نتایج پژوهش حاضر با پژوهش وارن و بردی[۱۹۶] (۲۰۰۷) ناهمسو می­باشد که نشان دادند پاسخگویی مادر توسط طیف وسیعی از متغیّرها از جمله میزان توانایی کودک، می ­تواند مانع رشد مطلوب کودکان شود. به این صورت که وقتی تمام توجه مادر به کودک باشد و تمام نیازهای ابتدایی که کودک از عهده آن برمی­آید را پاسخ دهد؛ مانع از رشد و بلوغ فکری، اجتماعی و فرهنگی می­ شود و فردی به بار می ­آید که همیشه وابسته به دیگران خواهد بود و از عهده حل مسایل برنخواهد آمد و از لحاظ روحی و جسمی آسیب فراوان خواهند دید، به این شکل که دوستان و اطرافیان او را طرد خواهند کرد و دچار افسردگی­، اضطراب و ناکامی خواهد شد.
رانی و همکاران (۲۰۱۴) در پژوهش خود نشان دادند سبک غیرپاسخگوی مادر با سطوح پایین­تر رشد کودک و افزایش مشکلات رفتاری­عاطفی و اجتماعی همراه است. نتایج این مطالعه نشان داد که نتایج رشدی، عاطفی و اجتماعی که کودکان در طول زندگی بدست می‌‌‌آورند به طور قابل توجهی تحت تاثیر سبک تعامل مادران یا مراقبانشان با آنها قرار دارد.
در تبیین این یافته می­توان گفت سبک غیر پاسخگوی مادر اغلب با استرس و افسردگی مادر مرتبط است. وضعیت روانی مادران و مراقبان اولیه، باید برای رشد اولیه کودکان با کم‌توانی ذهنی درنظر گرفته شود؛ زیرا عاملی هست که بر تعامل مادر با کودکان­شان تاثیر می‌گذارد. مادران کودکان مبتلا به کم­توانی ذهنی به ویژه کودکان فلج مغزی نسبت به مادران کودکان عادی اغلب سطوح بالاتری از استرس را تجربه می­ کنند و ارتباط موثر کمتری با کودکشان دارند. به این صورت که نسبت به رفتار کودکشان کمتر پاسخگو هستند، گرمی کمتری بروز می­ دهند و کمتر کودکانشان را تایید و تحسین می­ کنند. در طول تعامل با آنها کمتر لذت می­برند و کودک­شان را بیشتر کنترل می­ کنند، پاسخگویی مشروط کمتر و بیشتر تندخو و خشن هستند، عاطفه منفی بیشتری دارند و به احتمال بیشتری از انضباط خشن استفاده می­ کنند. نول و همکاران[۱۹۷] (۲۰۰۸) و لندری و همکاران (۲۰۰۱) بیان کردند والدینی که سطوح بالایی از استرس را تجربه می­ کنند در طول تعاملشان عاطفه کمتری نشان می­ دهند، رفتارهای امری بیشتر و انعطاف­پذیری کمتری دارند، رفتار کودکشان را در طول تعامل کمتر می­پذیرند و قادر نیستند در کیفیت و فراوانی یک به یک تعاملاتی که برای پرورش کودکشان نیاز هست، درگیر شوند که نتیجه آن کاهش رشد و افزایش مشکلات عاطفی رفتاری و قرارگرفتن در معرض خطر بسیار بالایی برای شکست تحصیلی و فرار از مدرسه می­باشد (هاستینگز و همکاران، ۲۰۰۴).

( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

همسو با نتایج این پژوهش بادر و همکاران[۱۹۸] (۲۰۱۵) نتیجه گرفتند که هیجانات ابراز شده مادر، پیش ­بینی­کننده مشکلات رفتاری در کودکان مبتلا به کم ­توان ذهنی و اتیسم است. هیجان ابرازشده، یک ساختاری از کیفیت و مقدار هیجانات بیان شده در محیط خانواده است که پیش‌بینی کننده قوی برای برگشت علایم اختلالات روان­شناختی گوناگون، با رفتارهای برون نمود در کودکان مبتلا به اتیسم می­باشد.
در تبیین این یافته می­توان گفت که فرزندپروری یک کودک کم ­توان ذهنی با مشکلات رفتاری اغلب با پریشانی و استرس والدینی قابل توجهی همراه است. چنین استرسی می ­تواند به احساس ناکارامدی و عدم شایستگی فرزندپروری و در نتیجه استفاده از شیوه ­های فرزندپروری ناسالم شود (گودمن، ۲۰۱۱). هیجانات ابراز شده مادر مثل خشونت، انتقاد و درگیری هیجانی بیش از اندازه (برای مثال محافظت بیش از حد از فردی که قابلیت فوق­العاده­ای برای رشد فردی دارد)، ممکن است از منابع ظهور استرس مادران از مشکلات رفتاری کودکشان باشد که منجر به تداوم این مشکلات می­ شود. هاستینگز و لوید (۲۰۰۷) بیان کردند مادران کودکان مبتلا به کم­توانی ذهنی و رشدی سطوح بالاتری از ابراز هیجان، درگیری عاطفی و هیجانی بیش از اندازه، نشان می­ دهند. درگیری هیجانی بالا میتواند مانع از رشد کودک شود، چون مادر توانایی­های بالقوه کودک را نادیده می­گیرد، مسئولیت همه کارهای کودک را برعهده می­گیرد. همچنین قدرت تصمیم ­گیری را از کودک می­گیرد و احساس ناتوانی و ضعیف بودن و عدم مهارت را به کودک انتقال می­دهد که خود باعث سرخوردگی، افسردگی، اضطراب و رفتارهای پرخاشگرانه می­ شود.
