پایان بخش تحقیق حاضر نیز جمع بندی و نتیجه گیری موضوع خواهد بود.
.
فصل دوم
مطالعات نظری
مقدمه:
نظریه ها در روابط بین الملل نوعی نظم ذهنی بوجود می آورند و ما را قادر می سازند تا رویدادهای پراکنده کنونی و گذشته را مفهوم سازی کرده و تحولات آن را پیش بینی کنیم. نظریه های روابط بین الملل راه های متنوعی را برای برخورد با مسائل پیچیده در اختیار می گذارند. در سایه نظریه پردازی می توان به افکار و دیدگاه ها در واکنش به پدیده های به ظاهر پراکنده که در حول و حوشمان می گذرد نظم بخشید( قوام ۱۳۸۹: ۸). به همین دلیل نیز بسیاری از تحلیل گران و عالمان سیاست برای ایجاد نظم فکری و پژوهشی خود از نظریه های روابط بین الملل سود می برند تا با ایجاد یک چارچوب مشخص برای تحقیقات خود بهتر بتوانند به توصیف و تحلیل پدیده های سیاسی بپردازند.

در تحقیق حاضر تلاش پژوهشگر بر این قرار گرفته است تا با اتکا به نظریات نو واقع گرایی و نوواقع گرایی کلاسیک به تحلیل موضوع پژوهش بپردازد. نظریات و رویکردهای واقع گرا علی رغم تمامی کاستی هایی که دارند بنظر می رسد برای فهم روابط بین الملل و پدیده های جدید در این عرصه نظریاتی قابل اتکا می باشند. در این پژوهش ابتدا به نظریه واقع گرایی به عنوان مبنای نظریات نوواقع گرا و نو واقع گرای کلاسیک پرداخته خواهد شد و سپس نظریات نوواقع گرایی، واقع گرایی تدافعی و واقع گرایی تهاجمی مورد بررسی قرار خواهد گرفت و سپس به تبیین موضوع پژوهش حاضر بر اساس این نظریات خواهیم پرداخت.
مبنا قرار دادن نظریات فوق برای این پژوهش به معنای جامع بودن آنها در تبیین موضوع پژوهش نبوده و تردیدی نیست که این نظریه نمی تواند تمامی ابعاد موضوع پژوهش را پوشش دهد و انتخاب آن بر مبنای باور پژوهشگر به تبیین بهتر موضوع تحقیق صورت پذیرفته است.ریه واقع گرایی برای این پژوهش به معنای کامل بودن تبیین موضوع پژوهش اقع تلاش از سوی طرفداران آن
ایم غالب در روابط بین الملل یاد می شود عملاً مهم ترینی روابط بین الملل راه های متنوعی را برای برخورد با مسائل پیچیده در اختیار می گذارند
۲-۱. واقع گرائی
واقع گرائی[۱۷] که گاه بصورت مکتب اندیشه قدرت از آن یاد می شود از رویکردهائی است که برای مدت طولانی به عنوان پارادایم حاکم در سیاست بین الملل مورد توجه قرار گرفته است. بی تردید واقع گرائی عملاً مهم ترین و و پایدارترین نظریه روابط بین الملل بوده است. هنگامی که از جریان اصلی در روابط بین الملل سخن می رود معمولا نام نویسندگان واقع گرا به ذهن متبادر می شود. جاذبه تقریباً بی بدیل این نظریه به دلیل نزدیکی آن با عملکرد سیاستمداران در عرصه بین الملل و همچنین نزدیکی آن با فهم متعارف از سیاست بین الملل است. خود واقع گرایان نیز برآن اند که اهمیت آن از همین بعد است. آنان از این نظر چشم انداز خود را واقع گرایانه می خوانند که با واقعیت بین المللی همخوانی دارد. آنان وجود یک سنت دیرینه واقع گرایانه را بیانگر تداوم و پایداری واقعیات سیاست میان ملتها می دانند. (مشیرزاده ۱۳۸۹: ۷۳)
۲-۲. سنت واقع گرائی کلاسیک
واقع گرایان ضمن تاکید بر قدرت و منافع ملی ، بر این اعتقادند که اصولاً ازبین بردن غریزه قدرت صرفاً یک آرمان است و مبارزه بر سر قدرت در محیط فاقد اقتدار مرکزی صورت می گیرد. از آنجاکه بقاء در یک محیط متخاصم پیش شرط حصول به کلیه هدف های ملی تلقی می شود، بنابراین تعقیب و کسب قدرت یک هدف منطقی و اجتناب ناپذیر سیاست خارجی بشمار می رود. اصولاً کل سیاست و سیاست بین الملل به صورت مبارزه برای قدرت تعریف می شود. در این روند، قدرت هم به صورت وسیله و نیز هدف در خودش مفهوم سازی می گردد. بدین ترتیب قابلیت یک دولت برای انجام کنش و یا واکنش مربوط به عملکرد قدرتی می شود که آن را دارد. تاکید بیش از اندازه واقع گرایان به عنصر قدرت سبب شده تا آنان در پاره ای از موارد متهم به زیرپا گذاشتن اصول اخلاقی شوند. البته بسیاری از واقع گرایان معاصر این گونه استدلال می کنند که آن سلسله قواعد اخلاقی و سیاسی که در سیاست های داخلی به کار می روند، لزوماً قابل اطلاق در عرصه سیاست بین الملل نیست(قوام ۱۳۸۹: ۸۰)
