از همین روست که سیوری می نویسد:«در ایران قدیم شاه هرگز شخصیتی دست نیافتنی همچون فرعون یا امپراتور ژاپن نمود…». شاه عباس پا را ازاین فراتر می‌نهاد و با لباس مبدل به قهوه‌خانه‌ها، چاپ‌خانه‌ها و حتی فراتر از این به روسپی‌خانه‌های اصفهان می‌رفت، تا از وضعیت رعایایش مطلع شود(همان، ۱۷۶). مهمترین مشکل این شیوه از عدالت این بود که باید شانس با مردم یار می شد و اولا” می توانستند به دیدار شاه نائل آیند و ثانیا” پادشاه خیرخواه، مردم دوست و توانمند می‌بود.
این تلقی از عدالت در دوره قاجارها نیز ادامه داشت. پادشاه قاجار به عنوان دادگستر اعظم بر کرسی داوری منازعاتی می‌نشست که در قلمرو و ملکش روی می‌داد. اگرچه این داوری اکثر در سطوح بالا میان دو خان، دو حاکم و یا دو مالک بود ولی گاهی نیز در سطوح پائین‌تر در نزاع های فردی میان رعایایش روی می‌داد. معیار شاه در حل این اختلافات نه قانون شرع بود و نه قانون عرف. شاه حکمی را اجرا می‌کرد که برای کل کشور خیر بود(آبراهامیان،۱۳۷۶، ۴۳-۴۴). و این ممکن بود عدالتی ناعادلانه باشد.

( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

فقها و علما نیز همچون پیش از این شیوه دفاع می‌کردند. نراقی و کشفی نمونه‌هایی از علمای قاجاری هستند که در اینجا به عنوان نمونه ذکر می‌شوند. احمد نراقی در «معراج السعاده» خود صفحاتی را نیز به بحث عدالت می‌پردازد:
«سلاطین عدالت شعار….از جانب حضرت مالک الملک برای رفع ستم و پاسبانی عرض و مال اهل عالم معین گشته….از این جهت به شرف خطاب «ظل اللهی» سرافراز گردیده‌اند؛ تا امر معاش و معاد زمره عباد در انتظام و سلسله حیاتشان را قوام بوده باشد»(نراقی،۱۳۸۴، ۴۷۳).
وی ضمن شمردن هشت فایده برای عدالت، یکی از آنها را آبادانی کشور، می داند:
«شیمهٴ کریمه دادگری و صفت خجسته رعیت پروری سبب خوشی احوال روزگار، و باعث آبادی هر کشور و دیار است»(همان، ۴۷۶).
از نظر نراقی«نظم رعیت، نشان عدل پادشاه است و به درد همه کس رسیدن لازمه مرتبه ظلل اللهی»(همان، ۴۸۱).وی سپس به اختصار راه‌های علمی و عملی مبارزه با ظلم را بر می‌شمارد، که به دلیل کوتاه نمودن بحث از بیان آن می‌گذریم.
عدالت در اندیشه کشفی نیز جایگاه مهمی دارد. وی که دوران چهار پادشاه قاجار را به چشم خود دیده است، کتاب مهم خود «میزان الملوک و الطوایف و صراط المستقیم فی سلوک الخلائف» را در زمان جنگ‌های ایران و روس به رشته تحریر درآورد. چهار باب اول این کتاب مستقیم و یا غیر مستقیم به بحث عدالت می‌پردازد. اما وی نیز مفهوم عدالت را تنها در سایه شاه تفسیر می‌کند و رابطه شاه و رعیت را چون رابطه پدر و مادر با فرزند خود می‌داند:
«عدل در اینجا این است که عطوفت و محبت قلبیه سلطان با تمامی رعیت به یکسان باشد. مثل عطوفت، مرحمت و محبت پدر و مادر بالنسبه به اولاد متعدده و متکثره خود….»(دارابی‌کشفی، ۱۳۷۵، ۱۱۳).
کشفی با نقل حدیثی از پیامبر عدالت سلطان را در نزد خدا برابر با هفتاد سال عبادت می‌داند و این بار توصیفی دیگر از رابطه شاه و رعیت می‌کند:
«تمامی رعایا به منزله اقارب سلطان و پادشاه، بلکه عیال او می‌باشند…»(همان، ۱۱۷).