در پژوهشی دیگر لانکاستر و همکاران[۱۹۹] (۲۰۱۴)، بیکر و همکاران[۲۰۰] (۲۰۱۱) و هاستینگز و همکاران (۲۰۰۶) نشان دادند هیجانات ابراز شده یا اسنادهای مادر با مشکلات رفتاری در کودکان با کم­توانی ذهنی مرتبط است. همان­طور که گفته شد، هیجان ابراز شده شامل تفسیرها و نظرهای انتقادی، نشان دادن علائمی از خصومت ( برای مثال خشم و آزار و اذیت) یا نشان دادن شواهد بارزی از درگیری هیجانی بیش از اندازه می­باشد. هاستینگز و همکاران (۲۰۰۶) به این نتیجه رسیدند فرزندان مادرانی که انتقاد بیشتری ابراز می­ کنند، در طول زمان مشکلات بیشتری نشان می­ دهند. انتقاد بالای مادر منجر به اسنادهای قابل کنترل و به طور کلی مسئول بودن کودک در قبال مشکلات رفتاری می­ شود. مادران منتقد همچنین سطوح بالاتری از رفتارهای چالش­انگیز را گزارش می­ کنند. مادران کودکان با کم­توانی ذهنی با انتقاد بالا و گرمی کم، معمولا اسنادهایی درونی، پایدار و قابل کنترل برای مشکلات رفتاری کودکان‌شان می­سازند. به این صورت که مشکلات رفتاری را به خود کودک نسبت می­ دهند، کودک را مسئول می­دانند و به طور کلی کودک را سرزنش می­ کنند (هاستینگز و لوید[۲۰۱]، ۲۰۰۷). بنابراین پاسخ­های عاطفی منفی و فرزندپروری خشن و پرخاشگرانه بیشتری نشان می‌دهند که منجر به افزایش مشکلات رفتاری می­ شود و چون مشکلات کودک را پایدار و قابل کنترل توسط خود کودک می­دانند و خود را در قبال مشکلات کودک مسئول نمی­دانند، تلاشی در جهت بهبود این مشکلات انجام نمی­دهند. مادران منتقد اغلب به عنوان یک گروه در معرض خطر سلامت روان در نظر گرفته می­شوند، به ویژه هنگامی که با یک کودک با کم­توانی ذهنی زندگی می‌کنندکه منجر به افزایش مشکلات رفتاری می­ شود.
همسو با یافته­های پژوهش اسچلینگر و همکاران[۲۰۲] (۲۰۱۱)، جاسر و همکاران[۲۰۳] (۲۰۰۸)، برینان و همکاران[۲۰۴] (۲۰۰۳) و هالمبک و دوین[۲۰۵] (۲۰۰۲) در پژوهش­های خود رابطه بین رفتارهای فرزندپروری و علائم افسردگی در جوانان مبتلا به اسپینابیفیدا را بررسی کردند و به این نتیجه رسیدند که رفتارهای فرزندپروری مادر مثل پذیرش پایین، کنترل رفتاری و کنترل روان­شناسی بالا، عوامل خطر برای افسردگی کودک در چند نقطه از زمان بودند. در مقابل هالمبک (۲۰۱۰) بیان کرد که کارکرد خانواده تاثیر قوی بر رشد روانی-اجتماعی کودکان مبتلا به اسپینا بیفیدا دارد. آپلیتون و همکاران[۲۰۶] (۱۹۹۷) نیز نشان دادند که پذیرش بالای مادری با سطوح پایین­تر علائم افسردگی، در مقابل سطوح بالای کنترل روانی با افزایش علائم افسردگی مرتبط است. پذیرش مادر شامل دوست داشتن، تایید، گرمی و حمایت عاطفی (رفتارهایی که سازگاری روانی مثبت در کودکان را تسهیل می­ کند (برینان و همکاران،[۲۰۷] ۲۰۰۳).
در تبیین این یافته­ ها می­توان گفت به طور کلی، رفتار فرزندپروری مادر در طول دوران کودکی و نوجوانی برجسته است و اثر چشمگیری بر کودک دارد. بیماری اسپینابیفیدا یکی از شایع­ترین معلولیت­های کودکان می­باشد که اغلب با عقب­ماندگی ذهنی همراه است و منجر به کم­هوشی کودکان می­ شود (هالاهان و کافمن، ۱۳۶۸). با توجه به این واقعیت که کودکان مبتلا به اسپینابیفیدا، دوستان نزدیک کمتری دارند، آنها تمایل دارند که بیشتر وقت خود را با خانواده بگذرانند و نسبت به همسن و سالان عادی­شان خیلی زیاد تحت تاثیر خانواده قرار می‌گیرند. از طرفی دیگر، نتایج مطالعات نشان می­دهد در حالی که بسیاری از مادران با چالش‌های مرتبط با افزایش بیماری کودک­شان سازگار می­شوند، مادران این کودکان در معرض خطر افزایش تجربه سطوح بالایی از استرس، پریشانی عاطفی و رفتارهای فرزندپروری کم­تر سازگارانه ( برای مثال دخالت بیش از اندازه و کنترل روانشناسانه بالا) هستند. بنابراین جوانان مبتلا به اسپینابیفیدا در معرض رفتارهای کمتر سازگارانه مادر قرار دارند و در مقایسه با همسن وسالان عادی­شان، بیشتر در معرض خطر افسردگی هستند (آپلیتون و همکاران، ۱۹۹۷). کنترل روانشناسانه اشاره دارد به روش های روانشناسانه مخفی کنترل رفتارها و فعالیتهای کودک که اجازه نخواهد داد کودک به عنوان یک فرد مستقل رشد کند و با رفتارهای ناسازگارانه کودک از جمله خودکم­بینی و مشکلات درون­نمود همراه است. (هالمبک و همکاران، ۲۰۰۲). در این پژوهش نتایج ماتریس همبستگی نیز نشان داد که بین دو بعد همدلی که شامل شناختی و عاطفی می­باشد، رابطه­ای مشاهده نشد. به این صورت که افزایش یا کاهش همدلی شناختی باعث افزایش یا کاهش همدلی عاطفی نمی­ شود و بالعکس. این یافته همسو با پژوهش­های اسکوینک و همکاران[۲۰۸] (۲۰۱۲)، اسمیت (۲۰۰۶)، سیلانی و همکاران[۲۰۹] (۲۰۰۸)، جونز و همکاران[۲۱۰](۲۰۱۰)، بلیر و همکاران(۲۰۰۸)، فریک و وایت[۲۱۱] (۲۰۰۸)، برودی و هال[۲۱۲](۲۰۰۰)، دیویس (۱۹۹۶) همسو و با یافته­های پژوهش­های آیزنبرگ (۲۰۰۰)، هافمن(۱۹۸۷) و استرایر (۱۹۸۷) ناهمسو است.