مفهوم واقع گرا در شکل اصیل خود بر پایه این فرض استوار است که دولت ها در پی افزایش قدرتشان هستند. فرض های اصلی اندیشه واقع گرا در این اظهار نطر موجز نهفته است: «کشورها به عنوان گروهی از وجود های مستقل و دارای حاکمیت عمل می کنند، نظامی چند کشوری را بوجود آورده اند که تمام واحدهای آن دراصل به گونه ای مشابه عمل می کنند و هدفشان اگر به حداکثر رساندن قدرت نباشد، دست کم افزایش آن است. کشورها رقیبانی در راه کسب قدرت و درگیر ستیزه ای مدام و ناگزیر برای بقاء هستند. هیچ احساس دوستی و مودتی بین آنها نمی تواند وجود داشته باشد مگر در مواردی که علیه دشمن مشترکی صف بندی کنند».(لینکلیتر۱۳۸۵: ۱۵۳)
دانشوران واقع گرا به دنبال توضیح این نکته بوده اند که چرا دولت ها در پی کسب قدرت هستند یا اینکه چرا ناگزیرند این گونه رفتار کنند. آنها دو توضیح مختلف در این زمینه عرضه داشته اند. بنا به توضیح نخستین، سرشت بشر به گونه ای است که افراد در مقام فرد و در مقام ملت ها، همانند جانوران شکارچی عمل می کنند که حرص سیری ناپذیرشان برای کسب قدرت انگیزه آنان است. افزون بر این، اراده معطوف به قدرتشان زمانی که از افراد کوچک و سرخورده به مجموعه دولت منتقل می شود، ابعادی بزرگتر پیدا می کند و باعث ستیزه ای همه جانبه برای بقاء می شود. بنابر توضیح دوم تلاش برای کسب قدرت ناشی از هیچ گونه میل برای کسب قدرت به این معنا نیست، بلکه ناشی از اشتیاق فراوان آدمی به برخورداری از امنیت است. ناامنی ناشی از نظامی آنارشیستی و متشکل از حاکمیت های چندگانه، بازیگران عرصه سیاست را ناگزیر می کند که بدنبال حداکثر قدرت باشند. حتی اگر این وضع مخالف خواسته های واقعی آنان باشد.( لینکلیتر۱۳۸۵: ۱۵۵)
واقع گرایان دولت را بازیگر اصلی صحنه سیاست تلقی می کنند. سایر بازیگران مانند شرکت های چند ملیتی و به طور کلی سازمان های غیرحکومتی درچارچوب روابط میان دولت ها عمل می کنند. بر این اساس بازیگران فروملی مستحیل در دولت تصور شده و نمی توانند مستقل از دولت عمل کنند. درحالی که دولت در سطح داخلی قادر به اعمال اقتدار است، در سطح خارجی در یک نظام فاقد اقتدار مرکزی با سایر دولت ها در همزیستی به سر می برد. درچنین محیطی دولت ها برای تامین امنیت، بازار و جز اینها با یکدیگر به رقابت می پردازند. ماهیت چنین رقابتی بر اساس بازی با حاصل جمع صفر تبیین می گردد. برپایه استدلال مزبور، منطق رقابتی سیاست قدرت، از ایجاد توافق در زمینه اصول و هنجارهای جهانی پیشگیری می کند.(قوام ۱۳۸۹: ۸۰)
واقع گرایان با محور قرار دادن موضوع خودیاری، بر تمایز میان حوزه های داخلی و خارجی تاکید می ورزند، زیرا سیاست خارجی در محیط فاقد اقتدار مرکزی عمل می کند. درحالی که سیاست داخلی در فضای نظم و قاعده و وجود اقتدار مرکزی صورت می پذیرد. از آنجا که واقع گرایان برای استقلال کشورها اهمیت بسیاری قائل اند، بنابر این اعتقاد دارند که دولتها نمی توانند برای بقای خویش به ضمانت دولت های دیگر متکی باشند، زیرا در سیاست بین الملل ساختار نظام اجازه دوستی و اعتماد را نمی دهد. در نبود حکومت جهانی، عملاً ما در حالت مبهم و نامشخصی به سر می بریم. برمبنای این اصل، همزیستی از طریق حفظ موازنه قدرت حاصل می شود. در شرایطی که دولت واقع گرا در صدد کسب منافع بیشتر نسبت به دیگران باشد، همکاری محدود ممکن خواهد بود. از منظر واقع گرائی دولتها به هیچ اقتدار عالیه ای پاسخگو نیستند و بنابر این باید خود به دنبال تامین منافع خویش و حفظ خود باشند. پس منافع ملی بر اساس قدرت تعریف می شود، زیرا اگر دولت ها توان کافی نداشته باشند، برای تامین منافع خود با مشکلات جدی مواجه خواهند شد.در این راستا ماهیت آشوب زدگی بین المللی ایجاب می کند تا دولت ها دست کم برای پیشگیری از حمله دیگران درصدد افزایش توانائی های نظامی خود باشند و برای حفظ خویش خود را برای بدترین شرایط آماده کنند. از آنجا که همه دولت ها درصدد به حداکثر رساندن قدرت خویش اند، روش و سازو کار مناسب برای مدیریت آن، موازنه قدرت است.(قوام ۱۳۸۹: ۸۱)
واقع گرایان بر تعارض و رقابت در عرصه سیاست بین الملل تاکید زیادی دارند و معتقدند که همکاری تنها زمانی امکان پذیر است که به تامین منافع ملی کمک کند. یکی از مفاهیمی که در چهارچوب واقع گرائی اسطوره سازی می شود، مفهوم آشوب زدگی یا نبود اقتدار مرکزی است. هنگامی که گفته می شود سیاست بین الملل حالت آشوب زدگی دارد، این بدان معناست که هیچ دولت یا ائتلافی از دولت ها، دارای کنترل مطلق بر کل نظام نیست. بر اساس این تحلیل هیچ حکومت مرکزی در نظام بین الملل وجود ندارد. ویژگی خاص واحدهایی که در درون این نظام عمل می کنند. این است که دولت های مستقل و خودمختاری اند که با وجود ناتوانی در کنترل اوضاع بین المللی ، مسئول سرنوشت خویش اند. دولت ها می توانند بر قلمرو خود اعمال اقتدار کرده، کنترل مشروع داشته باشند، به هیچ قدرت بالاتری پاسخگو نباشند و زمانی که مناسب دیدند و اراده نمودند می توانند وارد جنگ شوند و صلح برقرار کنند.(قوام ۱۳۸۹: ۸۲)
