الگوی ناسالم مرتبط با ائتلاف شامل:ائتلاف ثابت ،تغییر جهت ائتلاف به منظور ایجاد ترس بین اعضای یک زیر مجموعه و تعیین شخص دیگر به عنوان منبع مشکل وبرخورد با آن شخص ، وتشکیل مثلث که طی ان دو عضو برعلیه عضو سوم به همدیگر ملحق می شوند.
الگوی ناسالم مرتبط با قدرت در خانواده که شامل عدم وجود قدرت کارآمد در سیستم ف،عملکرد اجرایی ضعیف، وبازداری توانایی های رشد می باشد.
ساختار خانواد به خوبی تعریف وسازماندهی نشد ه است. واز انعطاف لازم برخوردار نیست.
۲-۳- سبک های فرزند پروری
مهمترین تماسهای فرزندان در خانواده با والدین است این تماسها نقطه کانونی تربیت کودک را ایجاد می کند.رفتار اولیاء کودک چه خشن، چه محبت آمیز وچه منع کننده باشد ، یا او را آزاد بگذارد. غالبا مطابق الگوهای خاص انجام می گیرد. کودک طبق این الگوی پدر ومادر خود مراقبت وپندارهای اولیه در مورد جهان فرا می گیرد. از لحاظ جسمی وذهنی رشد می یابد؛ شیوه های سخن گفتن را می آموزد؛ هنجارهای اسای رفتار را یاد می گیرد ، وسرانجام نگرشها، اخلاق روحیاتش شکل می گیرد.(کاکیا،۱۳۸۶)
از آنجا که آغاز تربیت کودک در محیطی به نام خانواده صورت می گیرد واین تربیت با توجه به اصولی توسط والدین به کودک تزریق می شود باید در تربیت کودک نقش اساسی ومهمی را به خانواده کودک و در راس آن والدین کودک قائل شویم . از این رو والدین که به نوان مربی کودک عمل می کنند باید اصل تربیت به خوبی شناخته ودر مرحله عمل آن و در طول دوران رشد کودکانشان به آنها یاد دهند زیرا معمولا تا وقتیکه کودکان باهوش ، مودب و با صداقت یا از لحاظ اجتماعی سازگارند، به حساب والدین گذاشته می شود. و وقتی بزهکار و از لحاظ درسی ضعیف باشند با ز هم والدین مسئول شناخته می شوند، روشهایی که والدین برای تربیت کودک بکار می گیرند بشدت تحت تاثیر محله، مدرسه و فرهنگ گسترده ه ای است که خانواده در آن زندگی می کند. البته قابل ذکر است که این روشها تحت تاثیر خصوصیات کودکان نیز قرار دارند(کاکیا،۱۳۸۶).

( اینجا فقط تکه ای از متن پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

شیوه تربیتی والدین به عنوان مجموعه ای از نگرشها نسبت به کودک در نظر گرفته می شود که منجر به ایجاد جو هیجا نی می شود که رفتار والدین در آن جو بروز می نماید. این رفتار ها در برگیرنده رفتارهای مشخص که از طریق آن رفتارها والدین به وظایف والدینی شان عمل می کنند وهم بر رفتارهای غیر مرتبط با هدف والدینی مانند ژستها، تغییر در تن صدا یا بیان هیجان های غیر ارادی می باشد(دارلینگ واستنبرگ [۳۶]۱۹۹۳،نقلی از اسلمی،۱۳۸۵). هر خانواده شیوه های خاصی را در تربیت فردی واجتماعی فرزندان خویش بکار می گیرد. این شیوه ها که شیوه های فرزند پروری نامیده می شوند متاثر از عومل مختلف ار جمله عومل فرهنگی، اجتماعی، سیاسی واقتصادی وغیر می باشند(هاردی[۳۷] وهمکاران، نقل از حسینی نسب ،۱۳۸۷). اعتقادات، نگرشها، فعالیتها واقدامات والدین در غالب الگوهای خانوادگی با سبک فرزند پروری والیدن نمود پیدا می کند. اینکه والدین کدامیک از انواع سبکهای مختلف تربیتی را در خانواده اتخاذ می کنند خود تحت تاثیر عوامل گوناگونی است و بسیاری از این عوامل از شرایط محیط جامعه و فرهنگ غالب ناشی می­ شود. اما هدف همه سبکهای فرزندپروری شکل دهی به شخصیت روانی و تقویت شایستگی های کودک است. ارتباط والدین و فرزندان از جمله موراد مهمی است که سالها نظر صاحب نظران و متخصصان تعلیم و تربیت را به خود جلب کرده است. خانواده نخستین پایگاهای است که پیوند بین کودک ومحیط اطراف او را بوجود می آورد(اقلیدیس[۳۸]،بی تا، نقل از هیبتی، ۱۳۸۴)
۲-۳-۱- تاریخچه سبک های فرزند پروری
شیوه‌های پرورشی کودک در گذر سده‌ها دگرگون شده است. در جامعه گذشته که دارای قواعد خشک و مستبدانه بود – یعنی همان جامعه‌ای که والدین امروز در آن پرورش یافته اند – روابط مردم در قالب مافوق و زیردست برقرار بود، پدر خانه قدرت برتر به حساب می‌آمد و مادر مطیع او و فرزندان مطیع هر دو بودند. جامعه خوب و سازمان یافته بود و هر کس به نقش خود در جامعه واقف بود. اگر جامعه همان ساختار را حفظ می‌کرد بسیاری از مشکلات عمده‌ی امروزی به وجود نیامده بود. اما جامعه ایستا نیست و تغییرات وسیع آن منجر به طرح سؤالات اساسی در زمینه پایه ساختار جامعه شده است (دینک میر[۳۹] ، به نقل از احدی۱۳۸۸).
تا نیم قرن پیش بسیاری از والدین انتظار داشتند فرزندان آنها بی چون و چرا از اوامر آنها پیروی کنند. ولی در حال حاضر بسیاری از والدین، دیگر چنین انتظاراتی ندارند. با توجه به گسترش اطلاعات در مورد شیوه‌های فرزندپروری، نگرش والدین نیز در بسیاری از زمینه‌ها دستخوش تغییر شده است. به نظر می‌رسد در قرن معاصر والدین نسبت به نیازهای فرزندان خود آگاهتر، هوشیارتر و به مراتب انعطاف پذیرتر هستند. با توجه به تغییری که در نگرش کلی والدین صورت می‌گیرد، یافته‌های تحقیق درباره اثرات خانواده بر شخصیت کودکان صرفاً برای مدت خاصی اعتبار دارد ونمی‌توان برای همیشه به این یافته‌ها متکی بود (احدی و جمهری، ۱۳۷۸).
در قرن بیستم توصیه‌هایی درباره اهمیت محیط درون خانواده برای اجتماعی شدن کودک به عنوان بخشی از نظریه‌های روان شناختی مطرح شد. تقریباً از دهه ۱۹۲۰ تا ۱۹۶۰ نظریه‌های یادگیری رفتارگرا حاکم بودند. از نظر آنان، کودکان به منزله لوحی سفید هستند و قدرت والدین برای آموزش آنها بصورت خوب یا به عنوان عامل اصلی قلمداد می‌شود. نظریه‌های روانکاوانه بر اهمیت تجربه‌های اولیه خانوادگی در تعیین پیامد اضطراب‌های درونی ساز و کارهای دفاعی و اجتماعی شدن ارزش‌ها تأکید می‌کرد. از زمانی که انقلاب شناختی به وجود آمد و نظریه یادگیری به عنوان نظریه اجتماعی – شناختی بازنگری شد، به نقش فعال کودکان بعنوان عامل مهم در اجتماعی شدن خودشان تأکید فزاینده‌ای شد و در حال حاضر به صورت روزافزونی بر نقش ادراکهای متقابل والد و کودک در زمینه خواسته‌ها و تصمیمات یکدیگر بعنوان تعیین کننده تأکید می‌شود. اما هیچ یک از این تغییرات نظری به صورت عمده این فرض اساسی را که والدین تأثیر نیرومندی بر رشد ویژگی‌های کودکان و سرپرستی زندگی آنها دارند، تحت تأثیر قرار نداده است (مکوبی و مارتین[۴۰] ،(بی تا)به نقل از احدی ۱۳۸۸).
