طبقه ­بندی دوم: در این طبقه ­بندی کتل صفات را به دو دسته صفات عام و صفات خاص تقسیم بندی می­ کند. صفات عام، صفاتی هستند که میان همه افراد آدمی مشترک هستند. صفات خاص، صفاتی هستند که اختصاص به یک فرد معین دارند و وجه تمیز او از افراد دیگر هستند.

طبقه ­بندی سوم: در این طبقه ­بندی کتل صفات را به صفات روساختی و صفات پایه تقسیم می­ کند. صفات روساختی دسته­ای از رویدادهای رفتاری هستند که آشکار و ظاهر هستند و دوام و توصیف­پذیری آن ها بسیار کم است. در صورتی که صفات پایه بادوام­اند و شناخت آن ها برای مطالعه شخصیت ضرورت اساسی دارد. این صفات نیز دو دسته اند: صفات سرشتی (یعنی صفاتی که ذاتی است و شخص آن ها را با خود به دنیا ‌می‌آورد) و صفات محیطی ( که با آموختن و تربیت به دست می­آیند ‌و حاصل محیط هستند). وی همچنین در نظریه خود به انگیزه­ های ارثی، انگیزه­ های محیطی، خود و خودآگاهی اشاره ‌کرده‌است. پرسشنامه­ شانزده عاملی شخصیت وی بر این اساس تدوین شده است (شولتز[۵۳]، ۱۹۹۰).

۲-۹-۲ نظریه آیزنک

آیزنک[۵۴] در بحث خود از شخصیت دو مسئله کلی را مطرح می­ کند. یکی از این مسائل جنبه توصیف شخصیت است و به علل و موجبات رفتار کاری ندارد. دیگری، بررسی عوامل علی و سببی است که در آن وی کوشش دارد تا علت­های زیربنایی شخصیت و اختلال­های بین شخصیت­ها را تحلیل کند (قاسمی، ۱۳۸۲).

الف) جنبه­ های توصیفی شخصیت: آیزنک و همکاران او مطالعات خود را برای بررسی نمونه­ ها و انواع شخصیت و ویژگی­های آن ها در جهت شناخت شخصیت­ها متمرکز کرده و در این زمینه خصوصیات روانی گوناگونی که در آن روانشناسی با عناوینی چون خصایص، عادات، سنخ ها و غیره مشخص ‌شده‌اند، توجه نشان داده ­اند.

ب) جنبه­ های علی شخصیت: تلاش آیزنک در این مبحث آن است که به کمک تحلیل عوامل ارثی و محیطی، علل زیربنایی اختلاف شخصیت­ها را بررسی کند. به عنوان مثال آیزنک روابط میان سنخ های ارثی و پدیداری در رشد شخصیت را چنین توجیه می­ کند که توازن و تعادل میان تحریک و بازدارندگی را بخش فطری شخصیت می­داند و آن را همانند سنخ­های ارثی می­شمارد. او معتقد است که این جنبه نظری بر طبق قوانین وراثت به ارث برده می­ شود. این سرشت فرضی با محیط در تعامل بوده و از طریق فرایندهای تجربی مانند شرطی شدن و غیره شکل ‌می‌گیرد.

آیزنک همچنین برون­گرایی، اجتماعی بودن، برتری­طلبی و صفات دیگری از این قبیل را سنخ­های پایداری نامیده و رابطه میان سنخ­های ارثی را با معادله زیر نشان داده است:

(بخش فطری شخصیت = توان تحریکی- باز دارندگی) × آثار محیط = درون گرایی/ برون گرایی

۲-۹-۳ نظریه مک­ری و کاستا

مک­ری و کاستا[۵۵]،‌ ویژگی­های شخصیتی را به عنوان ابعاد تفاوت­های فردی در تمایل به نشان دادن الگوهای پایدار فکر،‌ احساس و عمل تعریف ‌می‌کنند. وجود صفات و ویژگی­های متعدد، روان­شناسان شخصیت را بر آن داشت تا به طبقه ­بندی و سازمان­دهی آنان بپردازند. علی­رغم وجود چنین دشواری­هایی، ‌می‌توان ادعا کرد که پس از چندین دهه تحقیق،‌ روان­شناسان شخصیت در حال نزدیک شدن به وفاق عمومی ‌در مورد طبقه ­بندی ویژگی­های شخصیتی انسان هستند که در این بین ‌می‌توان به نظریه مدل پنج عاملی یا پنج عامل اصلی شخصیت اشاره نمود؛ پنج عامل در این نظریه عبارت است از: عصبیت[۵۶]، برون گرایی[۵۷]، باز بودن به تجربه ها[۵۸]، توافق[۵۹]، وجدانی بودن[۶۰] (مک ری و کاستا، ۱۹۸۷).

