۲-۲-۲-۲ دیدگاه ژنتیکی
۲۰
فصل دوم: پیشــینه پژوهــش
در تحقیقاتی که دوقلوهای یک تخمکی را با دوقلوهای دو تخمکی مقایسه کردند، میزان توارثپذیری ۴۸/۰ تا ۶۱ /۰ به دست آمد. این بدان معنی است که وراثت حداقل نیمی از تنوع در آسیبپذیری در برابر اختلالهای خوردن را توجیه میکند ( هالجین و ویتبورن، ۱۳۸۸). همینطور نشان داده شده است که بستگان فرد مبتلا به اختلالات خوردن در طول عمرشان ۱۰ برابر بستگان یک فرد عادی در معرض خطر ابتلا به اختلالات خوردن هستند (باکانو، بولیک، کلومپ، فیشر، هلمی، کیل، ۲۰۰۵)[۹۲]. اگر چه محققان مناطقی مرتبط بر روی کروموزمهای ۱، ۳، ۴ و بر روی بازوی کوتاه کروموزوم ۱۰ را به ترتیب در رابطه با بیاشتهایی عصبی و پراشتهایی عصبی شناسایی کردهاند، این نتایج نیاز به بررسیهای بیشتر دارد (دالی[۹۳]، ۲۰۱۱ ). جنس مؤنث مهمترین عامل خطرساز بالقوه برای ابتلا به اختلالات خوردن است. اما هنوز به طور دقیق مشخص نشده است که این ارتباط ناشی از عوامل زیستی یا عوامل اجتماعی است( دالی، ۲۰۱۱ ).

(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

۲-۲-۲-۳ عوامل محیطی
محیط نقش مهمی در پیدایش بعضی اختلالات خوردن دارد. به طور مثال نشان داده شده است که مادران کودکانی که بعدها مبتلا به اختلالات خوردن می شوند، طی بارداری در معرض استرس بیشتری بودهاند. اتفاقات حین زایمان (مثل هماتوم سفال) یا زایمان زودرس، شانس بروز اختلالات خوردن را افزایش می دهد. برخی از عوامل محیطی مرتبط با اختلالات خوردن عبارت از تجارب زیان بار عمومی مانند مورد بی توجهی قرار گرفتن از جانب دیگران، سوء استفاده فیزیکی یا جنسی و تجارب زیان بار مرتبط با غذا و وزن مانند رژیم گرفتن خانواده، چاقی کودکی یا والدین، نظرات انتقادی خانواده یا دیگران نسبت به غذا خوردن و شکل بدن فرد یا فشارهای شغلی برای لاغر بودن می باشند ( دالی، ۲۰۱۱ ).
۲-۲-۲-۴ دیدگاه روانشناختی
۲۱
فصل دوم: پیشــینه پژوهــش
از دیدگاه روانشناختی، اختلالهای خوردن در جوانانی ایجاد میشوند که از آشوب و عذاب درونی زیاد رنج میبرند و دل مشغول مسایل جسمانی میشوند و برای اینکه احساس آرامش و حمایت شدن کنند، به غذا روی میآورند. افراد مبتلا به اختلالات خوردن در درک کردن هیجانهای خود و نامیدن آنها مشکل دارند، و به مرور زمان یاد میگیرند که خوردن میتواند وسیلهای را برای حل و فصل کردن حالتهای هیجانی ناخوشایند و مبهم تأمین کند (لئون، فولکرسان، پری و ایرلی- زالد، ۱۹۹۵)[۹۴]. پژوهشگران برای آگاه شدن از ایجاد واکنش خوردن نابهنجار به عذاب درونی، مخصوصأ به این واقعیت توجه کردهاند که برخی از زنان مبتلا به پرخوری عصبی، سابقهی سوءاستفاده شدن جنسی و جسمی در کودکی داشتهاند (آندروز، والنتین و والنتین، ۱۹۹۵)[۹۵] .