در طی هفتاد سال گذشته در مورد نحوه تربیت کودک اختلاف نظرهای عمده‌ای وجود داشت. در سال ۱۹۱۴ به مادران توصیه می‌شد به دلیل حساس بودن دستگاه عصبی کودکان، آنها را بیش از حد تحریک نکنند و از سال ۱۹۶۰ به بعد به مادران آموزش داده می‌شد که بگذارند کودکان تا جایی که می‌توانند همه چیز را بیازمایند زیرا از این طریق می‌توانند دنیای اطرافشان را بشناسند. در سال ۱۹۱۴ به مادران می‌گفتند نباید به محض اینکه فرزندشان گریه کرد به او غذا بدهند یا با او بازی کنند، زیرا با این کار کودکان را لوس می‌کنند. نیم قرن بعد به مادران گفتند ترسی از لوس شدن فرزندشان نداشته باشند. اگر مادر همیشه به محض این که کودکش گریه کرد به او برسد کودک احساس امنیت و اطمینان می‌کند. در حال حاضر به حداقل رساندن اضطراب و به حداکثر رساندن راحتی و احساس امنیت کودک یک ساله اهمیت فراوان‌تری دارد (ماسن[۴۱] ،به نقل از احدی ۱۳۸۸).
۲-۳-۲- تنوع فرهنگ و فرزند پروری
گروه های مختلف اغلب عقاید وشیوه های فرزند پروری خاص خودشان را دارند، برخی از آنها توقعات متفاوتی دارند که وقتی ارزشهای فرهنگی وشرایط خانوادگی آنها را در نظر بگیریم سازگارانه هستند. برای مثال، بزرگسالان چینی، شیوه های تربیت خود را بسیار پر توقع توصیف می کنند. آنها از نظر آموزش وبرنامه های اوقات فراغت فرزندانشان، رهنمود بیشتری می دهند. این تاکید بیانگر عقاید کنفوسیوس به اهمیت انضباط قاطع، احترام به بزرگتر ها، وآموزش رفتار جامعه پسند است(برنت[۴۲] وهمکاران،۱۹۹۳، چائو [۴۳]،۱۹۹۴،هانت سینگر[۴۴]،خوزه ولارسون [۴۵]،۱۹۹۸،نقل از رمضانی،۱۳۸۸). در خانواده های آمریکای لاتین جزایر اسیایی اقیانوس ارام، کنترل شدید والدین(مخصوصاً پدر) با محبت شدید مادر همراه می شود، اعتقاد براین است که این ترکیب، فرمانبرداری وتعهد خانوادگی قوی در کودکان ایجاد می کند(هاریسون[۴۶] وهمکاران،(۲۰۰۹) به نقل از رمضانی،۱۳۸۸(
در­زمینه سبک های فرزندپروری نظریات متعددی ارائه شده است ازجمله:
۲-۳-۳- نظریه بامریند
دایانا بامریند [۴۷](۱۹۶۷، ۱۹۸۰) پس از بررسی نحوه ای که والدین با فرزندان پیش دبستانی خود تعامل می کنند، دو بعد مهم رفتار والدین را مشخص کرد.
. بعد اول صمیمیت در برابرخصومت است: والدین صمیمی عشق و محبت به فرزند خود نشان می دهند و به احساس فرزند خود با حساسیت و همدلی بیشتر پاسخ می دهند. در مقابل والدین متخاصم، طرد نشان داده و طوری رفتار می کنند که گویی به فرزند خود اهمیتی نمی دهند.
