منافع ملی
تهدیدات
فرهنگ استراتژیک
فصل دوم: فرهنگ استراتژیک امریکا
مقدمه
یافتن یک روش علمی برای مطالعه فرهنگ استراتژیک کشورها امری چالش برانگیز است. این موضوع بویژه در رابطه با فرهنگ استراتژیک امریکا به دلیل پیچیدگی هایش، بیشتر خودنمایی میکند. از این روی هر یک از متفکران این حوزه، فرهنگ استراتژیک امریکا را با روش های متفاوتی مورد مداقه قرار داده اند. این پژوهش قصد دارد در یک روش تلفیقی از روش های گوناگون در این حوزه، فرهنگ استراتژیک امریکا را در دو سطح کلان یا ملی (که مربوط به ساختارهای سیاسی، اقتصادی، سازمانی، موقعیت جغرافیایی،تجربیات تاریخی و ارزشهای جامعه امریکا در رابطه با بکارگیری زور است) و سطح خرد یا نظامی (که مربوط به شیوه های جنگیدن این کشور است) مورد بررسی قرار دهد و مولفه های برخاسته از این دو سطح را به عنوان شناسه های فرهنگ استراتژیک امریکا احصاء نماید که در واقع زمینه را برای انتخاب سیاست فراهم میسازند. البته باید توجه داشت که اینها را نمیتوان محصول ناب یکی از مولفه های مطرح شده در یکی از این سطوح دانست، بلکه ممکن است ریشه در سطوح دیگر نیز داشته باشند. لازم به توضیح است که ما در پژوهش حاضر تمرکز خود را بر آن دسته از ویژگیها و مولفه های فرهنگ استراتژیک ایالات متحده آمریکا قرار دادهایم که به نظر میرسد از پایداری و توان قوام بخشی طولانیتری نسبت به کلیت استراتژی و رفتار استراتژیک این کشور برخوردار است.

( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

سطح ملی
۱-۱ امنیت مطلق
اگر کمی با در نقشه ایالات متحده بنگریم، متوجه خواهیم شد که موقعیت جغرافیایی استثنایی سبب شکل گیری امنیت مطلق آن شده است. در سرتاسر تاریخ امریکا، موقعیت جزیره ای امریکای شمالی، همسایگان ضعیف در شمال و جنوب، محافظت شدن بوسیله دو اقیانوس آرام و آتلانتیک و سلطنت نیروی دریایی، ایالات متحده را در محیطی بی خطر شکل داده است (مانکن،۲۰۰۶: ۵) واقعیتی که ایالات متحده مجبور نبود خودش را با آماده کردن برای جنگ با همسایگانش خسته کند و همین امر آن را از سایر کشورها بویژه قدرت های بزرگ اروپایی جدا کرده است. به بیان روبرت کیوهن ایالات متحده کشوری است که خوش شانس متولد شد. به دور از سیاست قدرت اروپاییان، خودکفا در مواد خام، توانایی در گسترش در مقیاس قاره ای و… (راگی،۲۰۰۴) امریکا برخلاف اروپا که امنیت درآن همواره امری نسبی بود، هیچ وقت نه به یک ارتش بزرگ و پایدار نیاز داشته نه به یک سیاست خارجی پیچیده، البته این کشور در داخل قاره و سرزمین خود جنگ های بسیاری را شاهد بود. جنگ با مکزیک، اسپانیا و حتی ساکنان بومی. (آلگمایه،۲۰۰۱: ۳۳) اما بطورکلی امریکا از زمان جنگ های استقلال تا ۱۱سپتامبر۲۰۰۳ هرگز با تهدید جدی روبرو نشده است. موقعیت جزیره ای امریکا و وجود امنیت مطلق دیدگاهی را به بار آورده است که جنگ در آن انحرافی از قانون صلح است. امریکا کشوری است که هیچ گاه تجربه اشغال خارجی را نداشته است. همان گونه که سی ون وود وارد بیان داشت، عدم نگرانی درخصوص امنیت در گذشته، در کنار سایر عوامل نوعی خوش بینی ملی را سبب گردیده است و همین خوش بینی نسبت به امنیت مطلق در نگاه این کشور به جهان تاثیر داشته است. (مانکن،۲۰۰۶: ۶) در فرهنگ استراتژیک امریکا رسیدن به امنیت مطلق تنها از طریق قدرت و دستیابی به هژمونی قابل تحصیل است. بنابراین، امریکا در پرتو قدرت نظامی خود به دنبال تبدیل دشمنان به دوستان، دوستان به متحدین جدید و جانشین سازی متحدین جدید به جای متحدین قدیم و به طور کلی، رقابت در چارچوب رفاقت میباشد. تلاش امریکا برای جانشین سازی اروپای جدید به جای اوپای قدیم، روابط استراتژیک با برخی کشورهای اروپای شرقی مانند لهستان، بلغارستان و برقراری روابط دوستانه با دولتهای جدید در افغانستان و عراق برخی از چشم اندازهای سیاست خارجی امریکا است. سیاست خارجیای که در پرتو قدرت، به دنبال گسترش و تعمیق سیاست اتحادسازی با دیگر کشورها در مناطق حساس استراتژیک است، تا از این رهگذر بتواند به امنیت مطلق خود برسد. (متقی، بقایی و رحیمی،۱۳۸۹: ۱۷)
۲-۱- احساس ویژه بودن و استثناگرایی
استثناگرایی امریکایی، نظریه ای است که جامعهی امریکا را یک جامعه استثنایی و از نظر کیفی، با همهی جوامع دیگر متفاوت، میانگارد. این نظریه نخستین بار توسط «الکسی دوتوکویل» در سال ۱۸۳۱ در تحلیل علمی جامعهی امریکا مطرح شد. استثناگرایی امریکایی به این مفهوم است که امریکا به طور ماهوی از سایر ملل پیشرفته متمایز است. به زعم تحلیل دوتوکویل، منشا این تمایز، تاریخ خصوصیات فرهنگی، جامعه مدنی و نهادهای خاص سیاسی، اقتصادی و اجتماعی این کشور است که منحصربفرد و یگانهاند. استثناگرایی امریکایی، در واقع تفکری است مبتنی بر امکانات اقتصادی و نظامی و نیز موقعیت ویژه امریکا در جهان. منتقدان این مفهوم، آن را حاکی از روحیهی نژادپرستی آمریکایی میدانند و برخی دیگر نیز آن را ناشی از سلطهجویی، برتری جویی و امپراتوری مآبی ایالات متحده آمریکا به حساب میآورند. (کسینجر، ۱۳۹۲: ۱۹)