پژوهشگرانی که روابط بین تجربیات صدمه دیدن در کودکی و وارد کردن آسیب جسمانی به خود در سنین بالاتر را بررسی میکنند، سعی دارند از ارتباط زیست- شیمیایی احتمالی بین سوءاستفاده شدن در دوران کودکی و اختلالهای خوردن آگاه شوند. به نظر میرسد هر دو، اختلالهایی را در سروتونین در بر داشته باشند، اما سوءاستفاده شدن با کاهش در کورتیزول-هورمون استرس- نیز ارتباط دارد (استیگر و همکاران، ۲۰۰۱)[۹۶].
نظریههای روانشناختی زیادی به منظور توضیح چگونگی ایجاد و تداوم اختلالات خوردن ارائه شده است. تبیینهای روانتحلیلگرانهی اولیه، بیاشتهایی را دفاعی در برابر تهدید تکانههای جنسی تلقی میکردند که در نتیجه بلوغ، بیدار میشوند. بعدها دو عامل برای شکلگیری و رشد اختلالات خوردن مورد تأیید قرار گرفت: ترسهای ناشی از بلوغ و کشمکشهای مربوط به استقلال. برای مثال آرتور کریسپ[۹۷] (۱۹۸۳) معتقد است که افراد مبتلا به بیاشتهایی عصبی به صورت ناخودآگاه بلوغ جسمی را با طرد و رها شدگی برابر میدانند. از طرف دیگر هیلدبروچ[۹۸] (۱۹۸۸) دختر مبتلا به بیاشتهایی عصبی را به عنوان فردی توصیف میکند که در یک خانواده سرکوبگر در تلاش برای اظهار وجود است. بر اساس دیدگاه وی، مادر دختری که در آینده به بیاشتهایی عصبی دچار میشود، نیازهای عاطفی کودک خود را به صورت همدلانه درک نمیکند. به این معنی که مادر بیش از آنکه پاسخگوی نیازهای اساسی کودک باشد، بر اساس نیازهای خود نسبت به کودک واکنش نشان میدهد. در نتیجه کودک از متمایز کردن ادراکات خود در خصوص احساسات بدنی و حالتهای هیجانی ناتوان میماند. همچنین مادر که به شدت به دلبستگی کودک وابسته است، او را از استقلال محروم میکند. در نهایت کودک احساسات خود را به شکلی ابراز میکند که معتقد است دیگران از او انتظار دارند، نه آنگونه که خود احساس میکند (میکوچی، ۱۳۸۴).
در دیدگاه روانشناختی، عوامل شناختی را با اختلالهای خوردن مرتبط میدانند. طبق نظریههای شناختی، افراد مبتلا به اختلالهای خوردن به مرور زمان، به علت مقاومت کردن در برابر تغییر دادن فرایندهای فکرشان، در دام الگوهای بیمارگون خود گرفتار میشوند (میزس[۹۹] و کریستانو[۱۰۰]، ۱۹۹۵). آنها به جای حل کردن مشکلات، از آنها اجتناب میکنند؛ به جای ارزیابی واقعگرایانه، به تفکر کامرواسازی متوسل میشوند و حتی زمانی که گرفتار مشکلی جدی هستند، در صدد حمایت اجتماعی برنمیآیند (تروپ[۱۰۱]، هولبری[۱۰۲]، ترولر[۱۰۳] و تریزور[۱۰۴]، ۱۹۹۴).
۲۲
فصل دوم: پیشــینه پژوهــش
دیدگاه سنتی نظریهپردازان سیستمهای خانواده این است که برخی از دخترها برای تأکید کردن بر استقلال خود از خانواده بیش از حد دخالت کننده، به بیاشتهایی عصبی مبتلا میشوند (مینوچین[۱۰۵]، روزمن[۱۰۶] و بیکر[۱۰۷]، ۱۹۷۸).