اگرچه برخی مطالعات، همدلی را به عنوان یک سازه واحد در نظر می­گیرند، پیشینه ­ها اغلب اهمیت تمایز بین جزء عاطفی و شناختی همدلی را نشان داده­اند. همسو با نتایج این پژوهش اسکوینک و همکاران (۲۰۱۲)، بلیر (۲۰۰۸)، دیوید و همکاران[۲۱۳] (۲۰۰۵) عدم تعادل بین همدلی عاطفی و همدلی شناختی را نشان دادند و بیان کردند که افراد به صورت متفاوتی از همدلی در ارتباطات خود استفاده می­ کنند. با توجه به نظریه عدم تعادل همدلی می­توان گفت، در افراد کم ­توان ذهنی و به طور ویژه افراد مبتلا به اختلال سلوک و اختلال طیف اتیسم به دلیل آسیب قسمت­ های خاصی از مغز، یکی از ابعاد همدلی بر بعد دیگر غلبه می­ کند. افراد مبتلا به اتیسم نقص در همدلی شناختی از جمله توانایی دیدگاه­گیری و بازشناسی هیجانی و مهارت­ های همدلانه عاطفی سالم و بی عیب را نشان می­ دهند، در حالی که افراد مبتلا به اختلال سلوک نقص در همدلی عاطفی دارند و هیچ آسیبی در همدلی شناختی اعم از بازشناسی هیجانی و دیدگاه­گیری نشان نمی­دهند. این نتایج در پژوهش­های جونز و همکاران (۲۰۱۰) تکرار شد و نتایج از مطالعاتی که بر یک بعد همدلی تمرکز کرده ­اند، حمایت می­ کند. همچنین با افزایش سن، مهارت­ های همدلی شناختی کودکان مبتلا به اتیسم بهبود نخواهد یافت و این نشان­دهنده عدم ارتباط دو بعد همدلی شناختی و عاطفی است.
اسمیت (۲۰۰۶،۲۰۰۸) و دیویس (۱۹۹۶)، در پژوهش­های خود با استدلال­های متفاوتی عدم ارتباط دو بعد همدلی شناختی و همدلی عاطفی را نشان دادند؛ به این صورت که افراد در موقعیت­های مختلف از دو بعد همدلی به طور مجزا استفاده می­ کنند. برای مثال اگر همدلی عاطفی به طور قابل توجهی همیشه همیشه با همدلی شناختی رخ دهد، می ­تواند اثر خسته‌کننده ­ای داشته باشد و این ممکن است ما را از اهداف رفتاری­مان منحرف کند. به اشتراک­گذاری هیجانات منفی دیگران می ­تواند ذاتا پرهزینه باشد. تخصص­­های اجتماعی نیاز به توانایی درک ذهن دیگران و پیش ­بینی رفتار آشکارشان بدون سهیم شدن در هیجانات­شان دارد. رفتارهای مجادله­ای موفقیت­آمیز اغلب ممکن است نیاز به همدلی شناختی در غیاب مهار پرخاشگری مبتنی بر همدلی عاطفی داشته باشد. برنامه­ ریزی برای جنگ احتمالا توسط همدلی شناختی بدون همدلی عاطفی افزایش یافته است. افرادی که می­توانند از همدلی شناختی بدون همدلی عاطفی استفاده کنند، نسبت به افرادی که از هر دو همدلی استفاده می­ کنند یا از هیچ کدام استفاده نمی­کنند، بیشتر زنده می­مانند و تولیدمثل موفقیت­آمیزتری دارند (اسمیت، ۲۰۰۸، بارون­ـ­کوهن[۲۱۴]، ۲۰۰۲) یا اینکه اگر همدلی عاطفی مستقل از پردازش همدلی شناختی رخ دهد، احساسات همدلانه قادر خواهد بود بر رفتار فردی به شیوه خودبه­خودی و فوری تاثیر بگذارد. همچنین ممکن است که همدلی عاطفی یک مکانیزم موثرتر مهار پرخاشگری باشد. همدلی عاطفی که بر همدلی شناختی مقدم می­ شود، والدین را به پاسخ­های فوری و بلافاصله به صداهای عاطفی فرزندان خارج از دید، مجهز می­ کند. در شرایط گروهی همدلی عاطفی بدون همدلی شناختی می ­تواند به سرعت هیجان عمومی را توزیع کند و هماهنگ­ سازی رفتاری و انسجام گروهی را تسهیل کند. همچنین توانایی برای همدلی عاطفی بدون همدلی شناختی سازگاری فراگیر را افزایش خواهد داد (اسمیت، ۲۰۰۶).
برودی و هال(۲۰۰۰) نیز بیان کردند رفتارهای جنسیتی در مردان و زنان که به صورت متفاوتی بروز می­ کند، نشان از عدم ارتباط این دو بعد همدلی است. برای مثال در طول تکامل انسان زنان نسبت به مردان در مراقبت کودک درگیرند و مشارکت می­ کنند و مردان بیشتر به رفتارهای رقابتی گرایش دارند، پس میزان جدایی این دو مولفه همدلی ممکن است به جنسیت ربط داشته باشد. زنان و مردان از ابعاد همدلی به صورت متفاوتی استفاده می­ کنند و در همدلی کردن متفاوت هستند. زنان از همدلی شناختی و همدلی عاطفی به صورت ترکیبی استفاده می­ کنند و مردان از همدلی شناختی و همدلی عاطفی به صورت مجزا استفاده می­ کنند. و این تفاوت در دو جنس نشان دهنده مجزا بودن دو مولفه همدلی می­باشد (کروک[۲۱۵]، ۱۹۷۱). همچنین فرضیه مجزا بودن مولفه همدلی شناختی و همدلی عاطفی توسط آزمایش­های زیادی آزمون شده است از جمله شواهد تصویربرداری عصبی نشان می­دهد هنگامی که زنان و مردان را برای تکلیفی که نیاز به همدلی شناختی بدون همدلی عاطفی دارد، آموزش می­ دهند؛ به این صورت که افراد از لحاظ هیجانی تحریک خواهند شد و برای دیدگاه­گیری آموزش خواهند دید اما از سهیم شدن در هیجان خودداری می­ شود، شواهد بیشتری از همدلی عاطفی در زنان نسبت به مردان در برابر عملکرد شناختی یافت شد. به طور مشابه هنگامی که از افراد خواسته شد تکلیفی که به همدلی عاطفی نیاز دارد را بدون همدلی شناختی انجام دهند، شواهد بیشتری از همدلی شناختی در زنان نسبت به مردان در برابر حساسیت فیزیولوژیکی همدلی عاطفی یافت شد (اسمیت، ۲۰۰۶).