به هر روی، ایالات متحده از ابتدا درجستجوی مجزا کردن خویش بوده است و این موضوع در استثناگرایی امریکایی تصدیق شده است. رهبران امریکا احساس می کنند جهان در این کشور خلاصه می شود. در مراحل آغازین انقلاب امریکا رهبران مذهبی پیورتن ها عنوان کردند که «ما امریکاییها، مردم خاص برگزیده هستیم، ما اسرائیل عصر خود هستیم» (اخوان زنجانی،۱۳۷۷: ۱۶) لذا امریکاییها خود را قوم برگزیده میدانند. امریکا کشوری است که مهاجران آن از سرزمینهای مختلفی به امید زندگی بهتر به آنجا مهاجرت کردند و این موضوع سبب گردید که این کشور دارای هویتی موزاییک گونه از اقوام مختلف باشد. همچنان که کالین پاول، وزیرامور خارجه ایالات متحده، در یکی از سخنرانی هایش بیان می دارد: هیچ کشور و ملتی در جهان نیست که به نوعی با ما مرتبط نباشد، زیرا ما ملتی متشکل از ملت های مختلف هستیم و افرادی ازکشورهای مختلف در میان ما وجود دارد. (لنتلیژان،۲۰۰۱: ۳۰) توسعه امریکا به عنوان یک ملت، تجربه منحصر به فردی در مقایسه با سایر کشورها است. مهاجران با گریز از سرکوب و به قصد ساختن کشوری جدید به این قاره پا نهادند و یک زندگی جدید برای خود و فرزندانشان بنا نهادند. در اینجا، موانع سیاسی، اجتماعی و مذهبی سابق کنار گذاشته شدند و سرزمین کاوش نشده، فتح شد و “جهان جدید” که به ظاهر از منازعات سیاسی اروپا به دور بود به یک پناهگاه امن تبدیل شد. به علاوه، موقعیت جزیره ای به امریکاییها اجازه داد که برای مدت زمانی طولانی تصوری از خود به عنوان «شهری روی تپه» یا «جهان جدید» پرورش دهند. (صدوقی،۱۳۸۴: ۱۱۵ و ۱۱۴) مردم امریکا ارزشهای خود را جهانی و استثنایی می دانند. آنها معتقدند کشورشان میراث دار تمدن های کهن است و باید تلاش کند دارایی های تمدن خویش را همیشگی و جاودانه کند. (مظفرپور،۶۸:۱۳۸۲) تلقی جامعه امریکایی این است که امریکا اولین ملتی است که بوسیله قانون نوشته یا مدون سازمان یافت. توسعه امریکا بعنوان یک ملت، تجربه منحصر به فردی در مقایسه با سایر کشورهاست. امریکاییها خود را یک ملت فوق العاده با یک نقش ویژه برای بازی در تاریخ بشر می دانند، ملتی که نه تنها یکتاست بلکه همچنین برتر نیز می باشد. این یکی از همان عناصر همان چیزی است که آن را استثناگرایی امریکایی می نامند. عنصر دوم این استثناگرایی این باور آنان است که امریکا برخلاف دیگر ملت های بزرگ محتوم به ظهور و سقوط نیست. عنصر سوم این باور آن است که جهان جدید متفاوت و مجزا از جهان قدیم اروپا است. این باور آخر را رابرت کاگان در مقاله خود تحت عنوان ” قدرت و ضعف” که در آن مدعی می شود اروپا و امریکا دیگر یک فرهنگ استراتژیک مشترک ندارند، بیان کرده است (صدوقی،۱۳۸۴: ۱۱۵و۱۱۴)
امریکاییان در رابطه با هویت لیبرالی خود نیز ، خود را مجزا و مستثنی از دیگر نقاط دنیا معرفی میکنند. همچنان که گیزن و آیزنشتاد، هویت لیبرالیستی را ” هویت مقدس” مینامند. آنان بیان میکنند، ما همان شهر درخشنده بر روی قله هستیم. ولی دیگران هم میتوانند خود را تغییر داده و مانند ما شوند.(گیزن و آیزنشتاد،۱۹۹۵: ۱۰۰-۷۵)
به این ترتیب، مفهوم استثناگرایی که بر اساس آن ایالات متحده هم از سایر ملل متمایز است و هم بر آنها برتری دارد و نیز وظیفه ای خداداد برعهده خود میبیند. به این نتیجه گیری منتهی میشود که هر چه برای امریکاییها خوب است، برای کل دنیا هم خوب است. (مشیزاده، ۱۳۸۶: ۱۷۰) بنابراین، این احساس خاص بودن و استثناگرایی در ، زمانی که انزواگرایی دیگر ممکن نبود، پذیرش رهبری جهان غرب را تسهیل نمود و منجر به شکل گیری دو رویکرد متفاوت در سیاست خارجی امریکا گردیده است: انزواگرایی و جهان گرایی.
۳-۱-کشش دائمی میان انزواگرایی و جهان گرایی
سیاست گذاران امریکایی در طول تاریخ نتوانسته اند سازشی میان کناره گیری از جهان با منافع ناشی از اصلاح آن ایجاد کنند. بدین معنی که آیا باید با اتخاذ سیاست انزوا، از جهان کناره گیری کنند و یا اینکه در مسائل آن درگیر شوند و همانند ویلسون به اصلاح آن بپردازند و مواضع خارجی این کشور همواره در میان دوره هایی از انزواطلبی و بین الملل گرایی یا جهان گرایی در نوسان بوده است. بنابراین، از ابتدای سالهای تشکیل ایالات متحده دو اردوگاه فکری وجود داشته است: انزواگرایان و جهان گرایان.