۲۳
فصل دوم: پیشــینه پژوهــش
مینوچین و همکاران (۱۹۷۸) مطرح کردند که خانواده های مبتلا به AN معمولأ چهار ویژگی مهم را به نمایش میگذارند: ۱) در هم تنیدگی: روابط موجود در این خانواده ها با نبود فاصله عاطفی مناسب و مداخله افراطی در زندگی یکدیگر ویژگی پیدا میکند. ۲) حمایتگری افراطی: اعضای خانوادهای که در آن AN وجود دارد، بیش از حد حامی و نگران یکدیگر هستند. آنها با وسواس مراقب هستند که به احساسات یکدیگر لطمه نزنند و در این زمینه، ممکن است دردسر زیادی تحمل کنند تا در بین آنها تضادی رخ ندهد. این خانواده ها نسبت به بروز هر نوع علامتی از تألم در یک عضو بسیار حساس هستند و به سرعت برای رفع تنش دست بکار میشوند. به این ترتیب، مانع از آن میشوند که عضو خانواده توانایی خود را بکار گیرد و روش غلبه بر استرس را بیاموزد.
۳) انعطافناپذیری: این خانواده ها شدیدأ به حفظ موقعیت خود تعهد دارند. تغییر را تهدیدکننده میدانند و اغلب آن را انکار میکنند. ۴) درگیر شدن نوجوانهای مشکلدار در تضادهای والدین: در این خانواده ها که به طور افراطی از تضاد با یکدیگر اجتناب میکنند، وقتی نوجوان دچار بیاشتهایی روانی میشود، والدین برای فرار از تضاد به نوجوان مشکلدار متوسل میشوند. به این ترتیب به جای توجه به تضادها سرپوش میگذارند. سایر نظریههای خانواده، بر این پایه استوارند که بیاشتهایی عصبی به عنوان راهی برای حفظ تعادل حیاتی خانواده بروز میکند ( میکوچی، ۱۳۸۴). از نظر خانوادگی گاهی مادر افسرده است و از نظر هیجانی پاسخگو نیست، یا اینکه والدین رفتار غیرقابل پیشبینی دارند که بر حس ایمنی کودک اثر میگذارد. گاهی عدم توجه پدر میتواند منجر شود که دختر نوجوان در تلاش برای جلب توجه پدر، بر ظاهرش تأکید بیمورد داشته باشد. گاهی نیز یکی یا هر دو والد، رشد فردی کودک را تشویق نمیکنند. بنابراین کودک هنگام رسیدن به سن مناسب تفرد، فاقد ظرفیت درونی برای مدیریت فرایند جدا شدن و فردیسازی است. گاهی والدین تأکید زیادی بر ظاهر دارند یا اینکه دارای ویژگیهایی هستند که به طور ناخواسته در رشد بیاشتهایی عصبی سهیم است. مثلأ حفظ ازدواج والدین وابسته به وجود کودک است و رشد کودک میتواند تهدیدی برای این ثبات باشد. کودک به صورت ناهشیار کودک باقی ماندن را انتخاب میکند چرا که بیاشتهایی میتواند توجه والدین را به یک مشکل مشترک (یعنی نجات فرزندشان) منحرف کند (رومنی،۲۰۰۹).
از دیدگاه اجتماعی- فرهنگی گستردهتر، عامل اصلی در ایجاد اختلالهای خوردن، نگرشهای جامعه نسبت به خوردن و رژیم گرفتن است. آرمانی کردن لاغری توسط جامعه، باعث میشود که خیلی از نوجوانان دختر، زیبایی را با هیکل ترکهای برابر بدانند. هنگامی که دختر نوجوان بزرگتر میشود، مجله ها را میخواند، با دوستانش صحبت میکند، تلویزیون میبیند و به سینما میرود و مکررأ با زیباتر نشان دادن لاغری روبهرو میشود. همهی اینها در دورهی رشدی اتفاق میافتند که افراد به نحوهای که دیگران آنها را برداشت میکنند، دل مشغول میشوند، مفهومی که (( خود اجتماعی)) نامیده میشود (استریگل- مور[۱۰۸]، سیلبراستین[۱۰۹] و رودین[۱۱۰]، ۱۹۹۳).