۲-۳. نو واقع گرایی
واقع گرائی در اوائل دهه ۱۹۸۰ به عللی نظیر ورود جنگ سرد به مرحله نوین و رقابت تسلیحاتی میان شرق و غرب ، در واکنش به رفتارگرایی و نیز اندیشه های افراطی و موضوع وابستگی متقابل، تجدید حیات یافت که از آن به نو واقع گرائی[۱۸] یاد می شود. نوواقع گرایی بیشتر مبتنی بر نظریات کنت والتز و بویژه اثر مهمش با نام نظریه سیاست بین الملل می باشد. نوواقع گرائی خیلی از ویژگی های واقع گرائی کلاسیک نظیر دولت به عنوان بازیگر اصلی صحنه سیاست بین الملل و قدرت را به صورت مفهوم تحلیلی- محوری حفظ نموده ، ولی عمدتاً توجهات را به مختصات نظام بین المللی دولت ها معطوف می کند، نه به واحدهای متشکل آن. (قوام ۱۳۸۹: ۸۴)
نوواقع گرائی را می توان بیش از هرچیز تلاشی برای علمی کردن واقع گرائی دانست. در شرایطی که واقع گرائی کلاسیک متهم به آن بود که سنت گرا و غیر علمی است، برخی از واقع گرایان تلاش کردند روایتی علمی از واقع گرایی عرضه کنند که با معیارهای علمی مرسوم انطباق داشته باشد. به علاوه واقع گرایی از نظر عدم توجه به مسائل اقتصادی نیز مورد انتقاد قرار داشت. در نتیجه یکی دیگر از حوزه های مورد توجه نوواقع گرائی مسائل اقتصادی بین المللی بود. در حوزه اقتصادی می توان رابرت گیلپین و استفن کراسنر را مهم ترین نظریه پردازان واقع گرائی دانست که مسائل اقتصادی و نهادهای بین المللی را مدنظر قرار دادند و کوشیدند تا توضیحی واقع گرایانه از آنها ارائه کنند.( مشیر زاده ۱۳۸۹: ۱۰۸)
از نظر والتز این فشارهای ساختاری خود نظام جهانی ، نه ویزگی های واحدهای متشکله خاص است که در مقیاسی وسیع رفتار دولت را توضیح داده و بر نتایج بین المللی اثر می گذارد. وی سطح تحلیل را نظام بین الملل قرار می دهد و معتقد است ساختار نظام بین الملل نوع و قواعد بازی را مشخص می کند. در این راستا آنچه در درون دولت ها می گذرد اهمیت نداشته و نمی توان به ایدئولوژی و رژیم حاکم تاکید داشت. بر این اساس سیاست خارجی همه دولت ها تحت تاثیر عوامل سیستمیک قرار دارد و مانند توپ های بیلیارد از همان قواعد هندسه و فیزیک سیاسی تبعیت می کند. سوال عمده از نظر والتز این است که چگونه دولت ها با وجود تفاوت در نظام های سیاسی و ایدئولوژیک، رفتارهای مشابهی در سیاست خارجی دارند؟ برای مثال با وجود آنکه شوروی سابق و آمریکا در دوران جنگ سرد دارای نظام های اقتصادی، سیاسی و فرهنگی متفاوتی بودند، لکن مساعی آنها برای گسترش قدرت نظامی، رقابت برای دسترسی به مناطق استراتژیک و بهره برداری از حوزه های نفوذ، مشابه یکدیگر بود. بدبن ترتیب عملاٌ هر دولتی با مقداری فشار سیستماتیک(که چندان به ترکیب داخلی آنها بستگی ندارد) مواجه می شود که با وارد شدن نیروهای مزبور بر رفتار سیاست داخلی دولت ها، رفتارهای دیپلماتیک آنها همگون و متجانس می شوند. بدین ترتیب از آنجا که نوواقع گرایان بر مختصات ساختاری نظام بین الملل تاکید می ورزند، معتقدند که چنین فشارهای ساختاری سبب می شود تا با وجود تفاوت در افراد و دولت ها، روش ها و رویه های نسبتاً یکسان و همگونی از سوی آنها اتخاذ شود.( قوام ۱۳۸۹: ۸۷-۸۶)
نوواقع گرایان بر این باورند که سیاست بین الملل از نظامی با ساختار تعریف شده تشکیل یافته است و نظام های گوناگون بین المللی از لحاط تعداد قدرت های بزرگ آن و توزیع متفاوت قدرت در میان آنها متمایز می شوند. نوواقع گرایان به نبود اقتدار مرکزی در نظام بین الملل اشاره دارند که طی آن انباشت قدرت را برای بقاء به دولتها تحمیل می کند و در واقع تلاش برای افزایش قدرت از سوی دولت ها را نه ناشی از طبیعت انسانی بلکه با هدف تضمین بقاء می داند. از نظر والتز نظام بین الملل ساختار دقیقاً تعریف شده ای دارد که در آن می باید به سه موضوع یعنی اصل نظم دهندگی، ویژگی واحدهای موجود در نظام و کیفیت توزیع توانائی واحدها توجه داشت. در نظام بین الملل رفتار دولت ها نسبت به یکدیگر بر پایه نبود اقتدار مرکزی تنظیم می گردد. بر مبنای این استدلال اصل نظم دهنده نظام بین الملل دولت ها را بر آن وا می دارد تا بدون توجه به میزان ظرفیتشان ، به وظیفه اولیه خویش یعنی تقویت قدرت نظامی و خود یاری عمل کنند. یعنی ضمن اتکا به خود و بی اعتمادی نسبت به دیگران، از طریق انباشت امکانات برای جنگیدن علیه یکدیگر، امنیت خویش را حفظ کنند. به طور کلی ماهیت نبود اقتدار مرکزی نظام بین الملل به صورت یک اصل نظم دهنده سبب شده در طول چندین قرن با وجود دگرگونی های عظیمی که در ترکیب داخلی دولت ها به وقوع پیوسته همچنان به صورت یک الگو در سیاست بین الملل باقی بماند.( قوام ۱۳۸۹: ۸۹)
