نتیجه این تفاوت‏ها، تفاوت ایشان در قوت و ضعف است . عده‏ای قوی‏تر و گروهی ضعیف‏تر می‏شوند و به خاطر روح منفعت‏طلبی و طبیعت ظلوم و جهول و هلوع[۴۱] ، از جاده عدل منحرف می‏شوند و اقویا و اغنیا، راه طغیان و تعدی به حقوق ضعفا را پیش می‏گیرند، از نیروی فکر و قدرت بدنی آنان بهره می‏جویند، اما نفعی درخور، به آنان نمی‏رسانند، بلکه اراده و آزادی آنان را سلب، و خواست و میل خود را بر آنان تحمیل می‏کنند، به طوری که جامعه انسانی از مسیر تعادل و تکامل منحرف شد، اختلاف و ستم بر آن مستولی گشت، سعادت و کمال انسانی نابود و فطرت او غبار آلود شد و نظم اجتماعی، جای خود را به هرج و مرج داد .
مراد از اختلاف مردم در «لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه‏» ، همین تنازع و کشمکش در استخدام طبیعت و بهره‏برداری از مواهب حیات است .
امیرالمؤمنین علی، علیه الصلاه و السلام، نیز وضعیت جامعه انسانی و ظلمت و شدت وهرج و مرج حاکم بر آن را، قبل از بعثت‏خاتم الانبیاء (ص) چنین تشریح می‏فرماید:
خداوند سبحان، محمد، صلوات الله علیه و آله، را در زمانی مبعوث کرد که انقطاع دنیا نزدیک شده بود (بر اثر فساد زیاد روی زمین) و آخرت روی آورده بود . نور دنیا، پس از فروزندگی، تاریک شده و اهل دنیا را شدت و بیچارگی فرا گرفته بود . آرامگاه دنیا، خشن و زبر (کنایه از عدم آسایش و آرامش بشر) و زمام امر آن به دست کشنده آن بود، در حالی که مدت عمر آن، رو به تمامی، و علامات اتمامش، نزدیک، و اهل آن در حال نابودی و هلاکت، و حلقه آن، شکسته (نظام نداشت و هرج و مرج حاکم بود) و ریسمان آن، گسیخته، و علم‏های آن، مندرس، و زشتی‏های آن، آشکار، و طول دنیا، به کوتاه شدن گراییده بود .[۴۲]
خدای حکیم، باید برای رفع این تنازع و اختلاف – که این موجود را از کمال معهود خود دور می‏سازد – چاره‏ای داشته باشد و طریقی خارج از وجود او فرا روی او باز کند; چرا که طبیعت ظلوم و جهول و هلوع او بود که او را به فساد و طغیان دعوت کرد، پس و «ما کان عطاء ربک محظورا»[۴۳] به راه سعادت و هدف غایی آفرینش خویش هدایت گردد و دائما از امداد و عطای الهی برخوردار شود .

(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

از آنجا که خلقت انسان تنها مادی و دنیایی نیست، بلکه او موجودی الهی و مادی و مرکب از روح و بدن است، و روح او به سوی خداوند باز می‏گردد و ابدی است،[۴۴] هدایت او باید تامین کننده سعادت ابدی و تکمیل و تعدیل تمام ابعاد وجودی او باشد .