همچنین وی در میان وظایفی که برای دولت بر می‌شمارد، به انتظام امور مدینه و تأمین ثبات داخلی شهر، اهمیت وافری می‌دهد(فراتی،۱۳۸۶، ۱۷۱).
تمام آنچه گفته شد، محوریت عدالت بر شخص شاه در نظریه کهن سلطنت و البته واقعیت بیرونی را به خوبی نشان می‌دهد. از این رو است که در زمانی که ایران به وسیله حکومت‌های خودکامه اداره می‌شد، متفکرین ایرانی چاره ای نداشتند جز اینکه در توجیه‌ای دینی برای این نوع از حکومت نافرمانی و سرکشی مردم را عامل و سبب وجود حکمران مستبد بدانند(قاضی مرادی،۱۳۸۰، ۳۲). به همین ترتیب و من جمله در دوره قاجارها، «تأکید علمای شیعی بر لزوم عدالت سلطان و سلطنت در برابر مردم نیز بیشتر جنبه اخلاقی و ارشادی داشت و هیچ الزام و تعهدی برای سلطنت و سلطان ایجاد نمی‌کرد»(آجدانی، ۱۳۸۷، ۳۸). از همین رو عدالت موجود در نظریه کهن سلطنت از دیدگاه امروزی هیچ ارزشی نداشت. قطعا” ارزش عدالت در عرصه سیاسی از آن روست که بتواند دامنه اقتدار حکومت را مهار کند(علیخانی و پاکتچی، ۱۳۸۸، ۳۳۴) و آن را به برخی اصول مقید سازد. از این نگاه است که به تدریج خلاء وجود عدالت احساس می‌شود.
سوال مهمی که در بحث عدالت در اندیشه نظریه کهن سلطنت بی‌پاسخ می‌ماند اینکه چگونه می‌توان عدالت اجتماعی را که مفهومی اساسا” جمعی است در خیرخواهی تنها یک فرد(شاه) جست و جو نمود؟
جایگاه مفهوم عدالت باز هزار بار بهتر از مفهوم آزادی بود. چرا که حداقل از آن سخن به میان می‌آمد. اما خلاء وجود مفهوم آزادی در اندیشه ایرانی- اسلامی تا پیش از رویارویی با غرب کاملا” محسوس است. اگرچه بسیاری ازدیدگاه‌ها امروز در تلاش هستند تا با خوانشی وارونه از تاریخ نشان دهند که آزادی در اندیشه گذشتگان ما وجود داشته است، اما واقعیت‌های تاریخی چیزی غیر از این را می‌گویند. بنابراین باید این واقعیت را پذیرفت که به سختی می‌توان برداشتی سیاسی از مفهوم آزادی در اندیشه کهن سلطنت پیدا نمود:
«واژه های عربی حر و حرّیه با همه اشتقاقات و مترادفاتشان در سایر زبانهای جهان اسلام نیز برای توضیح شأن و مقام انسان‌هایی به کار می‌رفته که از نظر حقوقی آزاد(یعنی غیر برده)بوده‌اند»(اسعدی، ۱۳۷۷، ۲۲).
در واقع در سرزمینی که در آن تنها یک نفر حق اندیشیدن برای همه را داشت، آزادی چه جایگاهی می‌توانست داشته باشد؟ این تنها شاه شاهان بودکه آن چنان آزاد و حتی فراتر از آن مطلق العنان بود که با هر که هر چه می‌خواست بکند. آزادی همه در حبس او بود. او می‌توانست به هرکه می‌خواست، هر اختیاری بدهد و تنها لحظاتی بعد همه آن را از او سلب نماید. مسلم است که در این نوع جامعه صحبت از آزادی مردم سخنی گزاف بود. بخصوص آنکه اندیشه نظریهٔ کهن سلطنت نیز به شدت از این دیدگاه حمایت می‌نمود.
حتی سال‌ها پس از آن و پس از آشنایی روشنفکران ایرانی با مفاهیم غربی و از جمله آزادی «نخستین ارجاعات به آزادی در تألیفات مسلمانان عموما” خصمانه و وهن آمیز است، و در همه آنها این واژه مترادف با هرزگی، افسارگسیختگی و هرج و مرج گردیده است»(همان،۲۲).