۲۴
فصل دوم: پیشــینه پژوهــش
در بین بسیاری از نظریههای روانشناختی، نظریه شناختی- رفتاری مؤثرترین نظریه در ایجاد درمانی مبتنی بر شواهد بوده است. بر اساس این نظریه، حساسیت بیش از حد روی غذا خوردن، شکل بدن و وزن، نقش محوری را در تداوم اختلالات خوردن بازی میکند (فیربورن[۱۱۱]، کوپر[۱۱۲]، شافرن[۱۱۳]، ۲۰۰۳). نظریههای شناختی- رفتاری اختلالات خوردن، بر نقش نگرشها و باورهای مربوط به وزن، شکل و خوردن در شکلگیری و تداوم اختلالات خوردن و علایم آن تأکید میکنند. این باورها عمومأ در افکار خودآیند راجع به وزن، شکل و خوردن منعکس میشود. مطالعات کوپر، کوهن-توی[۱۱۴]، تود[۱۱۵]، ولز[۱۱۶] و تووی (۱۹۹۷) و رز[۱۱۷]، کوپر و ترنر[۱۱۸] (۲۰۰۶) اهمیت این باورها را در بروز اختلالات خوردن تصدیق میکنند. به هر حال، وجود افکار خودآیند منفی و باورهای نامطلوب مربوط به شکل و وزن ممکن است توضیحات شناختی مناسبی برای اختلالات خوردن فراهم کنند (رز و همکاران، ۲۰۰۶). چند مدل شناختی- رفتاری برای رشد و تداوم ED که شاید مدل فیربورن (۱۹۹۷) معتبرترین آنها باشد، ارائه شده است. این مدل پیشنهاد میکند که محدودیت مصرف غذا که مشخصه شروع ED است، دو منبع اصلی دارد. ۱) نیاز به احساس تحت کنترل داشتن زندگی است که بر روی کنترل غذا خوردن منتقل میشود. این نیاز به کنترل در افرادی که مضطرب، کمالگرا یا فاقد عزت نفس هستند، بیشتر است.
۲۵
فصل دوم: پیشــینه پژوهــش
۲) اهمیت بیش از حد قائل شدن برای شکل و وزن در افرادی است که به دلیل تجربیات قبلی (یا به علت تغییرات ظاهری که در دوره بلوغ رخ میدهد) نسبت به ظاهرشان حساس هستند. هر دو مورد به کاهش مصرف غذا و کم کردن وزن منجر میشوند. پس از آن، دیگر فرآیندها در خدمت تداوم ED هستند (گوورز و گریین، ۲۰۰۹).
۲-۳ سوءاستفادهی دوران کودکی
۲۶
فصل دوم: پیشــینه پژوهــش
هرگونه رفتاری که آزار عمدی فیزیکی، هیجانی، جنسی و یا سهلانگاری و غفلت نسبت به کودک در پی داشته باشد، کودک آزاری محسوب میشود( سازمان بهداشت جهانی )[۱۱۹]. آثار روانشناختی طولانی مدت کودک آزاری بروز مشکلات رفتاری و روانشناختی عمده در دوران نوجوانی و بزرگسالی است (کریستوفرسون، پولسن و نیلسن، ۲۰۰۳ )[۱۲۰]. هر روزه هزاران کودک و نوجوان سوزانده شده، کتک میخورند، گرسنگی میکشند و مورد شکنجه و آزار جنسی قرا میگیرند و یا توسط مراقبین خود مورد بدرفتاری قرار میگیرند. برخی از کودکان آماج اشکال مختلف آزار جنسی یا جسمی قرار نمیگیرند اما از آزار روانشناختی مثل طرد شدن، مورد تمسخر قرار گرفتن و ترسانده شدن رنج میبرند( محمدخانی، محمدی، نظری و صلواتی، ۱۳۸۱ ). طبق سومین مطالعه ملی بروز کودک آزاری و غفلت ( محـمدخانی و همکاران، ۱۳۸۱ )، تقریبأ ۲ تا ۳۵ درصد وکودکان مورد بدرفتاری قرار گرفته اند و از یک صدمه جدی جسمانی یا روانی- عاطفی در اثر آزار، رنج میبرند. همهگیر بودن مشکل کودک آزاری و افزایش گزارشات مربوط به صدمات و آسیبهایی که متوجه کودکان است، دولتهای جهان را بر آن داشته است تا توجه جدیتری به حقوق کودکان داشته باشند. تصویب پیمان نامه جهانی حقوق کودک به عنوان یک توافق جهانی در سال ۱۹۸۹ میلادی شاهدی برای این تلاشها در جهت تضمین بقا و رشد، تحصیل و سلامتی و همچنین حمایت از کودکان در برابر انواع سوءرفتارهای جسمی، جنسی یا بهره کشی از آنها در کار و جنگها است (رحیمی و قاسم زاده، ۱۳۷۷ ).