بعد دوم محدودیت در برابر آسان گیری است: والدین از نظر میزان وضع کردن مقررات، اجرا کردن آنها، توقع داشتن از کودکان، و منضبط کردن آنها تفاوت دارند. ترکیب کردن این ابعاد، چهار شیوه فرزند پروری را به بار می آورد که با حالتهای متفاوت رشد کودک ارتباط دارند .
۲-۳-۴- انواع متفاوت والدین در فرزند پروری
والدین مقتدر: کنترل کننده ولی صمیمی هستند. آنها مقررات روشنی را و ضع می کنند، همواره آنها را اعمال کرده و اطاعت کودک را با صمیمیت و محبت پاداش می دهند. آنها انتظارات زیاد، مراقبت، و حمایت را انتقال می دهند. این شیوه با مثبت ترین پیامدهای کودکی ارتباط دارد. کودکان دارای والدین مقتدر گرایش دارند به اینکه عزت نفس بالایی داشته باشند، در مدرسه پیشرفت خوبی می کنند، مشکلات رفتاری کمتری دارند، و بیشتر ملاحظه دیگران را می کنند .
والدین مستبد: نیز بر فرزندان خود کنترل اعمال می کنند ولی این کار را با رابطه ای سرد، بی تفاوت، یا طرد کننده انجام می دهند. فرزندان آنها عزت نفس پایین تری دارند، نزد همسالان کمتر محبوب هستند، و در مقایسه با کودکانی که والدین مقتدر دارند در مدرسه به طرز نامناسب تری عمل می کنند .
والدین آسان گیر: رابطۀ صمیمی و با محبتی با فرزندان خود دارند، ولی راهنمایی و انظباط لازم را که به فرزندان آنها کمک می کنند مسئولیت را یاد گرفته و ملاحظۀ دیگران را بکنند، تأمین نمی کنند. فرزندان آنها گرایش دارند که ناپخته تر و خود محورتر باشند .
والدین بی توجه: صمیمیت و مقررات و راهنمایی را تأمین نمی کنند. فرزندان آنها به احتمال زیاد انگیزش پیشرفت کمی دارند و با همسالان و بزرگسالان در مدرسه روابط آشفته ای داشته و تکانشی و پرخاشگر هستندفرزند پروری بی توجه با پیامدهای رشد بسیار منفی، ارتباط دارد(سید محمدی،۱۳۸۶ )
سبکهای فرزند پروری به دو عامل بستگی دارد: پاسخدهی و توقع. پاسخدهی عبارت است از ابراز محبت، ملاحظه نیازهای کودک و استفاده از استدلال در تربیت بچه ها. توقع نیز ، میزان سفت و سخت بودن قواعد و توقع والدین از فرزندشان است(کاپلان [۴۸]،(۲۰۰۵) .مترجم فیروزبخت، ۱۳۸۴).