روزنتال معتقد است آزادی در اندیشه مسلمانان در ارتباط با خدا معنی می‌دهد:
«در دولت ایده‌آل مسلمانان آزادی احتمالا، آن چه که یک فرد به خاطر آن می‌میرد و آن چه که ارزش واقعی را به زندگی می‌بخشد و آن چه که متضمن عظمت انسان است، نبود. در نزد مسلمانان معنای واقعی آزادی باید در ارتباط انسان با خدا جستجو شود»(روزنتال، ۱۳۷۹، ۲۲۱).
این یک واقعیت تاریخی است که مفهوم آزادی در اندیشه سنتی ایران اسلامی غایب بوده است. تنها در دوره ناصری و پس از آشنایی روشنفکران ایرانی با مبانی اندیشه‌ای مغرب زمین است که مفهوم «آزادی» وارد اندیشه سیاسی ما شد.
این تعبیر از عدالت و خلاء آزادی تنها فرصت را برای یک شاه مطلق العنان می‌گشود تا کشور را در اریکه قدرت خود نگه دارد. ایرانیان باید خوش شانس می‌شدند که شاهی خیرخواه بر آنان حکومت می‌نمود. تمام تاریخ ایران، تاریخ تمرکز قدرت در دست شاهان بود. و بدبختانه این که از برهه‌ای از تاریخ ایران نظریه کهن سلطنت به انتهای خط و به توجیه‌گر صرف وقایع تبدیل شده بود. زوال حکومت در ایران، زوال امنیت و به دنبال آن زوال پیشرفت بود. این زوال حکومت خود را در عدم وجود تجربه کشورداری و عدم تبحر در دیوان سالاری و تبحر صرف در امور جنگی و نظامی نشان می‌داد. این بلایی بود که ایران از قرن یازدهم به بعد دچارش بود. در واقع از این دوران به بعد کسانی فاتح ایران می‌شدند که جز در زمینه نظامی‌گری در هیچ زمینه‌ای تبحر نداشتند. این سرداران چادرنشین با فتح سرزمین‌های ایران مجبور بودند بر سرزمین‌هایی حکومت کنند که از لحاظ بافت اجتماعی به مراتب پیچیده‌تر از قبیله آنان بود(زیبا کلام، ۱۳۷۸، ۱۸۰-۱۸۱). بنابراین برای مهار قبایل دیگر خود ناچار بودند رو به خودکامگی بیاورند. گرایش به خودکامگی و محو آزادی و عدالت نیز باعث امنیت‌زدایی از ایران می‌شد. از سویی دیگر فقدان امنیت اجتماعی گرایش به فساد را گسترش می‌داد. در واقع در نبود راه‌های قانونی و عرفی برای حل یک مشکل تنها فساد و رشوه‌دهی می‌توانست حلال باشد. فساد باعث گسترش خود می‌شد. بطوری که رشوه‌دهی خود تبدیل به یک عرف گشته بود. رشوه‌گیری شاهان ، یعنی رأس حکومت در دوره قاجاری دلیلی براین مدعاست. اینگونه بود که ایرانیان در پله اول پیشرفت یعنی ایجاد امنیت باز ماندند. نکته آنکه حتی زمانی که اندک امنیتی بود، روش کسب آن خود شکلی خشونت‌آمیز داشت. این چنین امنیتی که تنها به ابتکار شخص شاه، با بهره گرفتن از خشن‌ترین چهره اجبار به دست می‌آمد، خود موجب ناامنی حیات اجتماعی می‌شد و در واقع تنها ترس بود که حاکم بود(رضاقلی،۱۳۷۷، ۴۴). دلیل عمدهٔ اینکه یکی از ویژگی های فرهنگ سیاسی ایران جلوگیری از رشد دیگری، تضعیف دیگران و یا ممانعت از ارتقای دیگران است، به همین فرهنگ نا‌امنی و نگرانی از رشد رقیب در فرهنگ ایلی ایران باز می‌گردد(سریع القلم، ۱۳۸۶، ۷۷ و ۸۱-۸۲).