اینجا است که خداوند حکیم، انبیای الهی را با کتاب و قانون و حدود و تعیین مرزهای فردی و اجتماعی بر انگیخت تا با ایجاد نظم و تعادل اجتماعی و ساختن انسان‏های آگاه به سعادت و کمال حقیقی خویش، و عامل به آن‏چه تامین کننده آن بهروزی است، بشر را به سر منزل مقصود رهنمون باشند، و تنازع و اختلافی که ریشه فساد و تباهی بشر بود، از بین ببرند . پس فرمود:
«فبعث الله النبیین مبشرین و منذرین و انزل معهم الکتاب بالحق لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه‏»
و فرمود:
« الَّذینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصیبَهٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ۱۵۶أُولئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَهٌ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ ‏»[۴۵]
این چنین است که انبیای الهی، از طرفی با تعلیل معارف و حقایق و تبشیر و انذار، انسان را به راه خوشبختی و حقیقت وجودی خویش آگاه می‏سازند و به او تذکر می‏دهند که فطرت و طبیعت‏خیر خواه و منفعت طلب او، عاملی است‏برای تحصیل کمال و سعادت هر دو عالم و نه وسیله‏ای برای هلاکت فرد و اجتماع، و بدین گونه راه را بر هر نوع ظلم و تعدی و سلب حقوق و آزادی‏های دیگران و پذیرش فریاد خدایی فراعنه اعصار، در وجود بنی آدم می‏بندند و مهم‏ترین عامل سلب آزادی و مرکز هدایت همه فعالیت‏های ضد آزادی را در درون او نابود می‏کنند، و از طرفی دیگر با آوردن کتاب و قانون و استفاده صحیح از قدرت، افراد را در تعاملات اجتماعی به تعدیل و انضباط می‏کشانند، به نحوی که در مسیر تعاون و داد و ستد اجتماعی و به خدمت گرفتن دیگران و یافته‏ها و داشته‏های آنان، هر کس به مقداری که استحقاق دارد و به دیگران نفع می‏رساند و مخل‏به حقوق آنان نیست، برخوردار و بهره‏مند گردد، کسی بر کسی ربوبیت نکند و جان و مال و اراده و قدرت دیگران را وسیله کامیابی خود قرار ندهد و طبقه حاکم و طبقه محکوم در کار نباشد .
بدین صورت می‏بینیم در منطق قرآن کریم، دین، چگونه نقش آزادی بخشی و حفظ آن در همه عرصه‏های زندگی بشری را، دارا است .[۴۶]
ترجیع‏بند دعوت همه انبیای الهی یک کلام است و آن، پرستش خدای یگانه و کمال مطلق و دوری جستن از مظهر طغیان و سرکشی و فساد، است: «و لقد بعثنا فی کل امه رسولا ان اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت‏» .[۴۷]
و سخن واحد همه اهل کتاب و شرایع آسمانی، این است که انسان‏ها در برابر هم مساوی‏اند و کسی صاحب امر دیگری نیست جز خدای متعال: «و لا یتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله‏» .[۴۸]
خداوند، به بنی اسرائیل، نعمت آزادی و رهایی‏ای را که با فرستادن موسی (ع) به آنان ارزانی داشت تذکر می‏دهد:
«و اذا نجیناکم من آل فرعون یسومونکم سوء العذاب یذبحون ابناءکم و یستحیون نساءکم و فی ذلکم بلاء من ربکم عظیم‏»[۴۹]; یادآورید: ، آن گاه که شما را از آل فرعون نجات دادیم، در حالی که شما را به نحو بدی عذاب و شکنجه می‏کردند: پسرانتان را می‏کشتند و زنانتان را باقی می‏گذاشتند و در این کار، بلای بزرگی از خدایتان بود .
پیامبری که امر و دعوتش به خوبی‏ها و زیبایی هاست و نهی ردعش از زشتی‏ها و پلیدی‏ها، و در آن‏چه برای جسم و روح انسان، پاک و خوش است، آزاد می‏گذارد و فقط آن‏چه را خبیث و پلید است و خلاف طبع پاک خود انسان، حرام می‏کند و بالاخره قفلی که بر فکر و اندیشه خود زده‏اند، باز می‏کند، و زندانی که خود با تقلید کورکورانه و تعصب و جهل و خرافه‏پرستی ساخته‏اند و مانع آزادی آنان شده است، خراب می‏کند، و بندهایی که احبار و رهبان و بزرگان و اقویا بر دست و پاشان زده‏اند، می‏گشاید.
و در جایی دیگر فرمود:
خداوند به وسیله محمد مصطفی (ص) پراکندگی و هرج و مرج و بی نظمی‏ها را اصلاح کرد و جبارانی را که در همه زمان‏ها غالب بودند، شکست دا دو سختی‏ها را آسان کرد و ناهمواری‏ها را هموار ساخت تا این‏که گمراهی فکری و عملی را از شرق و غرب دور ساخت .[۵۰]
لذا از آن حضرت (ص) منقول است که در حجه‏الوداع فرمودند:
«الا و ان الزمان قد استدار کهیئته یوم خلق الله السماوات و الارض»; آگاه باشید که زمان گردید تا به هیئتی درآمد که در روز نخست‏خلقت، آن‏چنان بود .
شاید، اشاره به همین امر است که با استقرار اسلام ناب و دین حنیف، کژی‏ها و انحرافات و مفاسدی که در زندگی شهر پیدا شده بود، زائل گشت و جامعه انسانی به اعتدال اولیه خود بازگشت .