همان­طور که نتایج پژوهش ما نشان داد فقط بعد عاطفی همدلی مادران مشکلات رفتاری کودکان کم ­توان ذهنی را پیش ­بینی کرد. شاید یکی از دلایل اصلی عدم ارتباط دو بعد همدلی شناختی و عاطفی در این پژوهش این باشد که تولد یک کودک کم ­توان ذهنی، بیشتر باعث آسیب­پذیری عاطفی مادران می­ شود؛ یعنی مادر در ابتدا احساس تقصیر و گناه شدید دارد، بنابراین حس دلسوزی و ترحم نسبت به کودک خود، در او شکل می­گیرد. بیشتر از اینکه با شناخت و تفکر به مشکل کودک نگاه کند، جنبه عاطفی قضیه را در نظر می­گیرد. از طرفی به دلیل نقایص شناختی،کودکان کم ­توان ذهنی معمولا نمی ­توانند در دیدگاه­گیری شرکت کنند و متقابلا واکنش نشان دهند، بنابراین مادران در درک هیجانات و عواطف آن­ها با مشکل روبه­رو می­شوند و بعد عاطفی همدلی مادر بر بعد شناختی آن غلبه می­ کند.
ناهمسو با یافته­های این پژوهش استرایر(۱۹۸۷) بیان کرد که همدلی واقعی ترکیبی از دو جز همدلی شناختی و همدلی عاطفی می­باشد و همدلی شناختی یک پیش شرط لازم برای همدلی عاطفی می­باشد. این مسلم است که همدلی شناختی بر همدلی عاطفی تاثیر می­ گذارد یا اینکه همدلی عاطفی گاهی اوقات ممکن است صرفا نتیجه همدلی شناختی باشد. هافمن (۱۹۸۷) نیز رشد تعامل همدلی عاطفی و همدلی شناختی را مورد بحث قرار داده است.
در تبیین این یافته­ ها می­توان گفت که توانایی استفاده از همدلی شناختی و همدلی عاطفی به شیوه یکپارچه در بعضی شرایط مهم به نظر می­رسد. هر دو توانایی همدلانه در کارکردن با هم، یکدیگر را تکمیل و تخصص­های اجتماعی(جامعه­پسند) را تسهیل خواهند کرد. برای مثال همدلی عاطفی می ­تواند انگیزش­های جامعه­پسند را تسهیل کند و همدلی شناختی می ­تواند بینش جامعه­پسند را فراهم کند. همدلی شناختی ممکن است به مدیریت پاسخ­های همدلی عاطفی کمک کند و همدلی عاطفی ممکن است استفاده از همدلی شناختی را هدایت و تنظیم کند. همدلی عاطفی می ­تواند احساساتی مانند کمک کردن به دیگران را برای ما ایجاد کند و همدلی شناختی نوع کمکی را که مناسب هست، روشن می­ کند. همدلی عاطفی ممکن است باورهای ماکیاولی یا استفاده­های خشونت­آمیز از همدلی شناختی را محدود کند. ترکیب همدلی عاطفی و همدلی شناختی به نظر می­رسد خصوصا هنگام تعامل با اعضای خانواده و دوستان نزدیک مهم باشد. نگرانی همدلانه ممکن است از ترکیب همدلی شناختی و همدلی عاطفی به وجود آید. به طور کلی اگر۱) تغییر ارثی در ارتباط ذهنی بین همدلی شناختی و همدلی عاطفی در طول تکامل انسان وجود داشته باشد۲) تغییر ذهنی منجر به گرایش­های رفتاری و سازگاری فراگیر می­ شود. پس انتخاب طبیعی بر تغییر در ارتباط بین همدلی شناختی و عاطفی عمل کرده است. منطق تکاملی به طور بالقوه می ­تواند رابطه بین همدلی شناختی و عاطفی در انسان معاصر را پیش ­بینی کند.
۵-۱-۲- بحث و تبیین سوال دوم: آیا میزان اضطراب در دانش ­آموزان کم ­توان ذهنی
بر اساس همدلی مادران­شان قابل پیش ­بینی است؟
برای پاسخگویی به این سوال از روش آماری تحلیل رگرسیون چندگانه استفاده گردید. نتایج حاصل از تحلیل رگرسیون نشان می­دهد که همدلی مادران پیش ­بینی کننده معناداری برای اضطراب در کودکان کم ­توان ذهنی می­باشد. یافته­های پژوهش حاضر با یافته­های نیکولز و فلدمن (۲۰۰۶)، وارن و همکاران (۲۰۰۳)، بیکر و همکاران (۲۰۰۳)، وودراف-­بوردن و همکاران[۲۱۶] (۲۰۰۲)، هادسون و راپ[۲۱۷] (۲۰۰۴)، مرته ساکر و همکاران[۲۱۸] (۲۰۰۴)، وارن و سیمنز[۲۱۹] (۲۰۰۵)، دیگنان و همکاران[۲۲۰] (۲۰۱۰)، مور و همکاران[۲۲۱] (۲۰۰۴) همسو است که بیان می­ کنند که سطوح بالایی از حساسیت مادران به عنوان یک سپر در برابر نتایج کودکی منفی عمل خواهد کرد، به این صورت که حساسیت مادرانه، علایم و نشانه­ های اضطراب و افسردگی را در کودکان کم ­توان ذهنی کاهش می­ دهند و در مقابل سطوح پایین حساسیت مادر با افزایش خطر اختلال اضطرابی، همراه است.
وارن و سیمینز (۲۰۰۵) در پژوهش­ خود نشان دادند که سطوح بالاتر حساسیت مادر در کودکی به کاهش علائم اضطراب و افسردگی در کودکانی که ذاتا و سرشتی آسیب­پذیرند کمک می­ کند. نیکولز و فلدمن (۲۰۰۶) نیز بیان کردند که روابط معکوس بین حساسیت مادر و مشکلات رفتاری در زمال حال و بعد وجود دارد. دیگنان و همکاران (۲۰۱۰) نشان دادند که گرمی و پذیرش مادری کم و خصومت و کنترل بالا با علائم اضطراب در کودکان با کم ­توان ذهنی، به ویژه کودکان مبتلا به سندرم ایکس شکننده مرتبط شده ­اند، احتمالا به این دلیل که آنها ادراک کودکان از تهدید را، افزایش می­ دهند و احساس­شان از داشتن مهارت و تسلط بر خودشان را، کاهش می­ دهند.