در ارتباط با ویژگی های واحد های نظام ، نوواقع گرایان معتقدند تمام دولت های موجود در نظام بین الملل از لحاظ کارکردی به واسطه وجود فشارهای ساختاری، در وضعیت مشابهی به سر می برند. این وضعیت یعنی نبود اقتدار مرکزی باعث تحمیل نظم و روشی به دولتها می شود. از جمله اینکه همه دولت ها باید قبل از هرچیز برای بقاء خویش بدنبال حفظ امنیت باشند. مسلماً با وجود اینکه این بازیگران به طور مشابه عمل می کنند ولی از لحاظ توانائی ها و قابلیت ها با هم فرق دارند. زیرا همیشه در نظام بین الملل نوعی دگرگونی در توزیع قدرت به صورت نامساوی مشاهده می شود که با وجود تفاوت در میزان توانائی شان برای انجام وظایف، جملگی شبیه به هم عمل می کنند. با این اوصاف توزیع قدرت در نظام بین الملل، مسائل ایدئولوژیک را تحت الشعاع خودش قرار می دهد. ( قوام ۱۳۸۹: ۹۰-۸۹ )
به اعتقاد والتز اهداف دولت ها ممکن است بی شمار باشد ولی بقاء پیش نیاز کسب هرگونه هدفی است که دولت ها ممکن است در سر داشته باشند. انگیزه بقاء زمینه اقدام در دنیائی است که امنیت دولت ها در آن تضمین نشده است و صرفاً توصیف واقع گرایانه ای انگیزه های نهفته در پشت سر اعمال دولت ها محسوب نمی شود. فرض تلاش برای بقاء البته می پذیرد که هیچ کشوری در همه حال تنها به فکر بقاء خود نیست و نیز می پذیرد که برای برخی دولت ها ممکن است ارزش هائی غیر از بقاء اهمیت داشته باشند (والتز ۱۳۹۲: ص ۱۴۹).دولت ها از لحاظ وسعت، ثروت، قدرت و نوع حکومت تفاوت های زیادی با یکدیگر دارند ولی این تفاوت ها بیشتر در توانمندی آنهاست و نه در کارکرد. واحدهای یک نظام آنارشیک از لحاظ کارکردی تفاوتی با هم ندارند. تنها شیوه تمایز بین آنها میزان برخورداری از توانمندی هائی است که جهت اجرای کارهایشان به آن نیازمندند(والتز ۱۳۹۲: ۱۵۷).
نوواقع گرایان معتقدند در نظام بین الملل نه تنها از کشورها حفاظت نمی شود بلکه آنان در خطر دائم هستند و از اینرو به محافظت و امنیت نیاز دارند. والتز استدلال می کند در یک چنین نظامی که اصل خودیاری حاکم است، واحدها مجبور به انجام کارکردهای مشابه و یکسان هستند. یعنی آنها از نظروظایفی که انجام می دهند مشابه یکدیگرند نه از لحاظ اندازه یا توانائی ها. واقعیت های نظام بین الملل کشورها را وا می دارد تا امنیت را طریق تلاش ها و اقدامات خود کسب نمایند. آنان قادرند به این هدف یا از راه تقویت توان نظامی خود یا بوسیله اتخاذ راهبردهای زیرکانه ای که آنان را بر سایر کشورهای نظام برتری می بخشد دست یابند. آنان می توانند به اتحادها بپیوندند و در جهت تقویت آنها بکوشند و یا اتحادها و پیمان های نظامی متخاصم را تضعیف نمایند. ضرورت تسلیم شدن در برابر واقعیت های ساختار نظام بین الملل، چینش خاص و الویت های کشور در حوزه امنیت را توجیه می کند. به نظر نو واقع گرایان، از این طریق بهتر می توان درک کرد که چرا تصمیم گیرندگان عاقل ممکن است تعهداتی ظاهراً غیرعقلانی مبنی بر تخصیص منابع کمیاب به ارتش و تامین تسلیحات بسپرند، درحالی که نیازهای آشکار انسانی برآورده نمی شود(شیهان ۱۳۸۸: ۳۲).
۲-۴. واقع گرائی نوکلاسیک
واقع گرائی نوکلاسیک[۱۹] عنوانی است که گیدئون رز به مجموعه ای از آثار در روابط بین الملل داده است که در تبیین سیاست خارجی و فراتر از آن در توضیح روابط بین الملل از بسیاری از بینش های واقع گرائی استفاده می کنند و بر آنند که گستره و بلند پروازی سیاست خارجی یک کشور در وهله نخست ناشی از جایگاه آن در نظام بین الملل و بویژه توانمندی های آن در زمینه قدرت نظامی است. توجه واقع گرایان نوکلاسیک بیش از هرچیز به قدرت است و قدرت را نیز مانند نو واقع گرایان بر اساس توانمندی تعریف می کنند. آنها درعین حال که مانند نو واقع گرایان آنارشی را مهم می دانند، بر بینش های واقع گرائی کلاسیک نیز تاکید می کنند و به همین دلیل آنها را نو کلاسیک می خوانند. نوکلاسیک ها را می توان بر اساس تقسیم بندی جک اسنایدر از واقع گرائی در دو مقوله تدافعی و تهاجمی گنجاند( مشیر زاده ۱۳۸۹: ۱۲۹).