هر چند پدیده کودک آزاری از اعصار دور در جوامع انسانی وجود داشته، لیکن تنها در سال های اخیر به صورت علمی مورد توجه قرار گرفته و مبارزه با آن به تدریج آغاز گشته است.آزار کودکان درسطوح و به اشکال مختلفی از جمله، آزار جسمی مانند کتک زدن یا انواع تنبیه های بدنی،آزار روانی و عاطفی مانند بیتوجهی، غفلت از برآوردن نیازهای اولیه کودکان، و آزار جنسی در بیشتر جوامع امروزی وجود دارد (بارکر، ۱۹۹۰). هیچ آمار دقیقی از بروز کودک آزاری در دست نیست. آمارهای فراوان وقوع کودک آزاری در خلال سالیان، دستخوش تغییرات قابل توجهی شده است. تخمینهای گوناگونی از چند هزار تا چندین میلیون در این مورد وجود دارد. به هر حال مسلم است که میزان وقوع کودک آزاری بسیار بالاست(واکر[۱۲۱]، ۱۹۸۸). تخمین زده شده که سالانه حدود ۱۰۰۰ تا ۵۰۰۰ کودک بر اثر کودک آزاری جان خود را از دست می دهند. میانگین سن کودکانی که مورد بدرفتاری واقع می شوند ۱۴/۷ سال و میانگین سن کودکانی که بر اثر آزارگری میمیرند ۶۱/۲ سال است (کریتن[۱۲۲]، ۱۹۸۷).
۲۷
فصل دوم: پیشــینه پژوهــش
از آنجا که انجام پژوهشهای تجربی کنترلشده در مورد کودکآزاری غیرممکن است، لذا غالب پژوهشهایی که در این زمینه صورت گرفته، گذشتهنگر هستند. بعضی از تحقیقات نشان دادهاند که کودک آزاری و مخصوصاً سوء استفاده جنسی، به ویژه در سنین پایین میتواند موجب مسائلی چون مشکلات رفتاری، مسائل اجتماعی، اشتغال ذهنی با مسائل جنسی، کاهش توانایی های شناختی و پیشرفت تحصیلی، بیاعتمادی، کاهش کنترل تکانه ها، مکانیزم های دفاعی ضعیف یا ناپخته، تحول نایافتگی خود، وابستگی، افسردگی، خشم و احساس گناه گردد (اینبندر[۱۲۳] و همکاران، ۱۹۸۹).