در تبیین این یافته­ ها می­توان چنین بیان کرد که مادران کودکان کم ­توان ذهنی به دلیل اضطراب ناشی از کم­توانی ذهنی کودک­شان حساسیت کمتری در تعامل با کودکان­شان نشان می­ دهند. حساسیت مادر شامل درک دقیق و پاسخگویی به نیازها و رفتارهای کودک می­باشد. حساسیت کمتر با مهارت­ های فرزندپروری ضعیف­تر(کنترل بالا و گرمی پایین مادر) و سطوح پایین­تر روابط مادرـ­کودک و متعاقباً نتایج منفی کودکی از جمله اضطراب و افسردگی همراه شده است (وارن و همکاران، ۲۰۰۳). مادران کودکان کم ­توان ذهنی نسبت به مادران کودکان عادی در تعامل با کودکان­شان بیشتر رفتارهای دخالتی و فضولانه داشتند و سطوح بالاتری از رفتارهای کنترل کننده در تعامل با فرزندشان نشان دادند که منجر به کاهش استقلال کودکشان می­ شود. رفتار بیش از حد کنترل­ کننده مادر به کودک نشان می­دهد که دنیا یک مکان خطرناک است و او برای پیشرفت و حرکت­های موفقیت­آمیز بدون والدین ناتوان است، در نتیجه کودک احساس ناامنی می­ کند و اضطراب در او شکل می­گیرد (کورپیتا و بارلو[۲۲۲]، ۱۹۹۸). همچنین در طول تعامل با کودک­شان گرمی و حالت­های مثبت کمتری نشان می­ دهند، بیشتر انتقادکننده و فاجعه­انگیز کننده هستند، استقلال کمتری به کودک­شان می­ دهند و در تعاملات­شان به نشانه­ های ارتباطی چهره، صدا و لمس کمتر توجه نشان می­ دهند؛ یعنی نسبت به رفتارها و علایم و اشاره­های کودک­شان بی قید هستند و آنها را به حال خود رها می­ کنند و متقابلا کودک­شان را به اینکه به رفتارهای غیرکلامی توجه نشان دهند و از این رفتارها در ارتباطاتشان با دیگران استفاده کنند، متعهد نمی­کردند (وودراف و همکاران، ۲۰۰۲). علاوه بر این، مادران ممکن است کودکان را از قرار گرفتن در موقعیت­های جدید و چالش­انگیز محدود کنند، بنابراین فرصت­هایشان برای یادگیری محدود می­ شود (هادسون و راپ، ۲۰۰۴). همچنین گرمی پایین مادر به کودک نشان می­دهد که او در موقعیت­های چالش­انگیز حمایت نخواهد شد. در نهایت ممکن است که مادران کودکان کم ­توان ذهنی یک سبک شناختی ترس‌آور را الگو قرار دهند که توسط کودک تقلید خواهد شد (مور و همکاران، ۲۰۰۴).
امرسون (۲۰۰۳) نیز بیان کردند که شرایط اجتماعی-اقتصادی و وضعیت سلامت روان مادر با مشکلات رفتاری کودک مرتبط است. خانواده­­­های دارای کودک کم ­توان ذهنی نسبت به خانواده­های بدون کودک کم ­توان ذهنی محرومیت­های اجتماعی قابل توجهی دارند؛ به ویژه برای مادرانی که تنها و بدون تکیه­گاه هستند. مشکلات کودک کم ­توان ذهنی اثرات روان‌شناختی و اجتماعی بزرگتری را برای خانواده به همراه دارد. محرومیت اجتماعی با نتایج روان‌شناختی ضعیف­تر همراه است و باعث ایجاد مشکلات سلامت روان در میان مادران به طورکلی و مادران کودکان کم ­توان ذهنی به طور ویژه و شروع مشکلات رفتاری کودک می­ شود. ارتباط بین مشکلات رفتاری-عاطفی و تنیدگی مادر می ­تواند توسط شرایط اجتماعی-اقتصادی تعدیل شود (گوردن و همکاران[۲۲۳]، ۲۰۰۰). در واقع محرومیت اجتماعی-اقتصادی منجر به افزایش تنیدگی و پریشانی مادر و آسیب در روابط اجتماعی و همچنین آسیب ارتباطی و حمایت عاطفی از کودک­شان، عدم انگیزش برای رشد و پیشرفت کودک، نقص در پرورش کودک و توجه به نقاط مثبت کودک می­ شود که خود منجر به افزایش مشکلات رفتاری از جمله اضطراب، افسردگی، نقص در تعاملات اجتماعی، عدم مشارکت در کار گروهی، عدم فعالیت در جامعه، عدم احترام به حقوق هم­نوع و سوء مصرف مواد می­ شود (هاستینگز، ۲۰۰۳).
۵-۱-۳- بحث و تبیین سوال سوم: آیا میزان رفتارضداجتماعی در دانش ­آموزان
کم‌توان ذهنی بر اساس همدلی مادران آنها قابل پیش ­بینی است؟
برای پاسخگویی به سوال سوم پژوهش مبنی بر اینکه سهم همدلی مادران در پیش ­بینی بعد درخودماندگی در دانش ­آموزان کم ­توان ذهنی چقدر است، از تحلیل رگرسیون چندمتغیره به روش همزمان استفاده گردید.
نتایج حاصل از تحلیل رگرسیون نشان می­دهد که در این پژوهش همدلی پیش ­بینی کننده معناداری برای رفتار ضداجتماعی نیست. یافته­­ای همسو با یافته پژوهش حاضر یافت نشد. ولی یافته­های پژوهش حاضر با یافته­های توتسیکا و همکاران (۲۰۱۴)، بلسکی و دیهان[۲۲۴] (۲۰۱۱)، ترینتاتسوکا[۲۲۵](۲۰۱۱)، امرسون و همکاران (۲۰۱۱)، بلاچر و همکاران[۲۲۶] (۲۰۱۳)، نیولند و کرنیک[۲۲۷] (۲۰۱۱)، دوماس و همکاران[۲۲۸] (۲۰۰۵)، سالت (۲۰۱۳) ناهمسو است که بیان می­ کنند حساسیت مادر و کیفیت روابط مادر و کودک در دوران نوزادی باعث کاهش مشکلات رفتاری از جمله رفتارهای پرخاشگرانه، ناسازگاری با دیگران و رفتار ضداجتماعی می­ شود.