۲-۳-۵- نظریه اریکسون[۴۹]
بنابرنظریه تحول روانی اریکسون شکل گیری شخصیت بر طبق مراحل و براساس رشد بدنی که تعیین کننده کشش فرد نسبت به جهان خارجی و هوشیار شدن وی نسبت به آن است، تحقق می پذیرد. براساس مراحل هشتگانه روانی – اجتماعی اریکسون واهداف وسبک های فرزند پروری والدین در مراحل مختلف رشد تغییر می کند. در مرحله اول رشد روانی- اجتماعی که اعتماد در برابر عرم اعتماد است واز تولد تا ۱۸ ماهگی را شامل می شود، هدف اصلی فرزند پروری پاسخگویی به نیازهای فرزند است. در مرحله دوم که خود مختاری در برابر شرم و تردید نامیده شده و از ۱۸ ماهگی تا ۳ سالگی را در بر می گیرد، هدف اصلی کنترل رفتار فرزندان می باشد. برای کودکان ۳ تا ۵ سال که در مرحله ابتکار در برابر احساس گناه به سر می برند ، هدف عمده فرزند پروری والدین باید پرورش خود مختاری کودک باشد. درمرحله چهارم که اریکسون آنرا کارایی در برابر احساس حقارت می نامد و از سنین ۵ تا ۱۱ سالگی را شامل می شود، هدف اصلی فرزند پروری ترقی دادن و پیشرفت کودک است. در سنین نوجوانی ومرحله احساس هویت در برابر پراکندگی نقش، هدف اصلی والدین تشویق واستقلال وحمایتهای عاطفی است( باقر پور کماچالی،۱۳۸۴)
۲-۳-۶- الگوی زیگلمن
زیگلمن روش های ارتباطی والدین و فرزندان را به چهار قسمت کلی تقسیم کرده است:
۱- والدین مقتدر ۲- والدین مستبد۳ – والدین سهل گیر ۴- والدین مسامحه گر یا بی اعتنا
والدین مقتدر : والدین مقتدر انعطاف پذیر و مطالبه کننده هستند. آنها بر روی فرزندانشان کنترل اعمال می کنند اما در عین حال پذیرنده و پاسخ دهنده نیز هستند. به طور پیوسته آن قوانین را اجرا می کنند. آنها همچنین دلیل و منطق این قوانین و محدودیت ها را توضیح می دهند. نسبت به نیازها و دیدگاه های کودکانشان پذیرنده هستند و مواقعی که آنها در حال توصیه به فرزندان هستند احترام فرزندانشان را نیز رعایت می کنند والدینی که از سبک اقتدار منطقی استفاده می کنند به فرزندان خود می آموزند که درگیری و اختلاف نظر با در نظر گرفتن نقطه نظر فرد دیگر و در چارچوب گفتگو، به طور موثر حل خواهد شد. آنها متناسب با سن فرزندانشان به آنها مسئولیت می دهند و برای رسیدن فرزندان به حداکثر سطح رشدی لازم برای دستیابی به یک فردیت مطمئن و مستقل، ساختار لازم را فراهم می آورند(زیگلمن [۵۰]،۱۹۹۹)
والدین مستبد: این والدین قوانین را به طور انعطاف ناپذیری تحمیل می کنند. از نظر تربیتی خشن و تنبیه گرند. با رفتار بد مقابله می کنند و کودک بدرفتار را تنبیه می کنند. ابراز محبت و صمیمیت آنها نسبت به کودکان در سطح پایین است. آنها امیال کودکان را در نظرنمی گیرند و عقایدشان را جویا نمی شوند. کودکان دارای چنین والدین ثبات روحی و فکری ندارند و خویشتن را بدبخت می پندارند. آنها زود ناراحت می شوند و در برابر فشارهای روانی آسیب پذیرند.والدین مستبد از نظر درخواست کنندگی و دستوردادن در سطح بالایی هستند اما پاسخ دهنده نیستند. آنها قدرت مدار و واضع قانون هستند و انتظار دارند دستوراتشان بدون توضیح دادن اطاعت شود. همچنین آنها محیط های ساختار یافته با قواعد واضح فراهم نمی کنند(زیگلمن،۱۹۹۹)
والدین سهل گیر : این والدین نسبت به آموزش رفتارهای اجتماعی سهل انگار هستند. نظم و ترتیب و قانون کلی در این نوع خانواده حاکم است و پایبندی اعضا به قوانین و آداب و رسوم اجتماعی بسیار کم است. هر کس هر کاری که بخواهد می تواند انجام دهد. فرزندان در چنین خانواده هایی دارای استقلال فکری و عملی هستند و به سبب هرج و مرج، نوعی تزلزل روحی در این گونه خانواده ها به چشم می خورد.
این تزلزل باعث بی بند و باری کودکان شده و سبب می شود آنان نسبت به زندگی احساس مسئولیت نکنند. همچنین از ویژگی های فرزندان رشدیافته در چنین خانواده هایی می توان گفت آنها در مقابل بزگسالان مقاوم و لجوجند. آنها دارای اتکای به نفس پایینی هستند، زود خشمگین و زود خوشحال می شوند، تکانشی و پرخاشگرند و در مقابله با فشارهای روانی دچار مشکل می شوند(زیگلمن،۱۹۹۹).
