رضایت­ از زندگی از واژه‌های کیفیت زندگی که به چگونگی سازگاری فرد با شرایط محیطی اشاره دارد و همچنین کمیت زندگی که معمولا بوسیله داده ‌ای زیست – پزشکی مثل میزان مرگ و میر و پیش بینی عمر بیان می‌شود، متفاوت است (مندلوویکز و استین[۹۸]،۲۰۰۰؛ لناسی،۲۰۰۳) . از طرفی دیگر رضایت­ از زندگی به جنبه‌هایی از زندگی اشاره دارد که باعث می‌شود زندگی رضایت بخش و ارزشمند شود، بنابریان در ارتباط نزدیک با کیفیت زندگی قرار می‌گیرد. با این وجود، حوزه و محدوده رضایت­ از زندگی، فراتر از علائم سنتی ادامه می‌یابد تا شامل خشنودی ذهنی و کارکرد و اختلالات ذهنی بیماران نیز باشد (انگرمییر و کیلین[۹۹]،۱۹۹۷).
علی رغم زیاد بودن تعاریف مطرح شده در مورد رضایت­ از زندگی، دو «نوع»، نسبتا به خوبی تعریف شده از تعاریف وجود دارد که معنای ضمنی برای مقیاس‌ها و معیارهای مورد استفاده در تحقیقات را دارد. رضایت­ از زندگی عام، بر نیازها و اهداف یک فرد متمرکز است و مربوط به کارکرد و رضایت ذهنی در چند حوزه ی زندگی است و ضرورتا به طور مستقیم تحت تاثیر مراقبت‌های بهداشتی نمی‌باشد. از طرف دیگر، رضایت­ از زندگی مربوط به سلامتی و بهداشت، مستقیما بر علائم و اختلالات مربوط به بیماری متمرکز است. این نوع از رضایت­ از زندگی، برای تحقیقات بهداشت روانی کمتر مناسب است، زیرا فاکتور‌های محیطی گسترده، مثل حمایت اجتماعی و استقلال، اساسا مربوط به آسیب شناسی روانی می‌باشد (کاتسچنیگ[۱۰۰]،۱۹۹۷؛ لناسی،۲۰۰۳).
کتفیان[۱۰۱] (۱۹۹۵، به نقل از رضایی و همکاران،۱۳۸۶) بیان می‌کند که رضایت از زندگی توسط پژوهشگران مختلف به عنوان مسرت، رضایت، کامیابی و خرسندی، احساس رفاه، آگاهی و ارزیابی درونی از جنبه‌های مختلف زندگی تعریف شده است (هورنکویست[۱۰۲]، ۱۹۸۹ ؛ به نقل از رحیمی، ۱۳۸۶).
آندرسون و بورخارست[۱۰۳] (۱۹۹۹، به نقل از سلطانی و همکاران، ۱۳۸۹) نیز رضایت از زندگی را به عنوان درک افراد از ارضای نیازها در حیطه‌های متفاوت زندگی تعریف کرده‌اند. زان[۱۰۴] (۱۹۹۲، به نقل از کینگ و هیندز، ۲۰۰۳) نیز رضایت از زندگی را به عنوان میزان لذت بخش بودن تجارب زندگی تعریف کرده است. تعدادی از پژوهشگران نیز رضایت از زندگی را به عنوان درک از زندگی تعریف کرده اند، به عنوان مثال گیل و فینستین[۱۰۵] (۱۹۹۴، به نقل از فرانس، ۲۰۰۶) رضایت از زندگی را یک درک شخصی از شیوه ای که بیمار وضعیت سلامتی و جنبه‌های غیرپزشکی زندگی اش را احساس می‌کند، تعریف کرده‌اند.