۲-۴-۱. واقع گرائی تدافعی
واقع گرایان تدافعی[۲۰] به رابطه میان آنارشی و استلزامات بین المللی از یک سو و رفتار دولت ها از سوی دیگر توجه دارند، اما این رابطه را پیچیده تر می بینند. فرض واقع گرایان تدافعی این است که آنارشی بین المللی کم و بیش خوش خیم است یعنی امنیت چندان نایاب نیست و فراوان است. در نتیجه ، دولت ها که این را در می یابند، رفتاری تهاجمی نخواهند داشت و تنها در شرایطی که احساس کنند تهدیدی علیه آنها وجود دارد نسبت به آن واکنش نشان می دهند و این واکنش نیز اغلب تنها در سطح ایجاد موازنه و بازداشتن تهدیدگر است. تنها در شرایطی که معضله امنیت خیلی جدی شود واکنش های سخت تری به شکل بروز تعارضات رخ خواهد نمود. به علاوه آنها آنارشی بین المللی را یکسره هابزی و یا کاملاً خوش خیم نمی بینند، بلکه برآنند که نمی توان آن را به سهولت فهمید و این دولتمردان اند که باید در هر وضعیت خاصی به ارزیابی تهدید یا عدم آن بپردازند(مشیرزاده ۱۳۸۹: ۱۳۳)
به نظر تالیا فرو واقع گرائی تدافعی مبتنی بر چهار مفروضه است که عبارتند از: معضله امنیت، ساختار ظریف قدرت، برداشتهای ذهنی رهبران و عرصه سیاست داخلی. منظور از معضله امنیت شرایطی است که در آن تلاش یک دولت برای افزایش امنیت خود باعث کاهش امنیت دیگران می شود. به نظر واقع گرایان تدافعی، توسعه طلبی همیشه به امنیت بیشتر منجر نمی شود. در واقع، مسئله این است که امنیت مطلق ممکن نیست جز با تبدیل شدن به یک هژمون جهانی و چون احتمال نیل به چنین جایگاهی اندک است و تاسیس دولت جهانی به معنای پایان سیاست بین الملل خواهد بود، دولتها همیشه امنیت جو خواهند بود و با معضله امنیتی روبرو می شوند. ساختار ظریف قدرت که متغیر سطح نظام نیست مهم تر از ساختار خام یا زمخت قدرت می باشد. برداشت های ذهنی رهبران نیز از این لحاظ که رهبران ملی معمولاً بر مبنای قیاس های تاریخی و میانبرهای دیگر ادراکی اطلاعات واصله را پردازش می کنند و تصمیم می گیرند مهم است. عرصه سیاست داخلی نیز از این نظر که بیانگر توانائی بسیج منابع مادی و انسانی دولت ها می باشد عامل مهمی بشمار می رود(مشیرزاده ۱۳۸۹: ۱۳۴-۱۳۳).
واقع گرایان تدافعی به امکان بروز شرایط جنگی یا مخاصمه جویانه توجه دارند: در شرایطی که معضله امنیت وجود دارد، دولت هائی که واقعاً امنیت جو هستند ممکن است در مورد نیات یکدیگر دچار سوء تفاهم شوند و به خصومت یا تعارض با هم برسند، دولت هائی هستند که به دنبال تجدیدنظر در وضعیت خود در نظام اند. در شرایطی نیز دولت ها در پی تامین امنیت خود دست به توسعه طلبی می زنند.
جک اسنایدر و استفن والت مهم ترین واقع گرایان تدافعی محسوب می شوند. تاکید والت بر اهمیت موازنه تهدید به جای موازنه قدرت است. تهدید عبارتست از ترکیبی از قدرت تهاجمی دولت، توانمندی های نظامی، نزدیکی جغرافیایی و نیت تجاوزکارانه احتمالی آن. پس صرف قدرت مهم نیست و سایر عوامل نیز مهم اند. منظور او این است که آنچه در روابط میان دولت ها حائز اهمیت است برداشت آنها از یکدیگر به عنوان تهدید است و نه صرف میزان قدرت هریک از آنها. دولت ها در برابر آن دسته از دولت هائی دست به موازنه می زنند که تهدیدی فوری نسبت به موجودیت یا منافع آنها باشند. در برابر قدرت تهدیدگر اغلب سیاست موازنه پیش گرفته می شود که به معنای اتحاد دولت ها در مقابل دولتی است که آنها را تهدید می کند. هرقدر دولت ها قوی تر باشند و یا احتمال جلب حمایت دیگر متحدان خود را بیشتر بدانند، و هرقدر که دولت مقابل تجاوزکارتر تلقی شود، احتمال اینکه سیاست موازنه را در پیش بگیرند بیشتر می گردد( مشیرزاده ۱۳۸۹: ۱۳۵)
واقع گرایان تدافعی معتقدند کشورها به دو صورت در صدد ایجاد موازنه در مقابل رقبا بر می آیند: موازنه داخلی و موازنه خارجی. منظور از موازنه داخلی افزایش توانائی های داخلی از طریق افزایش منابع قدرت ازجمله رشد اقتصادی و افزایش هزینه های نظامی است. منظور از موازنه خارجی نیز ایجاد ائتلاف بین کشورها در مقابل کشوری است که توازن را بهم زده است. بر این اساس هنگامی که یک کشور توازن قوا را بر هم می زند، کشورهای دیگر برعلیه کشور تجدیدنظر طلب اقدام به اتحاد با یکدیگر می کنند. بر اساس این دیدگاه کشورها نباید حداکثر سازی قدرت را به عنوان هدف اصلی خود انتخاب نمایند بلکه هدف آنها باید ایجاد ائتلاف در برابر قدرت برهم زننده توازن باشد. لذا کسب و افزایش قدرت هدف اصلی نیست بلکه افزایش قدرت، اقدامی با هدف فراهم نمودن ابزارهای لازم برای تضمین امنیت کشورها و ایجاد توازن می باشد(Chen 2013 ).