یک باور تقریباً همگانی وجود دارد که تنبیه بدنی را شیوه ای مناسب برای تربیت بچه ها می دانند. تقریباً نصف والدین آمریکایی برای اصلاح بد رفتاری بچه های خود به تنبیه بدنی متوسل می شوند (صدیق سروستانی، ۱۳۸۵). بر طبق آمار موجود، سالانه حدود سه میلیون کودک (چهار درصد تمام کودکان زیر ۱۷ سال) به شدت مورد ضرب و جرح قرار می گیرند(لوین[۱۲۴] ،.(۱۹۹۵ طبق گزارش ادارۀ خدمات بهداشتی و انسانی آمریکا[۱۲۵]، در سال ۲۰۰۰ از هر ۱۰۰۰کودک آمریکایی ۳۰ نفر مورد غفلت و۱۸نفر مورد آزار جسمی، جنسی و روانی قرار گرفته اند.عوامل عمده خشونت خانوادگی را فشار روانی، فقر، ارزش های پدرسالارانه، بیماری روانی و اختلال شخصیتی ذکر کرده اند (وندنبرگ[۱۲۶]، ۲۰۰۴). انزوا، بیکاری، مشکلات خانوادگی، بی سوادی و فقدان مهارتهای سرپرستی نیز از جمله علل کودک آزاری مطرح شده اند (تیو[۱۲۷]، ۲۰۰۱). اگرچه هیچکدام از دو فرد آزارگر دقیقاً مانند هم نیستند اما، عوامل مشترکی جهت شناسایی آزارگران مستعد وجود دارد. بسیاری از مطالعات نشان می دهند که احتمال کودک آزاری در والدین با سابقه افسردگی، اضطراب، مشکلات سلامت روانی و عمومی بیشتر است ( از جمله: میلر و پرین[۱۲۸]، ۱۹۹۷ ؛ کوهی[۱۲۹]، ۲۰۰۶ ؛ پیتمن و باکلی[۱۳۰]، ۲۰۰۶ ).
۲۸
فصل دوم: پیشــینه پژوهــش
پژوهشهای بسیاری ( ازجمله: هیلدیارد و ولف[۱۳۱]، ۲۰۰۰) به بررسی ویژگیهای خاص کودکان آزاردیده پرداختهاند. در یک مطالعه معلوم شد که کودکان مورد غفلت قرار گرفته کمتر در تعاملات اجتماعی با سایر کودکان شرکت می کنند، سازگاری اجتماعی و تحصیلی این کودکان ضعیف بوده و به طور مداوم از تعاملات دوری میکنند. همچنین، پولاک و سیکچتی، هورنانگ و رید[۱۳۲] ( ۲۰۰۰ ) در تحقیقی بر روی کودکان مورد غفلت قرار گرفته متوجه شدند کودکانی که از لحاظ جسمی و روانی مورد غفلت واقع شده اند، نسبت به همسن و سالان خود، مشکلات قابل توجهی در سازگاری شخصی و هیجانی، رشد شخصیت و تعدیل و تنظیم هیجانات خود دارند. به علاوه، ایرلند، اسمیت وتورنبری [۱۳۳](۲۰۰۲) در مطالعه گروهی از نوجوانان دریافتند که آزارهای دوران کودکی با رفتارهای ناسازگارانه و ضداجتماعی و عدم سازش با همسالان در نوجوانی رابطه دارد. سرزنش خود، احساس گناه به خاطر حادثه رخ داده و مشکل درتنظیم هیجانات از دیگر مشکلات کودکان آزاردیده است. کودکانی که مورد آزار قرار میگیرند عزت نفس و اعتماد به نفس پائینی دارند و خود را کمتر از دیگران می دانند (مارگولین[۱۳۴]، ۲۰۰۰). متخصصان بالینی و محققان مطرح کردهاند که آسیب و سوءاستفادهی دوران کودکی به ویژه سوءاستفادهی جنسی می توانند به صورت نیرومندی اختلالات خوردن بعدی را تبیین نمایند (رورتی و یاگر ۱۹۹۶ )[۱۳۵] .