در تبیین این یافته­ ها می­توان گفت کیفیت روابط مادر و کودک به عنوان مهم­ترین بعد فرزندپروری تاثیر مهمی بر نتایج رشدی کودکان کم ­توان ذهنی اعمال می­ کند. طیف گسترده­ای از نتایج از جمله رشد رفتاری، شناختی، رشد حرکتی، رشد مغزی و رشد اجتماعی-عاطفی، سازگاری با مدرسه، آسیب روان­شناختی و بزهکاری در آینده می ­تواند تحت تاثیر قرار گیرد (بلسکی و دیهان، ۲۰۱۱). پدر و مادر نقش اساسی و بنیادی­تری در ناتوانی­ های رشدی، به دلیل دوره طولانی مدت ارتباط و وابستگی فرزندان به آنها، دارند. اگر چه تعامل والدین کودکان مبتلا به کم­توانی ذهنی با کودکان­شان، گاهی اوقات شبیه تعامل والدین بدون کودکان کم­توانی ذهنی است، حضور تاخیر رشدی؛ بیشتر از شرایط دیگر مانند ناتوانی جسمی با فرزندپروری منفی­تر والدین مرتبط است، به موازات آن کودکان مبتلا به کم­توانی ذهنی نسبت به کودکان بدون کم­توانی ذهنی به احتمال بیشتری سطوح بالاتری از مشکلات رفتاری را نشان می­ دهند (برون و همکاران[۲۲۹]، ۲۰۱۱). جنبه­ های خاصی از فرزندپروری والدین با مشکلات رفتاری در زمان حال و آینده در کودکان با کم­توانی ذهنی مرتبط است. انتقاد مادر با سطوح بالاتری از مشکلات رفتاری و روابط مثبت مادر و کودک با سطوح پایین­تر مشکلات رفتاری در زمان بعد مرتبط است. امرسون و همکاران (۲۰۱۱) بیان می­ کنند که خشونت و عصبانیت والدین، مهم­ترین عامل پیش ­بینی کننده مشکلات رفتاری در زمان حال و آینده، حتی فراتر از ویژگی­­های والدین و کودک می­باشد. همچنین روابط مادر و کودک و به طور ویژه ابعاد تعارض و نزدیکی والدین پیش ­بینی­کننده رفتار ضداجتماعی است. والدین کودکان با کم­توانی ذهنی نسبت به والدین بدون کم­توانی ذهنی، اغلب ارتباط­شان با کودک­شان با نزدیکی کم­تر و درگیری بیشتر، همراه است. در میان کودکان با کم­توانی ذهنی نزدیکی کم­تر والدین و تعارض و درگیری بیشتر آنها با شکل­ گیری رفتار ضداجتماعی در کودک مرتبط بود. روابط نزدیک­تر والد­ـ­کودک با سطوح پایین­تر مشکلات رفتاری در زمان حال مرتبط است و به عنوان یک عامل حفاظتی برای مشکلات رفتاری در آینده، در نظر گرفته می­ شود.
نیولند و کرنیک (۲۰۱۱) بیان می­ کنند که عاطفه مثبت مادری با مشکلات رفتاری کمتر، مرتبط است، در حالی که عاطفه منفی تاثیر قابل توجهی بر شکل­ گیری مشکلات برون نمود کودکان دارد. مادران کودکان کم ­توان ذهنی نسبت به مادران کودکان عادی در فرزندپروری بیشتر منفی و کمتر مثبت درگیر می­شوند و رفتارهایشان با کودک، بیشتر منفی است که به نوبه خود باعث تشدید مشکلات رفتاری می­ شود.
کریمر و همکاران[۲۳۰] (۲۰۱۱) شیوه ­های انضباطی نامناسب از قبیل سرزنش کردن و نادیده گرفتن منجر به رفتارهای مخرب کودک و معمولا عدم تبعیت کودک می­ شود. عدم تبعیت در نوزادی با سطوح بالاتری از مشکلات رفتاری در کودکی و رفتارهای بزهکاری و ضداجتماعی در نوجوانی مرتبط است. دوماس و همکاران (۲۰۰۵) نیز نشان دادند که هرج و مرج در محیط خانه با شیوه ­های انضباطی بی اثر، که می ­تواند با نتایج رشدی نامطلوب از جمله مشکلات رفتاری و به طور ویژه خشم و پرخاشگری منجر شود، مرتبط است. هرج و مرج خانه، ساختاری است که سردرگمی محیطی و عدم سازماندهی در خانواده را توصیف می­ کند و محیطی پر از آشوب و تنش میان اعضای خانواده به ویژه والدین می­باشد که خود منجر به سردرگمی کودکان در نوع تعاملات و روابط­شان می­ شود.
سالت[۲۳۱](۲۰۱۳) در مطالعه خود نشان داد که دلبستگی ایمن در اوایل کودکی می ­تواند از رشد رفتارهای ضداجتماعی نوجوان محافظت کند و منجر به رشد رفتارهای جامعه­پسند مثل تنظیم هیجانات و همدلی می­ شود. یکی از شاخص­ های دلبستگی اولیه، حساسیت مادر می­باشد. دلبستگی ایمن اولیه باعث کاهش رفتارهای بزهکارانه، سازگاری بهتر، اضطراب، پرخاشگری و رفتارهای مقابله­ای کمتر می­ شود. یک دلبستگی ایمن به توانایی مادر وابسته است، نه فقط به دادن پاسخ­های مداوم به نیازهای جسمی و فیزیولوژیکی نوزاد بلکه به پاسخ­های حساسانه مادر به نیازهای عاطفی و روانی در منطقه تقریبی رشد مربوط است. حساسیت مادری مرکز تشکیل یک دلبستگی ایمن است. برای کسب حساسیت مادری، مادر باید قادر به تفسیرذهن و پاسخ به ذهن و فکر کودک باشد. مطالعات نشان می­ دهند که حساسیت مادری نتایج کودکی بهتر را پیش ­بینی می­ کند و باعث کاهش رفتارهای برون نمود ­می­ شود. رفتار ضداجتماعی نیز به نتایج طولانی مدت کم­تر مطلوب از جمله شایستگی ضعیف همسالان، فرار از مدرسه وکسب تحصیلات پایین، جرم و جنایت در بزرگسالی و خطر بیشتر مشکلات سلامت روان در بزرگسالی­ منجر می­ شود.