والدین مسامحه گر یا بی اعتنا ( بی کفایت یا طرد کننده):والدینی که کنترل پایین و پذیرش پایین را ترکیب می کنند، نسبتا در پرورش کودکانشان غیرمداخله گر هستند. به نظر می رسد آنها از فرزندانشان مواظبت نمی کنند و ممکن است آنها را طرد کنند. به عبارت دیگر آنها به گونه ای غرق در مشکلات خود شده اند که نمی توانند نیروی کافی برای برقراری و اجرای قوانین اجتماعی انجام دهند ((زیگلمن [۵۱]،۱۹۹۹).
۲-۳-۷- الگوی شفر
شفر با مطرح کردن ابعاد گرمی/ سردی و آزادی/ کنترل، یک الگوی فرضی در مورد روابط والدین- کودک ارائه داد و آن را به چهار دسته تقسیم می کند:
۱- والدین با محبت و آزاد گذارنده: این والدین کسانی هستند که معمولاً به عنوان والدین نمونه شناخته می شوند. کودکان آنها دارای استقلال بوده و رفتار اجتماعی مناسبی دارند. محبت و گرمی توام با آزادی موجب می شود به علت داشتن فضای مناسب برای برون ریزی هیجانی و عدم وجود پاسخهای نامناسب از سوی والدین، حالتهای پرخاشگری در کودکان چنین خانواده هایی دیده نشود.(آزادی،۱۳۸۲)
۲- والدین با محبت و محدود کننده:گاهی محبت والدین محدودیتهایی را به دنبال دارد. این والدین فرصت کسب تجربه و یادگیری را از کودکان سلب می کنند. آنها با محبت افراطی، آزادی لازم را از کودکان خود سلب می کنند.(آزادی،۱۳۸۲)
۳- والدین متخاصم و محدود کننده:رفتارهای خصومت آمیز این نوع والدین که بیشتر بر اصل تنبیه استوار است به همراه سخت گیری و محدودیت شدیدی که نسبت به فرزندانشان اعمال می کنند، موجب ایجاد احساس خصومت شدید در فرزندان آنها می شود. از سویی عدم اجازه به کودک در ظاهر ساختن این احساس موجب عصبانیت در کودک می شود.:آزادی،۱۳۸۲)
۴- والدین متخاصم و آزادگذارنده:تفاوت این کودکان با گروه قبلی در این است که همراه شدن عامل خصومت با عامل آزادی موجب ایجاد رفتارهای پرخاشگرانه به شدیدترین حالت در این کودکان می گردد. نتایج برخی مطالعات نشان داده است که والدین کودکان بزهکار این الگو را از خود نشان می دهند.(آزادی،۱۳۸۲)
۲-۳-۸- نظریه آدلر
یکی از نظریه پردازان سبکهای فرزند پروری آلفرد آدلر است. آدلر بطور کلی سبکهای فرزند پروری شامل موارد زبر می داند(اسلمی،۱۳۸۵)
سبک آزادمنش وامید بخش: والدین در این سبک، منحصر بفرد بودن کودک را قبول دارند.
سبک بسیار آسان گیر: والیدن هدایا، مزایا، وامتیازات زیادی را بر سر کودک می ریزند.ولی توجهی به نیازهای اصلی او ندارند. کودک در چنین شرایطی کسل و بی تفاوت است و ابتکار وخود انگیختگی خود را از دست می دهد.
سبک بسیار مطیع: والدین تسلیم آرزوها وخواسته وتمایلات کودک می شوند. کودک در چنین محیطی ، حقوق دیگران را نادیده می گیرد.
سبک بسیار جدی: والدین دائماً بر رفتار و اعمال کودک نظارت دارند .در حال دستور دادن هستند.