۲-۴-۲. واقع گرائی تهاجمی
واقع گرایی تهاجمی[۲۱] چنین استدلال می کند که آنارشی، دولتها را وادار می سازد که قدرت نسبی خود را به حداکثر رسانده زیرا امنیت و بقا در درون نظام بین الملل هیچ گاه قطعی نیست و دولتها می کوشند با به حداکثر رساندن قدرت و نفوذ خود، امنیت خویش را به حداکثر برسانند. البته اکثر دولت ها همواره درگیر توسعه گرائی نامحدود نیستند و در مواردی که منافع این امر بیش از هزینه های آن باشد، به آن مبادرت می نمایند. از دید واقع گرایان تهاجمی آنارشی بین المللی حائز اهمیت زیادی است که در آن امنیت کم یاب است و دولتها می کوشند با به حداکثر رساندن امتیازات نسبی خود به آن نائل شوند. در این جهان، دولت های خردورزی که بدنبال امنیت اند، به اقداماتی تمایل دارند که ممکن است به تعارض با دیگران منجر شود. از این منظر تفاوت های داخلی میان کشورها نسبتاً بی اهمیت است، زیرا فرض بر این است که فشارهای نظام بین الملل آن قدر قوی است که باعث می شود دولت هائی که در وضعیت مشابهی هستند رفتارهای مشابهی داشته باشند. بنابر این با بررسی توانمندی ها و محیط بیرونی دولتها می توان رفتار آنها را فهمید.( مشیرزاده ۱۳۸۹: ۱۳۰)
فرید زکریا از نظریه پردازان این نحله فکری معتقد است که هنگامی که دولتها به شکلی فزاینده ثروتمند میشوند، به ایجاد ارتش های بزرگ روی می آورند و خود را درگیر مسائل خارج از مرزهایشان می کنند و بدنبال افزایش نفوذ بین المللی خود می روند. قدرت نظامی خود را افزایش می دهند و هنگامی که تصمیم گیرندگان اصلی آنها تصور می کنند قدرت آنها از نظر نظامی افزایش یافته، راهبردهای تهاجمی و با هدف بیشینه سازی نفوذ را دنبال خواهند کرد. در واقع از نظر نو کلاسیکهای تهاجمی قدرت دولت مهمتر از قدرت ملی است. زیرا بخشی از قدرت ملی را تشکیل می دهد که حکومت می تواند از آن برای رسیدن به اهداف خود استفاده کند در واقع از نظر زکریا هر چه قدرت دولت و قدرت ملی افزایش پیدا کند، به سیاستهای خارجی توسعه طلبانه منجر می شود. (مشیرزاده ۱۳۸۹: ۱۳۱-۱۳۰)
مرشایمر از دیگر نظریه پردازان واقع گرایی تهاجمی معتقد است که دولت ها در جهانی زندگی می کنند که سرشار از تهدیدات است و واحدهایی اند که تمایل دارند قدرت خود را به حداکثر برسانند تا بتوانند به بقای خود ادامه دهند. هدف اصلی هر دولتی آن است که سهم خود را از قدرت جهانی افزایش داده و این به معنای کسب قدرت به زیان دیگران است. درست است که در طول تاریخ روابط بین الملل شاهد تنش زدائی بوده ایم، اما همه اینها تلاش هائی بوده اند برای ایجاد فرصت و استفاده از آن در موقعیتی بهتر. میرشایمر مانند سایر واقع گرایان، نهادهای بین المللی را مهم تلقی نمی کند و معتقد است دولتها گاهی از طریق نهادها عمل می کنند، اما آنچه اصل است توزیع قدرت میان کشورهاست. این دولت های قوی اند که به نهادها شکل می دهند تا بتوانند سهم خود را از قدرت جهانی حفظ کنند و یا حتی آن را افزایش دهند. او تاکید می کند که دولت ها باید بر اساس آنچه واقع گرائی تهاجمی دیکته می کند عمل کنند، زیرا این بهترین راه بقا در این جهان خطرناک است.( مشیرزاده ۱۳۸۹: ۱۳۲-۱۳۱)
جان مرشایمر، تعیین سرنوشت تمامی دولت ها اعم از قدرت های بزرگ و کوچک را اساساً از طریق تصمیمات و اقدامات دولت هایی می داند که بیشترین توانایی را داشته باشند. از دید وی سیاستهای بین المللی قدرت های بزرگ بر مبنای توانایی نظامی تعیین می گردد و این باعث می شود تا همواره احتمال وقوع جنگ وجود داشته باشد و هیچ گاه این احتمال به میزان قابل توجهی کاهش نیابد و فقط قدرت است که می تواند از خطر افزایش احتمال وقوع جنگ توسط رقیب جلوگیری نماید و در صورت وقوع، مانع شکست در جنگ شود .در رهیافت واقع گرایی تهاجمی بر افزایش قدرت به منزله ی هدف، و برای کسب جایگاه هژمونیک در نظام بین الملل به عنوان رفتار اصلی قدرت های بزرگ تأکید می شود. این دسته از واقع گرایان به مسأله ی امنیت به عنوان محور و پایه ی اصلی بحث هایشان می پردازند که در این حوزه به مسائلی چون امنیت بین المللی، بقا، موضوعات امنیتی مبتنی بر محور نظامی، خوداتکایی در تحصیل امنیت، دولت محوری در مرجع امنیت و آنارشی توجه می شود. (متقی ۱۳۸۹: ۷)