بنابراین، راه آزادی بشر تا قیام قیامت، تبعیت از این دین حنیف و پرهیز از اختلاف و تنازع در آن، و کنار زدن انسان‏های ظالم و آزادی ستیز و احبار و رهبان و حکام دغلباز و حیله‏گری است که در هر زمان، بندهایی برای بند کردن انسان و میله‏ها و قفل‏هایی برای زندانی کردن او حتی به دست‏خودش، آماده دارند، و برای بازگرداندن جوامع دینی به فساد و تباهی و تبعیض قبل از اقبال به دین، در حقائق و دستاوردهای دین اختلاف وارد می‏کنند، محکم آن را متشابه جلوه می‏دهند، متشابهات آن را می‏گیرند و بر هوای خود حمل می‏کنند، در برابر هر حقی، باطلی بپامی‏دارند، و هم اینها را برای برتری جویی در زمین مرتکب می‏شوند .
در ادامه آیه مورد بحث، پس از بیان هدف از بعثت انبیا و انزال کتاب و نقش دین در رفع اختلافات و تنازع بشر، این حقیقت رافرمود که «و مااختلف فیه الا الذین اتوه بغیا بینهم‏» [۵۱]
و در جایی دیگر فرمود:
«اقیموا الدین و لا تتفرقوا فیه . . . و ما تفرقوا الا من بعد ما جاءهم العلم بغیا بینهم‏» ;[۵۲]دین را به پا دارید و در آن تفرقه نکنید، . . . و از آن جدا نشدند مگر بعد از آن‏که علم به حقانیت آن پیدا کردند به خاطر ستمکاری بین خویش .
این کلام زیبای امیرالمؤمنین (ع) است که وضع دین خدا را پس از رحلت پیامبر (ص) و قبل از حکومت‏خویش بیان می‏کند: ، این دین، در دست اشرار اسیر شده بود و بر طبق هوای نفس خود در آن عمل می‏کردند و آن را وسیله رسیدن به دنیای خود قرار دادند . .
نتیجه این ستمکاری، بازگشت جامعه انسانی به بدبختی و جهل و فساد دوران جاهلیت‏خواهد بود . لذا در ابتدای حکومت‏خود، دردمندانه فرمود:
«الا و ان بلیتکم عادت کهیاتها یوم بعث الله نبیکم»[۵۳] بدبختی شما برگشته است، به مانند عصر جاهلیت و روزی که پیامبر شما مبعوث شد .
۲-۲-۵ : منشا محدود شدن آزادی بشر
گفتیم از آن‏جا که انسان‏ها اجزای حقیقت واحد هستند و دراین خصوصیت، اختلاف و امتیازی ندارند، لذا همه در فعالیت‏های خود آزادند و کسی نمی‏تواند آزادی آنان را سلب کند . این، امری است که خلقت آزاد و مختار انسان آن را اقتضا می‏کند، الا این‏که این حقیقت واحد، دارای هدف و مقصدی است که حرکت و تکامل و رسیدن به آن، مقصود خلقت اوست، و خود انسان طالب و مشتاق وصال آن است; یعنی، فطرتا، کمال خواه و حقیقت جو است: «یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه‏»[۵۴]
از طرفی، انسان، موجودی است اجتماعی و مدنی بالطبع که می‏خواهد با دیگران تعامل داشته باشد و از یافته‏ها و داشته‏های آنان استفاده، و تکامل خود را تسهیل و تسریع کند .
نیز گفتیم، در این اجتماع، او یک جزء است، همسان دیگر اجزا، و همه آنان هم با همین هدف در کنار او هستند، و این کل، مانند تک تک اجزا، آن هدف را تعقیب می‏کند .
بنابراین، اولا، به اقتضای هدفمندی حیات خود و اشتیاقی که به آن دارد، عقلا نمی‏تواند اراده خود را مصروف اموری کند و آزادی خود را در جایی به کار گیرد، که او را از هدف دور می‏سازد، و وجود او را تباه می‏سازد، و زیان او را در پی دارد . قرآن یاد آور شده است: «قل ان الخاسرین الذین خسروا انفسهم و اهلیهم یوم القیامه»[۵۵]
ثانیا، به اقتضای اجتماعی بودن و فطرت مدنیت طلب خود، نمی‏تواند چنان بر طبل خواسته‏ها و امیالش بکوبد که حقوق دیگران را سلب کند و آزادی و کرامت آنان را نادیده بگیرد، چه جواز چنین امری برای همه اجزای جامعه، هرج و مرج و اختلال در نظام اجتماع و نابودی زندگی اجتماعی و هلاک نوع بشر را به دنبال دارد، که خلاف فطرت او بود .