کشش دائمی که ناشی از تمایل حضور این کشور در عرصه های جهانی برای برای بهبود بخشیدن به اوضاع جهان و هراس از افتادن در دام معاملات سنتی قدرت و روی نهادن به تباهی است. (آلگمایه، ۲۰۰۱: ۳۳) از منظر انزواطلبان امریکا به عنوان سرمشق ترسیم می شود که هویت شهری بر روی تپه را از طریق عقب نشینی از صحنه جهانی هدف قرار می دهد. اینان از امریکا به عنوان فانوس دریایی یاد می کنند و معتقد به برتری اخلاقی امریکا هستند. این مکتب منافع و قدرتمندی را در ایجاد جامعه ای مرفه و مصلح وپرهیز از نظامی گری که پیامد اجتناب ناپذیر مداخله در صحنه جهانی است ترسیم ساختند و بدین روی خود را متمایز از دیگر بازیگران جهانی قلمداد ساختند. (دهشیار،۱۳۸۶: ۱۲) رویکرد ملی یا انزواگرایانه تمایز امریکا را از سایر جوامع می پذیرد و به رسمیت می شناسد. طبق این رویکرد امریکا نمی تواند جهانی شود و همین گونه باقی می ماند. سایر جوامع هم نمی توانند امریکایی شوند و بصورت آنچه هستند باقی می مانند. (هانتیگتون، ۱۷۱:۱۳۸۶) از بارزترین ریشه های این رویکرد میتوان به خطابه وداع جرج واشنگتن اشاره کرد که در آن او آمریکاییان را از هرگونه پیوند سیاسی با اروپا و ائتلاف دائمی برحذر میدارد و تبادل لیبرال را با اروپاییها کافی میداند. با وجودیکه از یک سو میتوان این توصیه را انزواگرایانه تلقی کرد، میتوان از منظر دیگر آن را به عنوان عدم پذیرش تعهد بین المللی از سوی امریکا تفسیر کرد که به نوعی می تواند به معنای پایان دادن به تعهدات دوران جنگ سرد امریکا باشد که خود در خدمت امپریالیسم قرار میگیرد. (مشیرزاده،۱۳۸۶: ۱۷۱) بطور کلی این مکتب بازتاب عدم علاقه به حضور فراقاره ای به لحاظ اعتقاد به مدل سازی در داخل بود. امریکاییان خودشان را بصورت دائمی در محاصره می دانند. این نگرش منجر به این گشته است که آنان به این باور باشندکه امنیت نظامی در ابتدا می بایستی از طریق کنترل کل قاره حاصل گردد. (دهشیار، ۱۸:۱۳۸۶)
مکتب فکری متعارض دیگری که ستون دیگر چرخه تاریخ امریکا محسوب می شود، امریکا را در قالب جنگجو و مبارز به تصویر میکشد که نه تنها وظیفه کالوینیستی و انجیلی حکم به ضرورت یک سیاست خارجی فعالی را ایجاب می کند، بلکه در کنار آن درک ماموریتی از کارکرد جهانی کشور یک سیاست خارجی فعالی را گریز ناپذیر می سازد، اینکه دنیا باید محیطی امن برای دموکراسی باشد شعار محوری جهان گرایان است.(همان،۱۲) رویکرد جهان گرایی اساسا شکل افراطی ناسیونالیسم و اعتقاد به یکتا بودن امریکایی هاست. بر پایه این دیدگاه امریکا یک استثناء است. نه به لحاظ اینکه یک ملت بی نظیر است بلکه بدین لحاظ که دارای این شایستگی است که در سطح جهانی مورد الگوبرداری قرار گیرد. این جهانی بودن امریکا بواسطه گرد آمدن مردمی از سراسر جهان در این کشور و پذیرش گسترده ی فرهنگ و ارزشهای امریکایی از سوی جوامع دیگر است. (هانتیگتون،۱۳۸۶: ۱۵۶) برای رهبران این مکتب این اعتقاد وجود داشت که مرزهای ما، امروزه در تمامی قاره ها است. تعهدات امریکا تا ده هزار مایل آن سوی آتلانتیک و هزاران مایل به طرف جنوب است. امریکا میتواند بسته به شرایط به دنبال انجام مسئولیتهای بین المللی خود باشد یا انزواگرایی پیشه کند. لذا زمانی که انزواگرایی دیگر ممکن نبود، این احساس ویژه بودن، پذیرش رهبری جهان غرب را تسهیل ساخت.
۴-۱- باور به قدرت مطلق امریکا
امریکاییها بر این باورند که ما در توان خود داریم که دنیا را از آغاز بنا کنیم. (دهشیار،۱۳۸۹: ۳۰۲) شاید بتوان گفت این امر بیش از هرچیز مرهون موفقیت های تاریخی- حماسی امریکا، گسترش طلبی موفقیت آمیز قاره ای، ساخت اقتصاد صنعتی برتر جهان، قهرمانی فناورانه و ایجاد یک جامعه دموکراتیک، آزاد و باثبات، است که یک احساس خوش بینانه ای را در شهروندان این کشور ایجاد کرده است. (صدوقی،۱۳۸۴: ۱۲۶) ایالات متحده در همه عناصرقدرت مادی، نظامی، اقتصادی، تکنولوژیکی و به لحاظ جغرافیایی از بقیه قدرت های بزرگ پیشی گرفته است (فارل،۲۰۰۵ :۴) و لذا تصمیم گیرنده غایی است و در مقابل کسی پاسخگو نیست. پیشی گرفتن امریکا در تمامی عناصر قدرت بویژه قدرت نظامی سبب گردیده امریکاییها خود را بهعنوان یک امپراتوری ببیند و اینگونه تصور کنند که هر آنچه را که می خواهند براحتی می توانند بدست بیاورند و این امر به نوبه خود مداخله گرایی این کشور را در عرصه جهانی سبب می گردد. چنان که کالین پاول نیز بیان می دارد : ما باید همواره ویژگی منحصر به فرد بودن نیروهای مسلح امریکا را در نظر داشته باشیم. ما تنها کشوری در جهان هستیم که نیروی نظامیمان قادر است در هر زمان و در هر نقطه ای از جهان مداخله کند و عملیات دور از خانه را به گونه ای کارا به انجام رساند. (لنتلیژان،۲۰۰۱: ۳۱)