از نظر واقع گرایان تهاجمی، علل و توجیه رفتارهای رقابت آمیز در راستای کسب قدرت بین قدرت های بزرگ از پنج فرض متأثر از سیستم بین المللی ناشی می شود. البته این فرض ها به تنهایی نمی توانند علت و عاملی برای رفتار رقابت آمیز دولت ها باشند، بلکه با در نظر گرفتن همزمان این فرض ها می تواند دلیل قابل قبولی برای رفتار متجاوزانه ی دولت ها باشد؛ به ویژه اینکه سیستم مزبور، دولت ها را تشویق می کند که مترصد فرصت هایی باشند تا بتوانند قدرت خود را در برابر دیگران به حداکثر برسانند. این فرض ها عبارتند از:
۱- وجود آنارشی در سیستم بین المللی؛ که به معنای هرج و مرج و حاکم بودن بی نظمی نیست، بلکه بر فقدان اقتدار مرکزی برای جلوگیری از تجاوز و یا حل اختلاف بین قدرت ها دلالت دارد. این وضعیت، دولتها حتی آنهایی که خواهان تغییر وضع موجود می باشند را مجبور می کند تا میزان و درجه ی ناامنی پیش روی خود را به صورت تصاعدی برآورد کنند. در وضعیت آنارشی که ناامنی دائمی را به دنبال دارد، مهم ترین راه برای رسیدن به امنیت بیشتر، افزایش قدرت و مقهور کردن دیگر دولت هایی است که ممکن است تهدیدی برای آنها باشند. از این رو، قدرت ها تا آنجا که بتوانند برای غلبه و استیلا بر دیگران اقدام خواهند کرد و همواره در یک وضعیت تهاجم بالقوه قرار دارند. در چنین وضعیتی، دولت ها هرگاه ممکن باشد برای تحمیل اراده ی خود بر دیگران دست به کار می شوند.
۲- عدم اطمینان دولتها از مقاصد و نیات یکدیگر؛ در یک نظام آنارشیک هیچ دولتی نمی تواند کاملاً اطمینان داشته باشد که دولت های دیگر از توانایی های نظامی خود برای اقدام به تهاجم و حمله به این دولت استفاده خواهند کرد یا نه؟
۳- مهم ترین و اولین هدف قدرتهای بزرگ حفظ بقا می باشد؛ دولت ها برای حفظ تمامیت ارضی و استقلال در نظام سیاسی داخلی خود نیازمند حفظ بقا کشورشان می باشند. اگر دولتی موفق شود بقای خود را در یک نظام آنارشیک تأمین و تضمین نماید، قادر است تا دیگر اهداف خود را نیز کسب نموده و محقق نماید.
۴- عقلایی بودن قدر تهای بزرگ؛ قدرت های بزرگ به طور دقیق و کامل درباره وضعیت خارجی خود تأمل می کنند و راهبردهایی را انتخاب می کنند که بتواند هدف اصلی آنها یعنی بقا و امنیت را به حداکثر برساند. از آنجا که رفتارهای قدرت های بزرگ، رفتار دیگر دولت ها را تحت تأثیر قرار می دهد و نحوه ی تأثیرپذیری رفتار و عملکرد سایر دولت ها در تدوین و جهت دهی استراتژی هر دولت برای بقای خود موثر واقع می شود. قدرت های بزرگ فعالیت و اقدامات دیگر دولت ها را همواره مدنظر دارند.
۵- دارا بودن میزانی از توانایی های نظامی تهاجمی؛ قدرت های بزرگ همواره مقداری قابلیت نظامی تهاجمی در اختیار دارند که آنها را قادر می سازد به هم صدمه زده و احتمالاً همدیگر را نابود سازند. دولت ها بطور بالقوه برای یکدیگر خطرناکند. هر اندازه دولت ها قدرت نظامی بیشتری نسبت به یکدیگر داشته باشند، توانایی و ظرفیت خطرآفرینی بیشتری خواهند داشت . قدرت نظامی یک دولت معمولاً با توانایی تسلیحاتی تعریف و شناخته می شود(متقی ۱۳۸۹: ۹-۸).
خلاصه اینکه، واقع گرایی تهاجمی از تبیین سیاست خارجی به فهم سیاست بین الملل می رسد و رسیدن به امنیت مطلق را مهم ترین خواسته ی قدرت های بزرگ میداند که تنها از طریق قدرت و دستیابی به هژمون قابل تحصیل است. قدرت های مزبور، بازیگران اصلی نظام بین الملل هستند و در یک محیط آنارشیک به دنبال حفظ بقا و افزایش قدرت خود می باشند و لذا در طرح و برنامه ریزی سیاست خارجی خود، تلاش دارند نسبت به دیگر بازیگران به برتری برسند.