تا اینجا مروری بر چند نظریه در خصوص روانکاوی، انسان گرایی، تحلیل عاملی و مانند این ها داشتیم اکنون نگاهی به نظریۀ سرشت و منش که این تحقیق بر مبنای آن طرح ریزی شده است می­کنیم:

۲-۹-۴ نظریه سرشت و منش

نظریه­ های زیست شناختی شخصیت[۶۱] جایگاه ویژه­ای در متون روان­شناسی جهان دارند اما به نظر می‌رسد در متون فارسی، توجه به شخصیت از دیدگاه زیستی، به استثنای تلاش­ های پراکنده، مورد غفلت بوده است. گرایش ذهنی (به ویژه روان­کاوی) در تحلیل رفتار آدمی، سال­های متمادی گرایش غالب در میان روان­شناسان جهان و ایران بوده است. هرچند این گرایش، در چند دهۀ اول قرن بیستم در کشورهای باختری نیز بر حوزه علوم رفتاری سایه افکنده بود؛ اما پس از دهه­های ۱۹۶۰-۱۹۵۰ به تدریج جای خود را به گرایش­های عینی داد. رویکرد زیست­شناختی به شخصیت (و نیز رفتار) از جمله این گرایش­هاست. اینک نظریه­ های زیست­شناختی شخصیت بر پایه­­های علمی محکمی تکیه زده است؛ پایه­هایی که بدون تلاش و پافشاری افرادی مثل آیزنک، جفری گری[۶۲]، نیومن[۶۳]، رابرت کلنینجر و دیگران نمی­توانست شکل گیرد (آیزنک، ۱۹۶۷ و گری، ۱۹۹۱).

همان‌ طور که قبلا ذکر شد، تئوری­های سودمندی ‌در مورد ساختار شخصیت پیشنهاد شده است از جمله مدل آیزنک (برون گرایی-درون گرایی و هیجانی- باثبات) و مدل ۵ عاملی بزرگ کاستا و مک­ری بر اساس آزمون NEO-PI شامل روان رنجوری در برابر ثبات هیجانی، برون گرایی در برابر درون گرایی، باز بودن به تجربه ها یا اندیشه ها، توافق در برابر تقابل و وجدانی بودن یا گرایش به کار، پیشنهاد ‌شده‌اند. علی رغم توانایی این مدل­ها برای توضیح تفاوت­های فردی در رفتار و شخصیت، ‌در مورد تعداد یا محتوای ابعاد شخصیت توافقی وجود نداشته است. وانگهی بسیاری از مدل­های شخصیت بر پایۀ این فرض استوارند که ساختارهای فنوتیپی و ژنوتیپی شخصیت مشابه هستند (کلنینجر،۱۹۹۴). به هر حال بعد شخصیتی برون گرایی از لحاظ ژنتیکی هتروژنوس تلقی شده است که به نظر می­رسد با این فرضیه در تضاد است؛ در نتیجه ضروری است که یک تئوری جامع از ساختار شخصیت وجود داشته باشد که هم تاثیرات ژنتیکی و هم محیطی را به حساب بیاورد (دادفر، ۱۳۸۹). این مهم را ‌می‌توان در نظریه شخصیتی سرشت و منش یافت، چرا که به نظر می­رسد این مدل قادر به فراهم کردن تحلیل چند عاملی از شخصیت انسان باشد. ابعاد سرشت و منش در مدل کلنینجر تعامل بین عوامل رشدی و جنبه­ های زیستی شخصیت را ارائه می­ کند. این پرسشنامه قادر به پیش‌بینی جنبه­ های شناختی رفتار و همبسته­های رفتاری و تفاوت­های فردی در ابعاد شخصیت ‌می‌باشد (سونگ و کیم[۶۴]، ۲۰۰۲).

الف) نظریه سرشت:

کلنینجر کار خود را بر ساختار شخصیت به منظور ارائه­ طرحی که تفاوت­های موجود را در بیماران با اختلال جسمی سازی[۶۵] (شکایت از مشکلات جسمی یا سندرم بریکت[۶۶]) نشان دهد، آغاز نمود (کلنینجر ۱۹۸۶ به نقل از حق شناس ۱۳۸۸).

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...