از آنجایی که رسیدن به امنیت مطلق مهمترین خواسته قدرتهای بزرگی چون امریکاست لذا، تنها راه رسیدن به این مهم از طریق قدرت و دستیابی به هژمونی امکان پذیر است و همین امر یعنی، قدرت امریکا در زمینه تکنولوژیکی، نظامی، اقتصادی و سیاسی منجر به این گشته است که امریکا خود را متولی رهبری جهان قلمداد نماید و سیاست خارجی هژمونیک محور خود را بر تفوق بر قدرت های بزرگ رقیب چه در سطح بین المللی و چه در سطوح منطقه ای قرار دهد. آیکنبری یکی از عناصر سیاست یا راهبرد کلان امریکا را عدم اجازه ظهور قدرت یا ائتلافی از قدرتها که در برابر هژمونی ایالات متحده هژمونی جویی کند بیان میکند و لذا این موضوع به معنای نفی همیشگی موازنه قدرت است. (مشیرزاده، ۱۳۸۶: ۱۶۰) در همین راستا پال ولفویتز که نقشی اساسی در طراحی استراتژی تهاجمی امریکا داشته است، نیز می نویسد: ایالات متحده باید از ایجاد رقیبی برای خود در آسیا و اروپا جلوگیری کند. (گوهری مقدم، ۲۷۴:۱۳۸۷) او در جای دیگری نیز بیان میدارد: «استراتژی اساسی امریکایی بایستی بر پایهی جلوگیری از ظهور هر کشور رقیب باشد… برای همیشه» (متقی، بقایی و رحیمی،۱۳۸۹: ۱۵) همچنین به عقیده برخی از صاحبنظران این کشور همواره تمایل دارد قدرت خود را تا فاصله های بسیار دوردست اعمال کند. تهاجم به عراق و افغانستان نمودهایی از تجلی این فرهنگ استراتژیک امریکا هستند. پیروزی در جنگ استقلال، گسترش موفقیت آمیز قاره ای و دو جنگ جهانی، باور به قدرت مطلق امریکا را پرورش داد (صدوقی،۱۳۸۴: ۱۲۷)
۵-۱- باور به رسالتی تاریخی در رهبری جهان
ایالات متحده ویژگی های “خداگونه” مانند برتری قدرت و حضور همه جایی برای خود قائل است و وظیفه آن به مسیر درست بازگرداندن امور است و البته خوداین کشور است که مسیر درست را تعیین می کند و در این میان شر یا اهریمن باید نابود شود یا به تسلیم بی قید و شرط تن دهد. (مشیرزاده،۱۷۹:۱۳۸۶) امریکایی ها و بویژه نومحافظه کاران امریکایی مدعی هستند امریکا قبله عالم و مسیح جهان است. مطابق این دیدگاه امریکا از طرف خداوند برای رهایی بشر انتخاب شده است و هرآنچه در مقابل آن قرار گیرد شر و باطل است و سرانجام نابود خواهد شد. تنها راه رهایی دیگر کشورها الگو قرار دادن ایالات متحده است و این امر اجتناب ناپذیر تاریخ است. (بیگدلی،۶۸:۱۳۸۵) در راهبرد جدید امریکا، متحدان فی نفسه ارزشی ندارند. رامسفلد برآن است که ماموریت است که ائتلاف را تعیین میکند و نه بالعکس. این ایالات متحده است که تعیین میکند تهدید چیست و چگونه باید به آن پاسخ داد. دیگران فقط میتوانند واکنش نشان دهدن و بنابراین تعیین کننده نیستند. این ایالات متحده است که حق و باطل را تعیین و صلح را اعمال میکند. به بیان آیکنبری، ایالات متحده خود را لویاتان جهان میبیند. (مشیرزاده،۱۳۸۶: ۱۶۳) هافمن اعتقاد دارد مداخله امریکایی ها در امور سایرکشورها ناشی از سبک ملی آنهاست که نگاهی معلم گونه به جهان داشته و خود را ناجی ملل دیگر می پندارند. آنها تصور می کنند روی جزیره ای ایستاده اند وسایر ملت ها در حال غرق شدن دست خود را به سوی امریکایی ها دراز کرده و از آنها مدد می جویند. (عسگری،۱۳۸۴: ۸) در همین راستا بود که بعد از سرنگونی اتحاد جماهیر شوروی در سال۱۹۹۰ جرج بوش پدر رئیس جمهور وقت امریکا در یک پیام رادیویی در تعطیلات آخر هفته ماه آوریل ۱۹۹۱،خطاب به جهانیان تئوری نظم نوین جهانی را به عنوان استراتژی ملی امریکا پس از جنگ سرد اعلام کرد و افزود جهان به این نتیجه رسیده است که نه نظام چند قطبی و نه نظام دو قطبی، بلکه تنها نظام تک قطبی است که می تواند صلح و امنیت جهان را تضمین کند واینک ایالات متحده امریکا به دلیل قدرت اقتصادی و نظامی بی رقیب بیش از هر کشور دیگری استحقاق رهبری نظام تک قطبی را دارد. (بیگدلی،۶۳:۱۳۸۵) حادثه ۱۱سپتامبر زمینه ساز تحولات بسیاری در فرهنگ استراتژیک امریکا و کشورهای اروپایی فراهم آورد. در خلال چند سال اخیر که امریکا در جنگ برای سرنگونی طالبان و صدام موفق ظاهر شده است، این امر بتدریج در فرهنگ استراتژیک این کشور اثر گذار بوده و موجب تمایل برای یافتن راه حلهای یکجانبه برای بحرانهای تهدید کننده منافع حیاتی آنها شده است. (عسگری،۱۳۸۴: ۱۹) لذا، برداشت امریکایی ها از نظم جهانی، برداشتی مبتنی بر نگرش یکجانبه می باشد. امریکایی ها دست کم در اعمالشان میل به عدم وابستگی به دیگران و استقلال عمل یکجانبه دارند و بر این باورند که امریکا می تواند خود را تنها کشوری بداند که شایسته ایجاد نظم جهانی است. (گوهری مقدم، ۲۶۰:۱۳۸۷) بطور کلی بیانات فراوانی در خصوص رسالت تاریخی که بر دوش رهبران امریکا برای نجات مردم جهان گذاشته شده است، وجود دارد که تبیین کننده سیاست خارجی رهبری گونه و امپراتوری طلبانه امریکا پس از جنگ سرد و بویژه پس از حادثه ۱۱ سپتامبر می باشد.
۶-۱- اداره جهان بر اساس ارزش های لیبرال دموکراسی
از زمان استعمار و استقلال، جامعه امریکایی عمیقا معتقد است که مقدر شده جهان بوسیله برداشت های لیبرال دموکراسی آمریکایی اداره شود. پیروزی این کشور در سال ۱۹۴۵ و فروپاشی شوروی به عنوان گواه نهایی این برتری یا تفوق از سوی امریکایی ها مطرح می شود. (صدوقی،۱۱۷:۱۳۸۴) امریکاییان بر اساس دیدگاه خود مبنی بر رهبری جهان آزاد و کانون دموکراسی جهان بودن بر این باورند که امریکا باید ارزشهای لیبرال دموکراسی خود را در جهان اشاعه دهد. امریکایی کردن دیگران نیز راهی برای برخوردار ساختن دیگران از این نظم الهی است.