یکی از عوامل تعیین کننده مهم در تعریف رضایت از زندگی، فرهنگ است. علی رغم اهمیت فرهنگ درباره مفهوم رضایت از زندگی تعاریف محدودی این نکته را مورد توجه قرار داده اند. اما تعریفی که بیشتر مسأله فرهنگ را مورد توجه قرار می‌دهد، تعریف نظریه لنین اینگر، از رضایت از زندگی است. اینگر[۱۰۶] (۱۹۹۴، به نقل از رحیمی، ۱۳۸۶) رضایت از زندگی را به عنوان ارزش‌ها، معانی، سمبول‌ها و الگوهایی از بیانات انسانی که بصورت فرهنگی ساخته شده اند و نیروهای قوی به منظور هدایت، حفظ و ترفیع سلامتی در هر فرهنگ هستند، تعریف کرده است.
رضایت از زندگی علاوه بر ابعاد سلامتی، استانداردهای زندگی، خانه و همسایه، رضایت شغلی و بسیاری از عوامل دیگر را در برمی‌گیرد. پپلا[۱۰۷] (۱۹۹۴)، به نقل از رحیمی، ۱۳۸۶) رضایت از زندگی را پیوستاری با دامنه ای از پایین تا بالا می‌داند. پپلا (۱۹۹۴) بیان می‌کند که درک فرد از رضایت از زندگی به زمان و موقعیت وابسته است که با تغییر در شرایط زندگی گرایش به تغییر دارد (رحیمی، ۱۳۸۶).
پارس[۱۰۸] (۲۰۰۳) بر جنبه فردی بودن رضایت از زندگی تأکید می‌کند. پارس (۲۰۰۳) بیان می‌کند که فقط خود فرد است که می‌تواند رضایت از زندگی خود را ارزیابی کند. به عقیده وی رضایت از زندگی یک تجربه نیست بلکه مظهر تجارب زندگی انسان در آن لحظه است (به نقل از رحیمی، ۱۳۸۶).
رضایت از زندگی می ­تواند با زمان تغییر یابد، و در شرایط خاصی به طور قابل توجهی نوسان داشته باشد. رضایت از زندگی مستلزم سعی در کم کردن فاصله بین انتظارات و آرزوها و آن چیزی است که واقعاً اتفاق می­افتد. یک زندگی رضایتمند و خوب، معمولاً به صورت خشنودی، شادی، خرسندی و توانایی فایق آمدن بر مشکلات بروز می­ کند. در واقع رضایت از زندگی به وسیله فرد ارزیابی و توصیف می­ شود (فایرز و ماچین[۱۰۹]، ۲۰۰۰).
با توجه به موارد فوق الذکر، رضایت از زندگی بر اساس سلامت، مشخص شده است و باعث ایجاد دو زمینه تحقیقاتی اصلی شده است. اولین زمینه به ارزیابی تأثیر برنامه‌های سلامتی می‌پردازد و دومی به تأثیر ملاحظات درمان و رابطه آن‌ها مرتبط است و دارای این مزیت است که اطلاعات از یک گروه گسترده بر اساس اندازه‌گیری ابعاد جسمانی، روانشناسی و اجتماعی حاصل گردیده اند. بنابراین، پژوهشگر پس از مروری بر مطالعات و تعاریف مختلف رضایت از زندگی، رضایت از زندگی را به عنوان «درک کلی انسان از وضعیت زندگی خود در قالب نظام‌های ارزشی و فرهنگی» تعریف می‌کند.