۲-۵ تبیین استراتژی آمریکا در منطقه آسیا پاسیفیک بر اساس نظریات نو واقع گرا
۲-۵-۱. دیدگاه کنت والتز
طبیعت و کیفیت الگوهاى قدرت به ترتیبى است که همواره استعداد وسیعى براى شکل گیرى مناقشه وجود دارد. افزایش قدرت چین که به دنبال دستیابى به توانمندى هاى اقتصادى گریزناپذیر خواهد گشت، توازن قوا را در منطقه آسیا و پاسفیک و در مدت زمان دیرترى، توازن را در آسیا و سرانجام توازن قوا را در صحنه جهانى به چالش خواهد گرفت. از نقطه نظر کنت والتز که درک ماهیت الگوهاى قدرت را تعیین کننده فهم و پیش بینى رفتار بازیگر و بالاخص بازیگران مطرح و بزرگ مى داند، افزایش قدرت بازیگر در حال صعود منجر به واکنش بازیگر مطرح و یا بازیگران بزرگ مى گردد. با توجه به اینکه اقتصاد چین در حال بزرگ شدن است بایستى آن را طبیعى فرض کرد که این کشور در یک برهه زمانى مناسب این قدرت اقتصادى را به پایه اى براى کسب قدرت نظامى تبدیل خواهد کرد. افزایش قدرت نظامى این کشور به معناى چالش امنیتی برای کشورهای منطقه و مهمتر از آن قدرت برتر منطقه اى و جهانی یعنی آمریکا است.
در چارچوب تئورى والتز همان طور که در طبیعت خلأ جایز نیست، در صحنه بین الملل نیز خلأ غیرطبیعى است و به همین روى است که آمریکا در جهت مبارزه با چالش گریزناپذیر چین که برآمده از افزایش قدرت نظامى این کشور خواهد بود چاره اى جز حرکت به سوى توازن نخواهد داشت. اینکه قدرت چین در حال افزایش است جاى هیچ گونه بحث و تردیدى ندارد و اینکه آمریکا به ضرورت براى حفظ موقعیت خود به توازن این کشور خواهد پرداخت نیز یک واقعیت است اما اینکه چگونه این توازن حادث خواهد شد جای بحث و بررسی دارد. افزایش قدرت نظامى چین که به دنبال افزایش قدرت اقتصادى این کشور حادث خواهد شد، آمریکا را در موقعیتى قرار داده که وظیفه خود مى داند براى حفظ جایگاه بین المللى و مهار چالش چین به سیاست توازن قوا متوسل شود.
۲-۵-۲. واقع گرائی تدافعی استفان والت و آینده مناسبات آمریکا و چین
در چارچوب نظرى استفان والت از دیگر نظریه پردازان رئالیست ، آنچه توازن را ضرورى مى سازد صرف افزایش قدرت چالش گر نیست بلکه ماهیت قدرت در حال صعود است. از این نظر پرواضح است که کشورها داراى ظرفیت هاى یکسان نباشند. کشورهای داراى توانایى یکسان، براى بسیج منابع مهارت یکسان ندارند. در عین حال بازیگران در فضایى که امنیت بالاترین ارزش است میزان یکسانى از منابع را به فعالیت هاى نظامى اختصاص نمى دهند. پس واضح است که به جهت تفاوت در توانمندى ها، رقابت و مناقشه فرصت نمو بیابد، همانند آنچه که در حوزه پاسفیک و در رابطه با چین و همسایگانش بر سر دریای جنوبی چین در حال وقوع است. اما آنچه مهم است توجه به کیفیت، ماهیت و جهت گیرى قدرت است. همواره تنها علیه قدرتى توازن شکل مى گیرد که تهدیدگر است. پس آنچه توازن را اجتناب ناپذیر مى سازد این است که قدرت در حال صعود رفتارى تهدیدکننده داشته باشد. صعود چین از این دیدگاه به طور اتوماتیک منجر به واکنش توازنگر آمریکا نخواهد شد مگر اینکه قدرت چین در منطقه و یا جهان تهدیدى را متوجه آمریکا نماید. آنچه واضح است این نکته است که موضوع دریای جنوبی چین و تایوان از نقاط ثبات زدا در روابط چین با همسایگانش و آمریکا است. در صورتى که چین از قدرت نظامى خود براى برهم زدن وضع موجود استفاده کند آمریکا آن را تهدیدى براى امنیت خود و تعهدات بین المللى اش ارزیابى خواهد کرد و درصدد متوازن کردن چین برخواهد آمد.(دهشیار، ۱۳۸۴)
استفان والت که در زمره رئالیست های تدافعی قرار می گیرد معتقد است که افزایش قدرت چین باعث تقابل آمریکا و چین خواهد شد. هرچند که این دو قدرت می توانند همزیستی و همکاری صلح آمیز نیز با یکدیگر داشته باشند ولی سطح بالائی از عدم اطمینان نسبت به بروز برخوردهای مستقیم بین دو طرف وجود خواهد داشت. والت با بررسی روند رقابت های اقتصادی، نظامی و انرژی بین دو طرف معتقد است اگر چین نیز همانند قدرت های بزرگ پیشین از جمله آمریکا، منافع حیاتی خود را تعریف نماید، از افزایش توان اقتصادی و نظامی خود برای توسعه حوزه نفوذ خود در منطقه استفاده خواهد نمود. با توجه به وابستگی چین به واردات مواد خام( بویژه انرژی) و رشد مبتنی بر صادرات خود، رهبران این کشور در موقعیتی قرار خواهند گرفت که اجازه ندهند هیچ قدرتی مانع دسترسی آنها بر منابع و بازارها که لازمه موفقیت آتی و ثبات سیاسی آنهاست، گردد. این وضعیت پکن را تشویق می کند تا نقش کنونی آمریکا در آسیا را به چالش بکشد و در این راستا تلاش خواهد نمود تا دیگر کشورهای منطقه را به کاهش مناسبات با آمریکا متقاعد کند که این وضعیت قطعاً با واکنش آمریکا مواحه خواهد شد(Chen 2013 ) .

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...