در مراحل آغازین انقلاب امریکا پیورتن ها عنوان داشتند که ما حاملان کشتی آزدی جهان هستیم یا اینکه پروردگار ما را متصدی خوشبختی این مردم و تمام نژاد بشری نموده است. اگر تجربه امریکا موفقیت آمیز باشد مرحله جدیدی در امور بشریت آغاز خواهد شد. همه ی حکومت های متمدن باید با گذشت زمان خود را با اصول این حکومت وفق دهند. (اخوان زنجانی،۱۳۶:۱۳۸۶)
مردم سالاری نه تنها در گفتمانهای سیاسی داخلی بلکه در گفتمان سیاست خارجی امریکا نیز پدیدهای نوین نیست. انگاره صلح دموکراتیک به بیانی در گفتمان سیاست خارجی امریکا جای داشته است. فلسفه مسلط در قرن نوزدهم در امریکا این بود که قدرت طلبی جهانی ناشی از وجود حکومتهای غیردموکراتیک است و بنابراین با پیروزی مردم سالاری در سراسر جهان محکوم به امحاء است. فرض امریکاییها این است که به زودی زمانی فرا میرسد که با استقرار مردم سالاری در همه جا بازی سیاست قدرت به پایان خواهد رسید. رسیدن به این هدف نیز بخشی از رسالت امریکا قلمداد میشود. (مشیرزاده،۱۳۸۶: ۱۷۲) اساسا این تفکرکه هیچ دست نامرئی، محیط بین المللی را مستعد پذیرش ارزشها و منافع امریکا نمیکند و تنها دست آدمی و اغلب امریکایی است که میتواند چنین مسئولیتی را انجام بخشد، (سن شناس،۱۴۴:۱۳۸۴) سبب شد تا اداره جهان بر مبنای ارزش های لیبرال دموکراسی که در چارچوب نظم نوین جهانی معنا می یابد در دستور کار رهبران این کشور قرار گیرد. در چارچوب این نظم با گسترش ارزش های لیبرال دموکراسی به تمام جهان صلح و ثبات برای مردم دنیا به ارمغان خواهد آمد. اخلاق گرایی و آرمان گرایی ویلسون، امن کردن جهان برای دموکراسی همراه با ۱۴ اصل او، ایجاد نظم جهانی مبتنی بر ارزش های امریکایی روزولت (مانند سازمان ملل متحد)، سیاست کسترش دموکراسی و آزادگرایی کلینتون و… همه و همه جلوههای بیرونی تاثیرگذاری این عنصر فرهنگ استراتژیک ایالات متحده آمریکا بر سیاست خارجی آن است.
۷-۱- گرایش به تمرکز زدایی
شاخصه دیگر فرهنگ استراتژیک امریکا که طی دویست سال گذشته هیچ تغییری در اصل و اساس آن پیدا نشده، تمایل این کشور به تمرکز زدایی است. این خواسته از دو منبع سرچشمه می گیرد: یکی تمایل امریکاییان به عدم تکرار اشتباهات اروپاییان و دیگری ضرورت های عملی که یک ملت به شدت در حال رشد با آن روبروست. اتفاق نظری که اصولا برسر مسائل مربوط به امنیت ملی وجود دارد، از همین شاخصه ی فرهنگی ناشی می شود. (آلگمایه،۲۰۰۱ :۳۳)
سیستم آمریکایی قدرت را میان رییس‌جمهور و دو مجلس تقسیم می‌کند و با واگذاری بخشی از اختیارات به ایالت‌ها و دولت‌های محلی اجازه تغییر قوانین بر اساس قانون اساسی را به دادگاه‌ها می‌دهد. چنین سیستمی تعمدا موانعی بر سر راه یک دولت مستحکم قرار می‌دهد و علت آن نیز فرهنگ غالبی است که در آمریکا به شدت به تمرکزگرایی قدرت مظنون و بدبین است. اقتدار در جامعه سیاسی امریکا توزیع شده است و حتی گاهی اوقات بصورت چند پاره بنظر می رسد. لذا قانون اساسی میزانی از توزیع قدرت را نهادینه کرده است، اما میزان یا گستره واقعی آن بسته به گرایش ها و نگرش های عمومی متفاوت است. از دهه ۱۹۴۰ تا ۱۹۶۰ این باور غالب بود که امریکا باید در زمینه موضوعات امنیتی با صدای واحدی حرف بزند. نتیجه این اعتقاد، تمکین و تسلیم در مقابل رئیس جمهور و مشاوران ارشد وی بود. جنگ ویتنام این رویه را فروپاشید. کنگره با وضع قانون اختیارات جنگی و اصلاحیه های بعدی، رهبری ریاست جمهوری را در خصوص امنیت ملی به چالش طلبید و با افزایش کادر کنگره یک وزنه در مقابل بروکراسی قوه مجریه ایجاد کرد. در امریکا توزیع قدرت به عنوان یک ضامن حیاتی آزادی فردی مدنظر قرار داده می شود. (صدوقی،۱۳۸۴ :۱۲۴) اما در عین حال این مولفه سبب میگردد روند تصمیمگیریها در عرصه سیاست خارجی به کندی پیش رود.