دیدگاه‌های مختلف پیرامون رضایت از زندگی

نظریه‌پردازان «گستره زندگی» نظیر اریکسون (۱۹۵۹) و نوگارتن (۱۹۷۳) التزام‌های دوره‌های مختلف سنی برای رسیدن به رضایت از زندگی و راه‌هایی که فرد بطور موفقیت آمیزی می‌تواند بر آن‌ها غلبه کند تا به رضایتمندی از زندگی دست یابد، را تبیین کرده‌اند. روانشناسان علاقمند به رشد و پیشرفت کامل انسان سازه‌هایی از قبیل خودشکوفایی (مزلو، ۱۹۶۸)، کمال رشد (آلپورت[۱۱۰]، ۱۹۶۸) و تفرد (یونگ، ۱۹۳۲) را در این زمینه پیشنهاد و ارائه کرده‌اند. در ادامه مهمترین نظریه‌ها در رابطه با رضایت از زندگی ارائه می‌گردد.

دیدگاه مزلو

امروزه گونه‌ای نظریه‌پردازی مردم پسند وجود دارد که با نام‌هایی از قبیل نظریه خود شکوفایی، روانشناسی انسان‌گرا یا روانشناسی جهان سوم شهرت دارد. این نظریه در میان روانشناسانی که به مسائلی از قبیل رشد شخصی و اجتماعی تحول و توسعه سازمانی و نهادی و زمینه‌های مشابه علاقه مندند جنبشی مهم است. در واقع محکم‌ترین تایید آن ظاهراً از سوی کسانی است که بر اساس فرض معتبر بودن نظریه‌های خود شکوفایی مربوط به انگیزه برنامه‌های توسعه مدیریت و سازمانی پیشنهاد می‌کنند. نظریه خود شکوفایی ناشی از کار فلاسفه وجودی است که استدلال کرده اند مردم برای یک وجود با معنا ، ماندنی و از قوه به فعل قابلیت دارند، در نتیجه شرایط و محیطهایی که در آن به سر می‌برند از عمل به رفتار ، به گونه ای با معنا و خود شکوفایانه باز مانده اند (شفیع‌آبادی و ناصری،۱۳۸۷).
نظریه خودشکوفایی در توجیه استدلال خود مبنی بر این که شخص واجد توانایی بالقوه و آرزو برای خود‌شکوفایی، رشد، و توسعه است، نظریه‌های مرتبط با فرایند‌های انگیزشی را به کار می‌برد. نظریه مازلو که امروزه اشتهار بسیار دارد پیشنهاد می‌کند که رفتار شخص پیرامون سلسله مراتبی از انگیزه‌ها سازمان می‌یابد، به طوری که پایین ترین آن‌ها نیازهای فیزیولوژیکی از قبیل گرسنگی و تشنگی هستند. هنگامی که این نیازها کامروا شوند، نیازهای ایمنی به عنوان موثر در رفتار برجستگی می‌یابد. به دنبال اینها در سلسه مراتب نیاز‌های اجتماعی، عزت نفس و خود شکوفایی به عنوان انگیزه‌های رفتار ظاهر می‌شوند. در تمام این نیازها مازلو استدلال می‌کند که اولویت نیاز بالاتر به عنوان تابعی از کامروایی نیازی که در سلسه مراتب نیازها بلافاصله در زیر آن قرار دارد افزایش پیدا می‌کند. بسیاری از نویسندگان با پیشنهاد این که امروز اکثر مردم نیازهای پائینتر خود را ارضاء کرده و در محیط زندگی در پی کامروایی نیازهای بالاتر خود هستند، مازلو را تایید و حمایت کرده‌اند. بدین جهت، اگر می‌خواهیم رفتار بر انگیخته و باورو داشته باشیم، باید محیط‌های زندگی را طوری تغییر دهیم که به نیازهای سطح بالا فرصتی برای ارضاء و کامروایی بدهند. بهبود محیط‌ زندگی هم برای جتمعه سودمند است و هم برای فرد، چه کامروایی فرد برای خودشکوفایی، او را خلاق‌تر، بارورتر، کمتر تدافعی و تواناتر در تعامل با دیگران می‌سازد .
ابراهام مازلو خود سلسله مراتب ۵ سطحی را ابداع کرد و سال‌های متمادی این مدل برای نیل به هدف تحلیل انگیزه کافی بود. سلسله مراتب هفت و هشت سطحی بعدها توسط همکاران وی اصلاح شد. در واقع مدل ۵ سطحی دربرگیرنده سایر سطوح نیز هست. سطح نیازهای خودشکوفائی آن سطوح را هم در بردارد و بطور مشخص از سطوح ۱ تا ۴ مجزا هستند. بنابراین سلسله مراتب ۵ سطحی نماینده کلاسیک تعریفی انگیزه‌های انسانی می‌باشد و سایر اصلاحات بعدی فقط کمک کننده جهت درک بهتر نیازهای خودشکوفائی است. مازلو می‌گفت برای رسیدن به رضایت از زندگی، بر اساس سطوح فوق نیازها باید رفع شوند. هدف‌ها بعد از رفع نیاز در سطوح زیرین به بالاتر منتقل می‌شوند. سطوح ۱ تا ۴ سطوح کمبودها هستند و سطوح ۵ و بالاتر سطوح رشد هستند. رفع نشدن نیازها اضطراب آور است خصوصاً در سطح نیاز ۴ (شولتس و شولتس،۲۰۱۲).
با توجه به روابطی که در سلسله مراتب نیاز‌های مازلو مطرح است هر هدفی که در موقعیت خاصی مطرح می‌شود با توجه به بر طرف شدن یا نشدن نیازهای سطوح پایین تر در درجه ی خاصی از اهمیت قرار می‌گیرد. هر چه میزان اهمیت هدف بیشتر باشد، برانگیختگی فرد برای رسیدن به آن بیشتر می‌شود و متعاقبا انگیزش او افزایش می‌یابد. درنتیجه ارضای آن نیاز، رضایتمندی بیشتری را فراهم می‌کند (فیست و فیست،۲۰۱۰).