سبک کمال گرا: والدین هنجارهای بسیار بالایی دارند وتنها در صورتی کودک را قبول دارند که مطابق میل پدر ومادر عمل کند.
سبک بسیار مسئول: به دلایل مختلف مانند شریاط اقتصادی یا فوت یا بیماری ممکن است یکی از والدین مسئولیتهای سنگین را برعهده کودک بگذارد.
سبک بی توجه: والدین اغلب مشغله فراوان دارند ، یا نیستند. هیچ کس محدودیتی قرار نمی دهد.
سبک طرد کننده: هر نوع پذیرشی را طرد می کند وبا کودک به عنوان یه فرد مزاحم برخورد می کنند.
سبک تنبیهی: اغلب با اعمال فشار زیاد وکمال گرایی همراه است.
۱۰-سبک خود بیمار انگارانه: جو خانه مضطرب وترسناک است. کودک ممکن است به خاطر مسئله ای در خانه بماند وبه مدرسه نرود.
۱۱-سبک ازنظر جنسی تحریک کننده: والدین ممکن اسن کودک رادر حین حمام کردن نوازش کنند ویا این که کو دک را با خود به رختخواب ببرند وبه عنوان یک وسیله شهوانی از آن استفاده کنند. این کودکان زودتر ازموعد با ئمسائل جنسی روبرو می شوند با رازدار باشند. اغلب شاکی وپریشان هستند واحساس گناه می کنند(اسلمی،۱۳۸۵).
۲-۳-۹- طبقه اجتماعی و سبک فرزندپروری
طبقه اجتماعی یا وضعیت اقتصادی اجتماعی به موقعیت فرد در جامعه یعنی طبقه بندی شدن وضعیت یا قدرت اجتماعی اشاره دارد. (مک کوبی[۵۲]۱۹۸۰، به نقل از ماسن [۵۳]،ترجمه یاسایی،۱۳۸۳) پیشنهادهای تحقیقی درباره پرورش فرزند را مورد بررسی قرار داده و نتیجه می گیرد که والدین طبقه اجتماعی بالا با والدین طبقه اجتماعی پایین حداقل در ۴زمینه تفاوت دارند:
۱ -والدن متعلق به طبقه اقتصادی -اجتماعی پایین تر بر احترام و اطاعت، پاکیزگی، ظرافت و پرهیز از مشکل تراشی گرایش دارند. در حالی که والدین با طبقه اقتصادی-اجتماعی بالاتر بیشتر بر شادمانی، حس کنجکاوی، استقلال، خلاقیت و بلند همتی تاکید دارند.۲ -والدین طبقه اقتصادی-اجتماعی پایین ،بیشتر محدودکننده و مستبد هستند و اغلب هنجار دلخواه خود را برقرار می­ کنند و آنها با بهره گرفتن از اعمال قدرت به شکل انضباط به کودکان القا می­نمایند.والدین با طبقه اقتصادی اجتماعی بالاتر ،گرایش به سبکهای پذیرندگی دارند و بیشتر از سبکهای استنتاجی استفاده می کنند تا انضباطی۳-والدین با طبقه اقتصادی-اجتماعی بالا با فرزندان خود بیشتر صحبت می کنند و از زبان پیچیده تری استفاده می کنند.۴ – والدین با طبقه اقتصادی-اجتماعی بالا ،تمایل بیشتری به نشان دادن نرمی،صمیمیت و مهربانی با فرزندان خود دارند.البته باید خاطر نشان کرد که این تفاوتها مربوط به طبقه اجتماعی والدین نشان دهنده یک میانگین گروهی است تا یک اختلاف کلی. بعضی از والدین طبقه متوسط بسیار محدودکننده و تحکمی و رویکردشان نسبت به پرورش فرزند مسامحه کار است، در حالی که بسیاری از والدین طبقه پایین ، بیشتر شبیه گروه متوسط عمل می کنند(اسلمی،۱۳۸۵).
۲-۴- تعریف هویت

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...