۸-۱- رویکرد عملگرایانه به حقوق بین الملل
ایالات متحده همیشه وصلت سختی با حقوق بین الملل داشته است. اگرچه این کشور رهبری ایجاد یک نظم قانونی بین المللی را بر عهده داشته و همراه با انگلستان طلایه دار توسعه سیستم قانونی بوده است اما همزمان بطور مکرر نسبت به تعهداتش به قوانین بین المللی بی اعتنایی کرده است بویژه هنگامی که اقدام یکجانبه ای را برای امنیت ملی ایالات متحده اتخاذ کرده است. این رویکرد بویژه در دکترین و دیپلماسی حکومت بوش بطور واضح قابل درک است. (فارل، ۲۰۰۵: ۹)
یکی از خصوصیات اصلی راهبرد نوین امنیت ملی و سیاست خارجی ایالات متحده در دوران ریاست جمهوری بوش بر این پایه استوار بود که تنها راه حفاظت از ایالات متحده و حفظ منافع ملی آن رها شدن از محدودیتهایی است که ائتلافها، حقوق بین الملل و رژیمهای بین الملل بر این کشور تحمیل کرده اند. لذا در موارد بسیاری به نقض قواعد و حقوق بین الملل پرداخته اند که از آن جمله میتوان به نادیده گرفتن پیمان های خلع سلاح و کاهش تسلیحات استراتژیک مخصوصا پیمان موشک های ضد بالستیک، استراتژی حمله پیش دستانه، نادیده گرفتن سازمان ملل در حمله به عراق، عدم امضاء پیمان کیوتو، عدم پذیرش اساسنامه دادگاه جرائم بین المللی، دست زدن به اقدامات یکجانبه گرایانه و … اشاره کرد. (میرفخرایی،۱۸۵:۱۳۸۷) از آنجا که نو محافظه کاران خواهان حضور امریکا در صحنه جهانی و اشاعه قدرت و ارزش های امریکایی هستند به شدت بین الملل گرا و ملی گرا هستند. بنابراین از یک سو از سازمان ملل توقع دارند که در جهت پیشبرد اهداف و منافع امریکا فعالیت داشته باشد و از سوی دیگر نمی پذیرد که یک نهاد بین المللی برای امریکا تعیین تکلیف کند و محدود کننده تلاش های امریکا در تحقق منافع ملی اش باشد. (آذری نجف آبادی،۷۱۷:۱۳۹۰) در واقع، از نظر امریکاییها حاکمیت خود آنها مقدس تلقی میشود و هیچ چیز نباید آن را مخدوش کند. به همین دلیل است که گفته میشود حتی در دوران هژمونی هم امریکا همیشه به نحوی خود را از استلزامات بین المللی که برای دیگران ترتیب میداد، مستثنی میساخت. درواقع ، یک روایت ناسیونالیستی در امریکا نهادها و توافقات بین المللی را تهدیدی اساسی علیه حاکمیت امریکا میبیند. امریکاییها در فاصله سالهای ۱۸۰۱ و ۱۹۰۴ در ۱۰۱ مورد از زور استفاده کردند و همیشه هم اقدامات خود را متفاوت با دولتهای استعمارگر میدانستند. در دوران هژمونی امریکا نیز این کشور بارها به اقدام مسلحانه علیه سایر کشورها به ویژه در جهان سوم دست زد و اینها به عنوان اقداماتی از سوی ایالات متحده که به رسالت خویش عمل میکرد علیه کمونیسم بین الملل یعنی شر جهانی بازنمایی میشدند. (مشیرزاده،۱۳۸۶: ۱۷۱) بطور کلی عملگرایی امریکا را در خصوص نقض قواعد حقوق بین الملل را می توان با جمله هارولد کوح به پایان برد. او در این زمینه می نویسد: وقتی ایالات متحده از قدرت و ثروت استنثایی خود استفاده میکند استانداردهای دوگانه ای را ترویج می دهد. یکی برای خودش و دیگری برای بقیه جهان (راگی، ۳۱:۲۰۰۴ و۳۲).
سطح نظامی
۱-۲- جنگ به منزله جنگ صلیبی
فرهنگ استراتژیک ایالات متحده طی دوره طولانی از صلح شکل گرفته است و بواسطه آن جنگ هایی مانند جنگ ۱۸۱۲ جنگ های داخلی، جنگ جهانی اول و دوم بعنوان جنگ صلیبی، خوبی علیه بدی تلقی می گردد. (مانکن، ۲۰۰۶: ۶) امریکایی ها تمایل دارند جنگ هایشان را در قالب جنگ های صلیبی مطرح کنند. همچنانکه هانیگتون نیز در کتاب خود درهمین چارچوب جنگ های امریکا را بررسی کرد. این نگرش امریکایی ها به جنگ ریشه تاریخی دارد. در طول قرن بیستم امریکا علیه رژیم های استبدادی جنگیده است. از هیتلر آلمان و کیم یونگ ایل کره شمالی تا صدام حسین عراق و میلوسویک صرب. (پیشین، ۲۰۰۶ :۹) در فضای جهانی که امریکاییها به شکل سلسله مراتبی برمیسازند، ایالات متحده در مرکز قرار دارد، متحدان پس از آن قرار میگیرند، حلقه بعدی پیرامون است و بعد کشورهای اهریمنی قرار میگیرند. جهان میان حق و باطل قرار میگیرد. (مشیرزاده، ۱۳۸۶: ۱۷۰) در تمامی این موارد ایالات متحده به عنوان جبهه حق و خوبی و دشمنان آن تحت عنوان اهریمن وشر و بدی در نطر گرفته می شوند. در این راستا بعد از حمله تروریستی به برج های تجارت جهانی در ایالات متحده، جرج بوش پسر از مفهوم “جنگ صلیبی” استفاده کرد و کشورهایی مانند عراق، ایران، کره شمالی و عربستان را “محور شرارت” نامید. مورگنتا نیز نشان میدهد که چگونه در سنت سیاسی امریکا تعارض میان ملتهای دموکراتیک و غیردموکراتیک در وهله نخست تضادی میان خیر و شر است که تنها با پیروزی کامل خیر و محو شر از چهره زمین میتواند کاملا پایان یابد. (مشیرزاده، ۱۳۸۶: ۱۷۳) ایالات متحده به عنوان “هژمون خیر خواهانه ای” مطرح می شود که به دنبال شکست “امپراطوری شیطانی شوروی” رهبری جهان را بر عهده می گیرد. این ایالات متحده است که حق و باطل را تعیین و صلح را اعمال می کند و برای نابودی شرو بدی خود را ملزم به استفاده از تمام امکانات می بیند.