دیتر­ـ­­دیکارد و پتریل[۲۳۲] (۲۰۰۴) نشان دادند که مادرانی که حساس­تر بودند، کودکانی با رفتارهای جامعه­پسند بیشتری از جمله سازگاری و تعاملات اجتماعی و سطوح پایین­تر مشکلات برون نمود داشتند. در مقابل مادرانی که در تعاملات­شان کمتر حساس بودند، کودکان­شان در دو سالگی در رفتارهای جامعه­پسند کمتری درگیر می­شدند و در سن سه سالگی رفتارهای برون نمود بیشتری گزارش کردند.
همان­طور که نتایج پژوهش­های بالا نشان می­دهد، اگرچه رفتار ضداجتماعی در کودکی پایه‌ریزی می­ شود، اما شروع آن به دوران نوجوانی برمی­گردد. با توجه به اینکه پژوهش ما بر روی کودکان صورت گرفته، ارتباطی بین همدلی مادر و رفتار ضداجتماعی در کودک پیدا نشد و مطالعاتی در این زمینه نیز صورت نگرفته است. مشکلات رفتاری در افراد کم ­توان ذهنی اغلب به دلیل نقص شناختی و ذهنی است. هر چه سن بالاتر می­رود، نقایص شناختی و در نتیجه مشکلات رفتاری بیشتر می­ شود. رفتار ضداجتماعی همان­طور که گفته شد، در سنین نوجوانی که خیلی از افراد کم ­توان ذهنی ترک تحصیل می­ کنند و نقایص شناختی­شان به دلیل عدم دریافت آموزش‌های مناسب بیشتر است، شروع می­ شود، اما در دوران کودکی به دلیل نقایص ذهنی کمتر و همچنین دریافت آموزش در مدرسه که منجر به بهبود نقایص ذهنی و شناختی می­ شود، رفتار ضداجتماعی بروز پیدا نمی­کند. از طرفی دیگر در مدارس ویژه کشور ما به دلیل امکانات آموزشی ضعیف از جمله عدم برگزاری کارگاههای آموزشی برای خانواده­ها و همکاری ضعیف والدین با سیستم آموزشی، معمولاً مادران در زمینه ویژگی­های رفتاری کودکشان آموزشی دریافت نمی‌کنند و نسبت به رشد رفتاری فرزند خود آگاهی پیدا نمی­کنند. با توجه به دلایل گفته شده ارتباطی بین همدلی مادر و رفتار ضداجتماعی مشاهده نکردیم.
۵-۱-۴- بحث و تبیین سوال چهام: آیا میزان درخودماندگی در دانش ­آموزان کم ­توان
ذهنی بر اساس همدلی مادران آنها قابل پیش ­بینی است؟
نتایج حاصل از تحلیل رگرسیون در این پژوهش نشان می­دهد که همدلی مادران به طور معناداری رفتارهای درخودماندگی را در دانش ­آموزان با کم­توانی ذهنی پیش ­بینی نمی­کند. رفتارهای درخودماندگی شامل رفتارهای خودآزاری، رفتارهای کلیشه­ای و تکراری و نقص در تعاملات اجتماعی و نقایص ارتباطی می­باشد. یافته­ای همسو با پژوهش حاضر یافت نشد. یافته‌های پژوهش حاضر با یافته­های اسمیت و همکاران (۲۰۰۸)، گرینبرگ و همکاران[۲۳۳] (۲۰۰۶)، هاستینگز و همکاران (۲۰۰۶)، تالی و همکاران[۲۳۴] (۲۰۰۴)، لاندز و همکاران[۲۳۵] (۲۰۰۷)، بورکویسکی و همکاران[۲۳۶] (۲۰۰۲) ناهمسو است که بیان می­ کنند محیط خانواده و به طور ویژه ابراز عاطفه و کیفیت روابط مادر و کودک می ­تواند درکاهش و افزایش مسیر اختلالات رفتاری و علایم درخودماندگی نقش داشته باشد. اسمیت و همکاران (۲۰۰۸) بیان کردند که سطح بالایی از گرمی مادر و تشویق وی و کیفیت روابط با کاهش مشکلات رفتاری بعد از آن و جلوگیری از رفتارهای درخودماندگی از جمله رفتارهای تکراری و روابط متقابل اجتماعی، مرتبط است.
بورکویسکی و همکاران (۲۰۰۲) نیز بیان کردند در پیشینه رشدی کودک، گرمی مادر و کیفیت روابط مادر و کودک به مدت طولانی سازگاری و عملکرد رفتاری کودک را پیش ­بینی ‌می­ کند. گرینبرگ و همکاران (۲۰۰۶) در پژوهش خود نشان دادند بیانات و عبارات گرم مادر و تشویق وی نسبت به کودکان کم ­توان ذهنی، به­علاوه کیفیت رابطه مادر و کودک با رضایت از زندگی بیشتری در میان بزرگسالان مبتلا به کم­توانی ذهنی مرتبط شده است. در این جمعیت در معرض خطر برای مشکلات رفتاری (کودکان با کم­توانی ذهنی) فرایندهای خانوادگی از جمله ابراز عاطفه مثبت مادری، به عنوان مکانیزم بالقوه رشد رفتاری فرض شده است. برای مثال در یک مطالعه نوزادان با تولد وزن کم، گرمی مادر اثر وزن تولد بر مشکلات رفتاری را تعدیل می­ کند. وقتی خطر بالاست، گرمای بالاتر با مشکلات رشدی کم­تر همراه است. تالی و همکاران (۲۰۰۴). اثرات اصلی محیط خانواده بر نتایج رفتاری به همین ترتیب نشان داده شده است. کار با دوقلوهای یک تخمکی نشان می­دهد که گرمای بیشتر و عاطفه منفی کمتر مادر مشکلات رفتاری ضداجتماعی، خودآزاری و نقایص ارتباطی کمتر را در کودکان در معرض خطر پیش ­بینی می­ کند (کاسپی و همکاران[۲۳۷] ۲۰۰۴) و عاطفه منفی و مثبت مادری به ترتیب با رفتارهای برون نمود و شایستگی اجتماعی مرتبط شده است. این یافته­ ها نشان می­ دهند که ابعاد مثبت خانوادگی ممکن است یک عامل حفاظتی برای بروز علایم مشکلات رفتاری در کودکی و نوجوانی باشد. ارسموند و همکاران[۲۳۸] (۲۰۰۶) اگر چه ادراک مادر از کیفیت ارتباط، با مشکلات رفتاری و علایم درخودماندگی مرتبط بود، تشویق و گرمی مادر تنها پیش ­بینی کننده رفتارهای تکراری بود. سطح بالایی از کیفیت روابط مادر و کودک نیز بهبود در اختلالات روابط متقابل اجتماعی را پیش ­بینی می­ کند. نکته مهم این­که، در این پژوهش­ها اندازه اثر گرمی مادر (d=./49) متوسط بود و این نشان می­دهد که رفتار گرم و صمیمیت مادر تا حدودی می ­تواند به کاهش رفتارهای درخودماندگی کند، به این دلیل که رفتارهای درخودماندگی علت ژنتیکی نیز دارد.