رشد کردن و بزرگ شدن در یک محیط سوء استفادهگر میتواند ارتباطات بالقوه متعددی با مدل تنظیم هیجان در ایجاد نشانگان ED داشته باشد( برلین و کسیدی، ۲۰۰۳ ؛ شیپمن، ۲۰۰۷ ؛ اسپینراد ، استیفتر ، دونلان مککال و ترنر، ۲۰۰۴ ). در بزرگسالان، سوءاستفادهی هیجانی دوران کودکی ( CEA ) گزارش شده توسط فرد با بازداری هیجانی و سبک اجتنابی فرد و عدم پذیرش هیجانی مرتبط است. به طور خلاصه، سوء استفاده هیجانی با الگوهای غیرانطباقی تنظیم هیجان در هر دو دورهی کودکی و بزرگسالی ارتباط دارد. همانگونه که آسیب شناسی خوردن به عنوان نتیجه تلاشهای ناکارآمد تنظیم هیجان مفهوم سازی شده است، بنظر میرسد که CEA تأثیر غیر مستقیمی در آسیب شناسی خوردن بعدی از طریق رشد این مهارتهای تنظیم هیجان ناکارآمد، داشته باشد. گیلبا- اسکچمن[۱۳۶] و همکاران (۲۰۰۶) دریافتند افراد کم اشتها در قیاس با افراد پراشتها از آگاهی هیجانی کمتری برخوردارند در مقابل، افراد پراشتها نسبت به کم اشتها در تنظیم هیجانات خود مشکلات بیشتری نشان دادهاند.
۲۹
فصل دوم: پیشــینه پژوهــش
۲-۴ تنظیم هیجان
۳۰
فصل دوم: پیشــینه پژوهــش
هیجان وضعیت پیچیده یی است در پاسخ به تجربه های دارای بار احساسات. هر هیجان شدید حداقل شش مؤلفه دارد ( فریجدا[۱۳۷]، ۱۹۸۶؛ لازاروس، ۱۹۹۱). مؤلفه های هیجان عبارتند از: ۱) تجربهی شخصی و ذهنی هیجان. ۲) پاسخهای جسمانی درونی، به ویژه آنهایی که با دستگاه عصبی خودمختار ارتباط دارند. ۳) شناختهای شخص در بارهی هیجان و موقعیتهای مرتبط با آن. ۴) جلوههای چهره. ۵) واکنشهای شخص به هیجان. ۶) گرایش به اعمال معین. هیچ یک از این مؤلفه ها به تنهایی گویای حالت هیجانی نیست، بلکه ترکیبی از همهی آنهاست که هیجان معینی را به وجود میآورد. علاوه بر این هریک از این مؤلفه ها ممکن است بر دیگر مؤلفه ها اثر بگذارد (زمینه روانشناسی هیلگارد، ترجمه محمدنقی براهنی و همکاران، ۱۳۸۵).
تنظیم هیجـان به عنوان یکی از متغیـرهای روانشناختی، مورد توجه بسیاری از پژوهشگران قرار گرفته اســت ( گلمن[۱۳۸]، ۱۹۹۵؛ شاته[۱۳۹] و همکاران، ۱۹۹۸؛ مایر، کاروسو و سالووی[۱۴۰]،۱۹۹۹ ).
شواهد زیادی نشان میدهند که تنظیم هیجانی با موفقیت یا عدم موفقیت در حوزه های مختلف زندگی مرتبط است (شاته، مالو[۱۴۱]، تورستنسون[۱۴۲]، بولار [۱۴۳]و روک[۱۴۴]، ۲۰۰۷؛ جاکوبس[۱۴۵] و همکاران، ۲۰۰۸). تنظیم هیجان نقش مهمی در سازگاری ما با وقایع استرسزای زندگی دارد. نتایج پژوهشها نشان داده اند که ظرفیت افراد در تنظیم مؤثر هیجان ها بر شادمانی روانشناختی، جسمانی و بینفردی تأثیر میگذارد (گروس[۱۴۶]، ۱۹۹۹؛ کلینگر[۱۴۷]، ۱۹۹۳؛ ریف و سینگر[۱۴۸]، ۱۹۹۶).