دیدگاه آدلر

زندگی به عقیده آدلر «بودن» نیست بلکه «شدن» است. بنا بر نظر آدلر افرادی که از رضایت بالایی از زندگی برخوردارند، توان و شهامت یا جرات عمل کردن را برای نیل به اهدافشان را دارند. چنین فردی جذاب و شاداب است و روابط اجتماعی سازنده و مثبتی با دیگران دارد. فرد دارای رضایت از زندگی، مطمئن و خوشبین است و ضمن پذیرفتن اشکالات خود در حد توان اقدام به رفع آنها می‌کند. رضایت از زندگی به عقیده آدلر با داشتن اهداف مشخصی در زندگی، داشتن فلسفه ای استوار و مستحکم برای زیستن، روابط خانوادگی و اجتماعی مطلوب و پایدار، مفید بودن برای همنوعان، جرات و شهامت و قاطعیت، کنترل داشتن بر روی عواطف و احساسات، داشتن هدف نهایی کمال و تحقق نفس، پذیرفتن اشکالات و کوشیدن در حد توان برای حل اشتباهات همراه است (شولتس و شولتس،۲۰۱۲).

دیدگاه اریکسون

به عقیده اریکسون رضایت از زندگی اصولاً نتیجه عملکرد قوی و قدرتمند «من» است. رضایت از زندگی را می‌توان در قالب این توانائی‌ها و در هر مرحله از رشد روانی- اجتماعی تعریف کرد. توانایی مرتبط با اولین مرحله رشد روانی- اجتماعی در طفولیت «امید» است. توانایی مرتبط با مرحله دوم رشد روانی- اجتماعی «اراده» است. سومین مرحله رشد روانی- اجتماعی منجر به بروز توانایی احساس «هدف» می‌شود. چهارمین توانایی بشر «شایستگی» است که در نهایت مشخص کننده مهارت و خبرگی فرد است. توانایی و قدرتی که در نوجوانی بروز می‌کند «وفاداری» است. عشق توانایی متمایز کننده ششمین مرحله رشد روانی- اجتماعی است که اریکسون آن را بزرگترین قدرت بشر می‌داند. توانایی و قدرت مرتبط با مرحله مولد بودن زندگی «مراقبت» است. توانایی متناسب برای اخرین مرحله رشد روانی- اجتماعی «خردمندی» است. به عقیده اریکسون رضایت از زندگی هر فرد به همان اندازه ای است که توانسته است توانایی متناسب با هر کدام از مراحل زندگی را کسب کرده باشد. فردی که می‌خواهد از زندگی‌اش راضی باشد، بایستی از تعارض عاری باشد، بایستی از استعداد و توانایی بارزی استفاده کند، در کارش ماهر و استاد باشد، ابتکار نا محدود داشته باشد، از انجام لحظه به لحظه حرفه اش پسخوراند بگیرد و در نهایت در مورد فرایند زندگی نظریه معنوی روشن و قابل درکی داشته باشد (پروین، ۱۳۸۹).