در تبیین این یافته می­توان گفت که بیانات گرم مادر ممکن است یک محیط با استرس و پرخاشگری کمتر برای کودک ایجاد کند که خود منجر به کاهش رفتارهای تکراری می­ شود. همچنین فضای مناسب و امن برای کودک فراهم می­ شود تا بتواند نیازهای عاطفی و روانی­اش را به بهترین شکل پاسخ دهد. گرما شامل محبت، آسایش، نگرانی، پرورش، حمایت و عشق پایدار می­باشد که در مقابل آن طرد و عدم پذیرش قرار دارد. یک سبک فرزندپروری مشخص شده به وسیله گرمی و پاسخگویی اعتماد و روابط متقابل مادر کودک را افزایش می­دهد که این اعتماد به نوبه خود رفتارهای مناسب کودکان با والدینشان را ارتقا می­دهد. در واقع گرمی مادر با رفتارهای مقابله­ای کم­تر، مرتبط شده است. سطوح پایین­تر گرمای مادر خودتنظیمی هیجانی کمتر کودک و پس از آن مشکلات رفتاری از جمله پرخاشگری، نقایص ارتباطی و نقص در تعاملات اجتماعی را پیش ­بینی می­ کند. خودتنظیمی به نوبه خود به رشد خودکنترلی و ارتباطات بین فردی از طریق رشد مهارت­ های ارتباطی کمک می­ کند. گرمای والدین روابط مثبت بین والد و کودک را ایجاد می­ کند که خود کودکان را برانگیخته می­ کند تا ارزش­ها و رفتارهای تاییدشده توسط والدین را دریافت کنند و رفتارهای مثبت خود را با رفتارهای مثبت والدین مقابله به مثل کنند و هنجارها و رفتارهای جامعه پسند را درونی کنند. از آنجا که ممکن است گرمی و رفتارهای خشن یا کنترل کننده با هم در خانواده­ها اتفاق بیفتد، گرمای والدین می ­تواند به عنوان یک سپر و مانع در برابر اثرات منفی شیوه ­های انظباطی خشن یا کنترل­ کننده عمل کند (دیترـ­دیکارد و همکاران، ۲۰۱۱). مادرانی که از تنبیه فیزیکی هنگامی که در بافت روابط گرم و دوستی­های مادر و کودک قرار دارند، استفاده می­ کنند، نتایج مثبتی برای کودکان را پیش ­بینی می­ کنند. مادران گرم فرزندان خود را در مواقع شکست تحصیلی سرزنش نمی­کنند و به آنها دلگرمی و اعتماد به نفس می­ دهند که مانع بروز رفتارهای مخرب، خودآزاری، رفتارهای مقابله­ای و پرخاشگری می­ شود و احتمال موفقیت در مراحل بالاتر تحصیلی و عدم ترک تحصیل را افزایش می­ دهند (لی و همکاران[۲۳۹]، ۲۰۱۳). جالب است بدانید اگرچه اعضای خانواده مبتلا به کم ­توان ذهنی در معرض خطر بیولوژیکی بالاتری برای مشکلات عاطفی هستند، اکثر مادران ابراز عاطفی مثبت در اشاره به فرزند خود نشان میدهند. به طور خاص اختلالات در روابط متقابل اجتماعی با تشویق کم مادر همراه است. این یافته­ ها همسو است با یافته­های ارسموند و همکاران (۲۰۰۶) که نشان دادند ویژگی­های کودک، به طور ویژه رفتارهای ناسازگارانه و اختلالات رفتاری کمتر شدید، سطوح بالاتری از کیفیت ارتباطات را پیش ­بینی می­ کنند. بنابراین رفتارهای والدین در خلا رخ نمی­دهد.
گلاسر و همکاران[۲۴۰] (۲۰۰۳) در بررسی اثر کیفیت محیط خانواده در خانواده­های پسران مبتلا به سندرم ایکس شکننده نشان دادند کیفیت محیط خانواده با علایم درخودماندگی کم­تر، نتایج شناختی بهتر و رفتار سازگارانه بیشتر مرتبط بود.
هاستینگز و همکاران (۲۰۰۶) نتیجه گرفتند که یک عامل محیط خانواده که با عود مشکلات رفتاری در کودکان کم ­توان ذهنی مرتبط است هیجانات ابراز شده مادر می­باشد که شامل سطوح بالایی از انتقاد و درگیری بیش از حد عاطفی مادر نسبت به معلولیت کودک کم‌توان ذهنی می­باشد. سطح بالایی از انتقاد با افزایش رفتار ناسازگارانه و رفتارهای خودآزاری همراه شده است.
همسو با یافته­های پژوهش حاضر بیکر و همکاران[۲۴۱] (۲۰۱۱) و هاستینگز و همکاران (۲۰۰۶) در مطالعات خود نشان دادند انتقاد مادر در طول زمان، تغییر در مشکلات رفتاری در کودکان کم توان ذهنی را پیش ­بینی نمی­کند. بررسی محیط­های فرزندپروری منفی عمدتا بر روی هیجان ابراز شده، متمرکز است. شاخص انتقاد که یکی از ابعاد هیجانات ابراز شده می‌باشد، به عنوان میزانی که مراقبت کننده عدم تایید نسبت به افراد نشان می­دهد و مسئولیت مشکلات رفتاری را به کودک نسبت می‌دهد، در نظر گرفته شده است. والدین کودکان با کم‌تو

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...