۴-۲- اوضاع اسفبار اجتماعی-اقتصادی ایران
همه آنچه گفته شد کافی بود تا ایران رنگ پیشرفت و ترقی را نبیند. در کدام مملکت بدون ثبات و در ناامنی پیشرفت حاصل شده است؟ با سقوط صفویه ایران به سرعت در سراشیب سقوط افتاد. گزارشات رسیده از عصر شاه سلیمان آغاز روند سقوط ایران را تأیید می‌کند. بدی وضع پول باعث می‌شد هیچ کس مال التجاره خود را به ایران نیاورد. علاوه بر خرابی مسکوکات، بزرگان و رجال نامدار این دوره برای تحصیل ثروت پوست مردم را می‌کندند. عدم وجود امنیت محسوس بود. جامعه و دولت صفوی به حالت توقف درآمده بود. نه بنایی و نه اختراعی و نه ابداعی. اینها همه بیانگر آن بود که دولت صفوی در حال سقوط است. (باستانی پاریزی، ۱۳۷۸، ۳۸۶-۳۹۱). پس از سقوط حکومت صفوی نمی‌شد انتظار داشت که اوضاع بهتر شود. آمد و شد پیاپی حکومت‌ها خود بیانگر اوضاع بد جامعه بود. ظهور و سقوط مداوم حکومت‌ها با خود بی‌ثباتی را به همراه می‌آورد. در پی بی‌ثباتی ناامنی گسترش می‌یافت و بدین ترتیب فرصتی برای پیشرفت فراهم نمی‌شد. افغان‌ها که جایگزین صفویه شده بودند، با خشونت و خون ریزی بر ایران مسلط شدند. پس از آن نیز افشاریه و زندیه ایران را به دست گرفتند. عمر هر کدام از این حکومت‌ها بسیار کوتاه بود. نادرشاه اگرچه در سال ۱۷۳۰ م. قشون بیگانه را از ایران بیرون راند و فتوحاتش با تسخیر دهلی و با ۷۰۰ تا۸۰۰ میلیون روپیه به اوج خود رسید، لیکن لشکرکشی‌های وی بار اضافه‌ای را بر وضع از هم پاشیده کشور تحمیل کرد(عیسوی، ۱۳۶۲، ۱۷). ایران که از زمان سقوط صفویه تا تاجگذاری نادر شاه افشار در قتل و غارت می‌سوخت، در دوران حکومت وی نیز رنگ ثبات را ندید. در دوازده سال حکومت نادر هر چه آبادی در کشور بود زیر سم ستوران نادر تخریب شد و قدرت نظامی و اقتصادی ایران بیش از پیش به تحلیل رفت. اوضاع آن چنان بر مردم تیره و تار شده بود که دسته دسته به عراق، هندوستان، جنوب روسیه و عثمانی مهاجرت می‌کردند. تعداد توپ‌های ایرانی روز به روز در حال افزایش بود. اما چه سود که هیچ سامانی برای رشد اقتصادی وجود نداشت(رضاقلی، ۱۳۷۷، ۵۹).