پس فطرت او، حکم به محدود شدن دائره آزادی‏های او در حیات اجتماعی می‏کند تا زندگی اجتماعی حفظ شود و حرث و نسل تباه نگردد، و الا انسان مغروری که پرهیز و حدی نمی‏شناسد همه چیز را نابود می‏کند، آن طور که قرآن خبر داده است: « وَ إِذا تَوَلَّى سَعى‏ فِی الْأَرْضِ لِیُفْسِدَ فیها وَ یُهْلِکَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ الْفَسادَ » .[۵۶]
ثالثا، از آنجا که جامعه انسانی دارای هدف و کمال معهود است، باید تلاش خود را بسان تمام اجزا در جهت رشد و کمال و تعالی اجتماع به کار گیرد و از آن‏چه مانع رشد و حرکت اوست، بپرهیزد، و عنان اختیارش را لجام زند و تعادل را رعایت کند تا اجتماع عادل و معتدل و وسط شکل گیرد: «و کذلک جعلناکم امه وسطا لتکونوا شهدا علی الناس .»[۵۷]
پس محدود بودن آزادی فردی و اجتماعی انسان، مانند اصل آزادی او، امری است مطابق تکوین و خلقت او و چیزی که فطرتا آن را درک می‏کند .
بر اساس جهان بینی توحیدی قرآن، چون همه رفتارها و اعمال انسان در امور فردی یا روابط اجتماعی، باید با الهام و رعایت اصل توحید و عبودیت پروردگار باشد، قوانین و حدود حاکم بر رفتار انسان، دقیق‏تر، مسؤولانه‏تر و چه بسا بیشتر است; چرا که هیچ بعدی از ابعاد انسان و هیچ صفحه‏ای از کتاب اجتماع بشری خالی از ارتباط و اتصال با منبع غیب نیست، اما بر اساس تفکر مادی – که هدف والایی برای انسان و جامعه قائل نیست و لذت جویی و سودپرستی را محور حیات بشر قرار می‏دهد – به مقدار تحقق همین هدف، در چهارچوب حفظ اجتماع که او را در این هدف کمک می‏کند، آزادی انسان محدود می‏شود .
پس همگان اصل محدودیت آزادی انسان را می‏پذیرند، چون فطری است و در او مناقشه‏ای ندارند، الا این‏که گروهی به همه ابعاد فطرت پاک انسانی توجه کرده و گروهی فقط به جزئی از آن که تامین کننده خواهش‏های نفسانی آنان است، توجه می‏کنند، و به مصلحان و خیرخواهانی که به حیات طیبه و قسط و عدل اجتماعی و مهار آزادی‏های مخرب دعوت می‏کنند، انگ ضدیت‏با آزادی می‏زنند و آنان را به مسخره می‏گیرند، که چرا از آنان تقاضای محدود کردن آزادی اجتماعی یا عقیدتی را دارند . قرآن کریم، نمونه‏ای از آن را نقل کرده است:
« قالُوا یا شُعَیْبُ أَ صَلاتُکَ تَأْمُرُکَ أَنْ نَتْرُکَ ما یَعْبُدُ آباؤُنا أَوْ أَنْ نَفْعَلَ فی‏ أَمْوالِنا ما نَشؤُا إِنَّکَ لَأَنْتَ الْحَلیمُ الرَّشیدُ۸۷قالَ یا قَوْمِ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ کُنْتُ عَلى‏ بَیِّنَهٍ مِنْ رَبِّی وَ رَزَقَنی‏ مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً وَ ما أُریدُ أَنْ أُخالِفَکُمْ إِلى‏ ما أَنْهاکُمْ عَنْهُ إِنْ أُریدُ إِلاَّ الْإِصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَ ما تَوْفیقی‏ إِلاَّ بِاللَّهِ ‏»[۵۸]
قوم شعیب اعتراض می‏کنند که «چرا او می‏خواهد آزادی آنان را در انتخاب و پرستش معبود قومی و ملی‏شان که سنتی دیر پا در میان آنان است و نیز آزادی آنان در تصرف اموالشان را سلب کند و آنان را به تغییر مسیر امر می‏کند؟» و حال آن‏که او فقط تقاضای عدل اجتماعی و قسط اقتصادی از ایشان می‏کرد و برای توده مردم می‏سوخت و از فساد در زمین نهی می‏نمود و می‏گفت:
«یا قوم اوفوا المکیال و المیزان بالقسط و لاتبخسوا الناس اشیاءهم و لا تعثوا فی الارض مفسدین‏» . [۵۹]
فرق است‏بین آن‏که انسانی بدون حجت و دلیل و از روی منفعت‏طلبی بخواهد اراده دیگران را محدود کند و از روی قدرت‏طلبی و فساد بخواهد آزادی آنان را سلب کند و بین آن‏که دعوتی الهی دارد; به حق و صواب و سعادت انسان و تامین آزادی اجتماعی همه آحاد جامعه و عدالت در بین آنان و تساوی در حقوق مختلف .