۲-۲- آستانه پایین تحمل آسیب
تجربیات ایالات متحده از جنگ و مواجهه نسبتا کم با شکست، منجر به یک ویژگی فرهنگی در این کشور شده که می توان آن را بدین صورت توصیف کرد: آستانه نسبتا پایین برای درد پایدار و این باور که پیروزی باید متضمن خسارات و آسیب های بالا نباشد. (صدوقی، ۱۳۸۴ :۱۹) مردم و بویژه رهبران امریکا از تحمل آسیب صدمات بیزارند. به همین جهت از تمام امکانات خود برای شکست هر چه سریعتر دشمن استفاده می کنند. تجربه شکست ویتنام این موضوع را بطور عینی ملموس تر ساخت. وقتی که جریان مداوم بازگرداندن کشته های جنگ حمایت داخلی در این کشور را فرسود. تعبیر” آرواره شیشه ای” ایالات متحده نیز دلالت به این موضوع دارد که ایالات متحده به سختی رنج وسختی و تنبیه را تحمل می کند (مانکن،۲۰۰۶: ۱۵) آنالیزگران دفاعی چین حساسیت امریکایی ها به خسارات را بهعنوان یک نقطه ضعف در نظر می گیرند که می توانند از آن بهعنوان فرصت بهره برداری کنند. آستانه تحمل پایین آسیب در ایالات متحده سبب گردیده تا رهبران این کشور در جنگها به پیشرفته ترین سلاحها متوسل شوند تا میزان خسارات را در پایین ترین حد ممکن نگه داشته و هر چه سریعتر جنگ را با موفقیت به پایان برسانند. اما همین موضوع نیز بهعنوان نقطه ضعف ایالات متحده در نظر گرفته می شود. چنانکه برای صدام حسین جنگ با تکنولوژی پیشرفته را نشانه ضعف امریکایی ها می دانست تا قوت آنها. (مانکن،۲۰۰۶ :۱۳) بنابراین، برای امریکاییها هدف تاکتیکی و استراتژیکی جنگ باید تحمیل اراده امریکا بر دشمن با حداقل آسیبهای ممکن باشد.
۳-۲- اعتقاد راسخ به فناوری
مشکلات عدیده ای که مستعمره نشینان در جریان تسخیر امریکای شمالی با آن روبرو شدند، باعث شکل گیری شاخصه دیگری از فرهنگ استراتژیک این مردم شد. شاخصه ای که هنوز هم همچنان به قوت سابق خود باقی است و آن چیزی نیست جز اعتقاد راسخ به فناوری و خوش بینی مفرط به راه حل هایی که این عرصه به بشر ارزانی داشته و می دارد. عقاید پیشرویانه ی مذهبی و سیاسی مستعمره نشینان در قاره امریکا رنگی مادی به خود گرفت که نمود آن بخصوص در چهره ی ارتش این کشور بوضوح نمایان گشت، آنجا که صنعتی سازی و غنای منابع معدنی منجر به پیدایش”شیوه ی امریکایی نبرد” شد و امکانات و ابزارات ارزش امریکا را در مقایسه با دیگر ارتش ها به شدت افزایش داد. (آلگمایه،۲۰۰۱ :۳۳) از نظر تاریخی اشتیاق فراوانی برای تکنولوژی جدید در نیروی نظامی ایالات متحده وجود دارد. در نیروی هوایی بیشترین علاقه و در نیروی زمینی بیشترین ترس نسبت به تکنولوژی وجود دارد. در این تضاد نیروی زمینی بطور سنتی بیشتر بر نیروی انسانی در جنگ تکیه دارد.(فارل،۲۰۰۵ :۷)گری ویژگی تکنولوژی محور بودن فرهنگ استراتژیک امریکا را در میدان جنگ بررسی کرد که بیشترین شاهد آن جنگ هوایی امریکا علیه ژاپن بود که کشته شدن ۹۰۰۰۰۰-۴۰۰۰۰۰ غیرنظامی ژاپنی نتیجه آن بود. یا فرش بمبی که در ویتنام شمالی پهن شد. مثال دیگر در استفاده مفرط تجهیزات جنگی در جنگ عراق و افغانستان بود. در منطقه خاورمیانه نیز موفقیت عملیات نظامی در جنگ اول خلیج فارس تا حدود زیادی هواداری از جنگ های با تکنولوژی پیشرفته و استفاده از قدرت هوایی را مشروعیت بخشید.(ریلی،۲۰۱۲ :۶۲) بطور کلی این تعصب و طرفداری شدید در استفاده از تکنولوژی در تمام ادارات نظامی و سایر افرادی که به نوعی درگیر موضوعات نظامی هستند ریشه دوانیده است.(پیشین،۲۰۰ :۷) هیچ ملتی، بجز ایالات متحده، در تاریخ اخیر وجود ندارد که تا این اندازه در جنگ ها بر نقش تکنولوژی تاکید نماید.
۴-۲- ادامه دادن جنگ تا تسلیم بی قید و شرط دشمن
از منظر امریکاییان جنگ به درستی پایان نمی پذیرد مگر با تسلیم بی قید و شرط ملت مهاجم وسرنگونی و انتقال رژیم سیاسی آن کشور. همچنانکه در تجربه جنگ عراق نیز امریکا تا سرنگونی رژیم صدام حسین جنگ را ادامه داد. چنانچه با دقت در تاریخ ایالات متحده نظر کنیم متوجه خواهیم شد که ایالات متحده همواره جانبداری قوی و طولانی مدتی را از برپا کردن جنگ به منظور اهداف سیاسی نامحدود را به نمایش گذاشته است. لینکلن برای اتحاد جنگید، در جنگ جهانی اول ژنرال جان جی پرشینگ کماندور نیروی اعزامی ایالات متحده طرفدار سیاست تسلیم بی قید و شرط امپراتوری آلمان بود یا در جنگ جهانی دوم نیز فرانکلین روزولت و کماندورهایش تصمیم داشتند جنگ به سمت سرنگون کردن دولت های آلمان، ژاپن و ایتالیایی که شروع کننده جنگ بودند، هدایت شود. در جنگ اخیر علیه جهادگرایی افراطی نیز هیچ تمایلی برای حل و فصل مذاکره ای وجود ندارد و فقط امریکایی ها جنگ را برای پایان دادن و تسلیم بی قید و شرط ترجیح داده اند. (مانکن،۲۰۰۶ :۸) برای امریکاییها هیچ جانشینی برای پیروزی وجود ندارد و تنها طریق کسب آن تسلیم بی قید و شرط دشمن است. اما زمانی که دشمن خارجی را نتوان به راحتی تسلیم کرد،کینه از آن برای دهه ها حفظ خواهد شد. برای مثال، امروزه بعضی از احساسات ضدچینی در امریکا به رفتار سوء آنان با ژنرالهای اطلاعاتی امریکا در طی جنگ کره برمیگردد. اقدام مردم ایران در تسخیر لانه جاسوسی(سفارت امریکا) و اقدامات و موضع گیریهای قذافی و کاسترو هرگز از فکر نوادههای جکسون فراموش نخواهد شد، مگر زمانی که به گناه خود معترف و اعتذار جویند. امریکا نمیتواند بدون حمایت تفکر جکسونی جنگی را آغاز نماید. وقتی که امریکا در یک جنگ درگیر میشود، سیاستمداران این کشور نمیتوانند با خیال راحت جنگ را بجز مطابق با شرایط جکسونی پایان دهند. (صدوقی،۱۳۸۴: ۱۲۰)