دیدگاه هورنای

به عقیده هورنای (۱۹۷۸، نقل از فیست و فیست،۲۰۱۰) انسان برخوردار از رضایت از زندگی دارای این ویژگی‌هاست:
الف) احساس عدم امنیت نمی‌کند و لذا فاقد پرخاشگری و خودشیفتگی است .
ب) قدرتمندی نیازهای دهگانه در او خفیف است، بعلاوه قابلیت تغییر و تحول و جایگزینی این نیازها را دارد .
ج) انسان خشنود و موفق از هر سه نوع طبقه کلی نیازها با توجه به اوضاع و احوال متناسب استفاده می‌کند، در حالی‌که کودکان فقط به سوی دیگران می‌روند، نوجوانان در مقابل دیگران می‌ایستند و سالمندان از دیگران دوری می‌کنند.
د) انسان خشنود و موفق به دلیل آگاهی از «خود واقعی‌اش» و استعدادهای بالقوه خود تسلیم محض محیط اجتماعی و فرهنگی نیست بلکه ابتکار و شخصیت خودش را عهده دار می‌شود.
هـ) خود شناسی و کوشش برای تحقق استعدادهای فطری و ذاتی وظیفه اخلاقی و امتیاز معنوی شخصیت انسان خشنود و موفق است و هدف او کمال است.
و) شخصیت و دگرگونی انسان خشنود و موفق به عهده خود او است نه محیط و اجتماع.
ز) انسان خشنود و موفق خود آگاهی دارد و از خود واقعی و استعدادهایش کم و بیش آگاه است و خودش بسیاری از مشکلات زندگانی اش را حل می‌کند، لذا به دیگران وابستگی ندارد.

دیدگاه برن

نظریه «تحلیل ارتباط محاوره‌ای» برن (۱۹۷۶) در واقع سازشی است بین روانکاوی و ارتباط متقابل. مختصر اینکه برن (۱۹۷۶) معتقد است که انسان برخوردار از رضایت از زندگی دارای این ویژگی‌ها است:
۱- بین حالت‌های من او (من والدینی، من کودکی و من بزرگسالی) تعادل برقرار است و در صورت به هم خوردن این تعادل، توانایی سازماندهی مجدد شخصیتش را دارد.
۲- نتیجه گیری بر اساس وضعیت چهارم (من خوب هستم، تو خوب هستی) است، زیرا سه حالت قبلی به کودکان اختصاص دارند و الگوی شخصیت کودکی و افراد نابالغ هستند.
۳ – چنین فردی در هر لحظه از نوع حالت نفسانی خودش اگاهی دارد . چون رفتار انسان مبتنی بر مجموعه ای از احساسات ، اخلافیات و کنترل اگاهانه است.
۴ – دارای شخصیت سازمان یافته است و مرزهای شخصیتی آن مشخص شده و در عین حال نفوذ پذیر است و در هنگام رویارویی با تعارضات شدید درونی، بصورت اگاهانه به گونه ای از این بخش‌ها استفاده می‌کند که هر کدام نقش متناسب خودشان را انجام دهند.
۵ – چنین فردی در ابعاد مختلف شخصیتش «تعصب و تغییر ناپذیری» ندارد و ضمن شناختن الگوهای موفقیت آمیز رفتاری و اگاهی از تصاد‌ها و تشابهات درونی خودش، آزادی انتخاب بیشتری دارد.
۶ – مسئولیتش رفتار و تفکرش را می‌پذیرد و رفتار او با دیگران آگاهانه و مبتنی بر صمیمیت و علاقه است.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...