شاهدش هم این است که خود، قانونی را که می‏گوید، عمل می‏کند و پابند است و خلاف آن نمی‏کند و نمی‏خواهد آنان را استثمار کند و به بندگی بکشاند، بلکه هدف او اصلاح جامعه و زدودن فساد عقیدتی و اجتماعی است .
بنابراین قوانینی که انبیا و ادیان برای زندگی فردی و حیات اجتماعی بشر از جانب خداوند متعال می‏آورند و حکومت‏های صالح در هر زمانی بنابر مقتضیات عصر برای تعالی اجتماع وضع می‏کنند، سلب آزادی مشروع و حق طبیعی انسان شمرده نمی‏شود; چرا که لجام گسیختگی انسان در این موارد یا انهدام اجتماع بشری را به دنبال دارد و یا انحطاط آن و دور شدنش از مسیر کمال و سعادت را، و این هر دو، مخالف فطرت و طبیعت اجتماعی و کمال خواه انسان است .
در منطق قرآن کریم، خروج از حدود و مرزهای الهی، که از آن تعبیر به «فسق‏» می‏کند، عامل نابودی جوامع بشری است: «و اذا اردنا ان نهلک قریه امرنا مترفیها ففسقوا فیها» [۶۰]و گردن نهادن به احکام خدا و رسول، وسیله فوز و رستگاری است.
و گاه آزادی عمل او را در عمده امور سلب کند و به دیگری بدهد گرچه حقوق انسانی او را حفظ کرده است، مثل استرقاق و بردگی اسیر جنگی که اسلام آن را تجویز کرده است و منافاتی با آزادی فردی و اجتماعی که امری فطری و طبیعی است ندارد; چرا که گفتیم، اجتماعی بودن انسان نیز امری فطری است و کما این‏که فطرت انسان، آزادی را به او داده است، همان فطرت، لزوم حفظ اجتماع را نیز به او می‏آموزد، پس حفظ و صیانت هر جامعه‏ای از زوال و نابودی، حق طبیعی آن جامعه است و این حق، موجب درستی سلب آزادی هر کسی است که به عداوت و جنگ با اساس آن اجتماع و حیات آن برخیزد .
و گاه تاثیر او را در امری یا اموری محدود کند و آزادی او را بستاند، همانند سلب آزادی در انتخاب محل سکونت در موارد حکم به تبعید شخص به منطقه‏ای غیر از محل سکونتش: «همانا جزای کسانی که با خدا و رسول محاربه می‏کنند و در زمین فساد می‏کنند، این است که . . . یا از زمین رانده شوند»
نیز مانند سلب آزادی تجارت و سلطه بر اموال، نسبت‏به امور فسادانگیز مثل شراب و شراب فروشی و قمار و قمار خانه‏داری و احتکاراموال خاص و . . .
خلاصه مطلب آن‏که وجود انسان و حیات فردی و اجتماعی و هدف خلقت و سعادت او، همگی ما را دعوت می‏کند به این‏که راهی در مقابل خود باز کنیم که تضمین کننده سعادت ما باشد و همه جنبه‏ه ای حیات ما را ملاحظه کند و رابطه آن‏را به نحو صحیح، تنظیم نماید و با سیستمی معقول و متناسب با ساختار وجودی انسان، ما را به سوی کمال مطلوب رهنمون باشد . قرآن آن راه را معرفی می‏کند:
« فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ ‏»[۶۱]

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...