۵-۲- گرایش به پیروزی و حل و فصل سریع منازعه
تمایل به حل و فصل سریع منازعه عمیقا با نگرش تاریخی امریکا مرتبط است. در این راستا کالین گری اظهار می دارد که فرهنگ استراتژیک ایالات متحده به سوی حل مشکل جهت دهی شده و به راحتی ایده ها و رویکرد منازعه مداوم و دنباله دار را نمی پذیرد. در ایالات متحده گرایش شدیدی به رویکرد صنعتی نسبت به جنگ وجود دارد . (صدوقی،۱۳۸۴ :۱۱۶) از این روی امریکایی ها از تمام امکانات خود در راستای پایان دادن هر چه سریعتر به جنگ و حصول پیروزی استفاده می کنند. در فرهنگ استراتژیک ایالات متحده استفاده مفرط از فدرت شلیک از سویی سبب می گردد که زندگی سربازان امریکایی نجات یابد چرا که با کاهش خسارات و صدمات وارده جنگ سریعتر پایان پذیرفته و از سوی دیگر پیروزی قطعی را در میدان نبرد برای کشور به ارمغان آورد. شرمن یکی از بنیانگذاران سبک جنگ امریکایی اظهار داشته که «جنگ سبوعانه و ظالمانه است … ولی به هرحال باید زودتر پایان داه شود.» این ادراک امریکا درعملیات هوایی علیه عراق جلوه بارزی داشت. آندریو جکسون رئیس جمهور امریکا نیز معتقد بود درگیر شدن در جنگ دامنه دار یکی از پرهزینه ترین تصمیمات سیاسی است که یک رئیس جمهور می تواند اتخاذ کند. (همان،۱۲۰) بطور کلی فرهنگ استراتژیک ایالات متحده از ابتدا به این سمت جهت دهی شده است که منازعه و جنگ باید هرچه سریعتر پایان پذیرد و این پایان پذیرفتن جنگ مشروط به پیروزی حتمی و قطعی در جنگهاست.
بنابراین، مولفه های شکل دهنده به فرهنگ استراتژیک ایالات متحده آمریکا دارای ویژگی تهاجم محور بوده و سیاست خارجی این کشور را در عرصه روابط بین الملل شکل داده است.
بطور کلی، تاثیر فرهنگ استراتژیک ایالات متحده در سیاست خارجی این کشور بطور کلی در سه مکتب فکری خلاصه می شود:
* همیلتونیسم: همیلتونیسم برای جهانی شدن ارزش های امریکا اهمیت زیادی قائل است. علاوه بر این، متفکران همیلتونی به دنبال اهدافی در سیاست گذاری خارجی می باشند که بر اساس منافع اقتصادی ایالات متحده می باشد. حتی این اهداف ممکن است آنها را وارد جنگ کند. همیلتون اعتقاد داشت ایالات متحده باید به یک کشور صنعتی تبدیل شود.
* جکسونیسم: هویت جکسونی منسوب به جکسون هفتمین رئیس جمهور امریکا به جنگ طلبی مشهور بود. این تفکر معتقد به استفاده از قدرت نظامی امریکا است و اصولا دنیا را سیاه و سفید می بیند و اعتقاد زیادی به استفاده از دیپلماسی در روابط خارجی ندارد. تمایل به استفاده از توانایی های نظامی، خوب نشان دادن سیاست های امریکا و پلید نشان دادن دشمنان ایالات متحده از ویژگی های این مکتب فکری است.
* ویلسونیسم: مانند همیلتونیسم برای جهانی شدن ارزش های امریکا اهمیت زیادی قائل است اما نه صرفا از طریق استحکام بخشیدن به نهادهای داخلی سیاست های صرفا اقتصادی بلکه با ماجراجویی های خارجی و ملاحظات نظامی در نقاط مختلف جهانی. همچنین برای صلح باید دموکراسی را اشاعه داد چرا که کشورهای دموکراتیک با هم نمی جنگند. (حسینی،۱۳۹۱: ۱۶۱و۱۶۲)
هرچند سه مکتب فوق قبل از جنگ جهانی اول در ایالات متحده آمریکا شکل گرفته اما عموما سیاست خارجی امریکا تا کنون متاثر از یک یا تلفیقی از این سه رویکرد بوده و دکترینهای روسای جمهور امریکا حتی پس از جنگ جهانی دوم چون روزولت، ترومن، کندی، نیکسون، ریگان، بوش پدر، کلینتون و بوش پسر نیز به نوعی متاثر از یکی از مکاتب سه گانه یا ترکیبی از آنها بوده است. چنانچه دوران ریاست جمهوری بوش پدر بر اساس مکاتب جکسونیسم و ویلسونیسم و سیاست خارجی کلینتون بر اساس مکتب همیلتونیسم قابل بررسی است. بوش پسر نیز با تاسی فرهنگ استراتژیک هژمونیک محور و تهاجمی ایالات متحده آمریکا سیاست خارجی این کشور را بر مبنای تلفیقی از دو رویکرد جکسونیسم و ویلسونیسم بنا نهاده است. (سازمند،۱۳۹۰: ۲۵)
در همین راستا میتوان گفت شهروندان امریکایی از زمان استقلال این کشور در سال ۱۷۷۶ تاکنون شاهد هشت دکترین اصلی در زمینه سیاست خارجی بوده اند که همگی به نحوی متاثر از مکاتب سه گانه فوق الذکر میباشند. سخنرانی خداحافظی واشنگتن، دکترین مونروئه، سرنوشت محتوم، درهای باز، متوازن کننده ماوراء بحار، سدنفوذ، آزادسازی و در نهایت دکترین پیشدستی عناوین دکترین های هشت گانه میباشند.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...