۳۱
فصل دوم: پیشــینه پژوهــش
تنظیم هیجان بعنوان فرایند آغاز، حفظ، تعدیل و یا تغییر در بروز، شدت یا استمرار احساس درونی و هیجان مرتبط با فرایندهای اجتماعی- روانی، فیزیکی در به انجام رساندن اهداف فرد تعریف میشود ( ویمز و پینا[۱۴۹]، ۲۰۱۰). در واقع تنظیم هیجانی تنها سرکوب هیجان ها نیست، بلکه شخص نباید همیشه در یک حالت آرام و ساکن از برانگیختگی هیجانی قرار داشته باشد. در عوض تنظیم هیجانی، شامل فرایندهای نظارت و تغییر تجربیات هیجانی شخص است (تامپسون، ۱۹۹۴ ). هیجانات دارای کیفیت بالایی هستند به این صورت که میتوانند باعث واکنش مثبت یا منفی در افراد شوند. اگر متناسب با موقعیت و شرایط باشند باعث واکنش مثبت و در غیر اینصورت باعث واکنش منفی میشود. بنابراین زمانی که هیجانات شدید میشوند یا طولانی میشوند و یا با شرایط سازگار نیستند آن زمان نیاز به تنظیم کردن آنها لازم است (گروس، ۱۹۹۸ ). تنظیم هیجان به معنای تلاش افراد برای تأثیر گذاشتن روی نوع، زمان و چگونگی تجربه و بیان، تغییر طول دوره یا شدت فرایندهای رفتاری، تجربی و یا جسمانی هیجانها است و به طور خودکار یا کنترل شده، هشیار یا ناهشیار و از طریق به کارگیری راهبردهای تنظیم هیجان انجام میگیرد، راهبردهایی مانند باز ارزیابی، نشخوار فکری، خود اظهاری، اجتناب و باز داری (سلون، کرینگ[۱۵۰]،۲۰۰۷ ؛ موس[۱۵۱]، اورز[۱۵۲]، ویلهلم[۱۵۳] و گروس[۱۵۴]، ۲۰۰۶ ).
شواهدی دال بر رابطه بین برخی از عوامل فردی و خانوادگی با عدم سلامت روان و مشکلات هیجانی وجود دارد (استاکر[۱۵۵] و همکاران، ۲۰۰۷ و شک، ۱۹۹۰، به نقل از شریفی، ۱۳۸۲). در واقع عوامل خانوادگی میتوانند میانجی رابطه بین مشکلات هیجانی و راهبردهای تنظیم هیجان باشند (صالحی و همکاران، ۱۳۹۰). همچنین، گارنفسکی[۱۵۶] و کراج[۱۵۷] و اسپینهاون[۱۵۸] (۲۰۰۰ و ۲۰۰۱) رابطه روشنی بین تجربه های حوادث منفی، راهبردهای تنظیم شناختی هیجان و آسیبهای روانی و مشکلات هیجانی بدست آوردند. آنان نشان دادند که استفاده از برخی راهبردهای تنظیم هیجان، روی تجربهی هر فرد از حوادث منفی زندگی تأثیر میگذارد. هیجانها در خدمت اهداف هستند و تنظیم هیجان از طریق مهار و مدیریت هیجانهای ناخوشایند و دردآور به دستیابی به اهداف کمک میکنند. طبق نظر کوپ، تنظیم هیجان شامل تعدیل کردن، مدارا کردن با هیجان و ثابت نگه داشتن هیجان میباشد. دنهام[۱۵۹] (۱۹۹۸) معتقد است هنگامی نیاز به هیجان احساس میشود که حضور مداوم یا عدم حضور هیجانها در دستیابی به اهداف خلل وارد کند. تنظیم هیجان نتیجه ترکیب فرایندهای رفتاری، شناختی و هیجانی است. جرمن[۱۶۰] و همکاران تنظیم هیجان را راهبردهای مورد استفاده در کاهش، افزایش، سرکوب و یا ابقای هیجان میدانند و معتقدند تنظیم هیجان از ویژگیهای ذاتی و فطری آدمی میباشد.که در نوزادان هم دیده میشود (بارون[۱۶۱]، پارکر[۱۶۲]، ۲۰۰۰) و در برخورد با محیط و بخصوص شیوه های فرزندپروری رشد مییابد یا سرکوب میشود(چانگ[۱۶۳]، شوارتز[۱۶۴]، دوگ[۱۶۵]، ۲۰۰۲).
۳۲

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...