قاجارها که بر ایران مسلط شدند، وارث اینچین سرزمینی بودند. بنابراین اوضاع سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران در اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم میلادی بسیار آشفته، نابسامان و عقب‌مانده بود. این نابسامانی و عقب‌ماندگی خود میراث کهن ساختار سنتی حکومت و جامعه ایرانی بود که در زمان قاجارها و با ناتوانی آنان در اداره این سرزمین و عدم نوآوری و تداوم ساختار سنتی تشدید می‌شد. حتی در این زمان خودکامگی و افزایش ستم و اجحاف حکومت به مردم پی‌آمدهای زیانبار و اسفباری را در زمینه‌های اجتماعی و اقتصادی برای ایران داشت(آجدانی، ۱۳۸۷، ۹). این امر تا حدی هم ناشی از ویژگی خاص حکومت قاجارها بود. بدین معنی که قاجارها از یک سو معایب نظام‌های نیرومند مرکزی و از سوی دیگر معایب نظام‌های ملوک الطوایفی را، از نظر ایجاد شرایط لازم برای ایمنی اقتصادی در خود گرد آورده بودند و با ایجاد ناامنی‌های گوناگون مانع رشد سرمایه‌داری که نیازمند ثبات و امنیت بود، می‌شدند. سلطه یک حکومت خودکامه و فاسد بر بازاریان، سبب اعمال فشارهای گوناگون بر اموال و حقوق تجاری آنان می‌شد. مصادره اموال تجار بزرگ، مصادره بخش قابل ملاحظه‌ای از اموال درگذشتگان از سوی شاه، برخی از حکام و حتی برخی از روحانیون از جمله این موارد است. علاوه براین ناامنی که در حق تجار و بازرگانان صورت می‌گرفت، ناامنی عمومی نیز در کشور بیداد می‌کرد. در طول حکومت چهل ساله ناصرالدین‌شاه، ۱۶۹ شورش از سوی خوانین، متنفذین محلی، شاهزادگان و مردم صورت گرفت. وجود ایلات و پراکندگی آنها از جمله دلایل این ناامنی بود. به دلیل وجود ایلات و دزدان راه‌های کشور امنیت نداشت(اشرف،۱۳۵۹، ۳۸-۴۱).
در زمینه مالکیت و کشاورزی، اوضاع بهتر از این نبود. اتخاذ شیوه‌های اروپایی در جنگ، تشکیلات اداری و طرز زندگی، لزوم احتیاج به تحصیل درآمد بیشتر را برای دولت و مالکان تقویت می‌نمود. استفاده رو به رشد از محصولات نقدی برای صدور، برای مالکان نسبت به گذشته جذابیت بیشتری یافته بود. بر همین اساس دربار نیز شدیدا” در پی آن بود که املاک خالصه را به حساب مالکان عمده گسترش دهد و مالیات را به جای تحصیل تیول، مستقیما” جمع‌ آوری نماید. مالکان نیز به همین دلیل در پی گسترش اراضی خصوصی خود بودند. از این رو هر جا که فرصت مهیا می‌شد، تسلط خود را بر دهقانان افزایش می‌دادند و یا اینکه املاک آنها را غصب می‌کردند(عیسوی،۱۳۶۲، ۳۱۹). بنابراین کسانی که در این رقابت برای تصاحب و مالکیت زمین بازنده همیشگی محسوب می‌شدند، دهقانان بودند. قصه نفوذ اقتصادی غرب نیز داستان مفصلی داشت که تجار، کشاورزان، پیشه‌وران و … را درمانده کرده بود.
در دوره قاجارها قحطی و گرانی بارها و بارها دامن مردم را گرفت. گاهی حتی این گرانی‌ها شورش‌هایی را نیز با خود به همراه داشت. تابستان ۱۲۷۷ﻫ ق گرانی آذوقه، قحطی گسترده‌ای را در سراسر ولایات مرکزی ایران پدید آورد. در شعبان همان سال نارضایتی مردم به بلواهای وخیم نان انجامید، و ثبات دولت ناصرالدین شاه را به مخاطره انداخت. مردم گرسنه دکان‌های نانوایی را غارت کردند. حتی در سال‌های بعد بارها و بارها در یزد، استرآباد، همدان، شیراز، زنجان و رشت اغتشاشات عمومی رو به گسترش بود. نا آرامی‌ها در دهه‌ های ۱۲۷۰ و۱۲۸۰ ناشی از قیمت گزاف ارزاق و کمبود آذوقه بود(امانت، ۱۳۸۴، ۵۰۳).
مردم ایران که تا آن زمان چیزی به نام آزادی را نمی‌شناختند، دیگر نمی‌توانستند بر عدالت «سایه خدا» نیز حسابی باز کنند. بنابراین ناامنی و بی‌ثباتی نتایج اقتصادی اسفباری را به دنبال داشت که گفته شد. شاید اگر ایرانیان با غرب روبرو نمی‌شدند، این اوضاع صدها سال بعد نیز به همین منوال دنبال می‌شد.
۵-۲-از مواجه با غرب تا ناکامی در اصلاحات
تا پیش از مواجه جدی میان ایران و غرب، مدت‌ها بود که جامعه ایران از سیر ترقیات علم و پیشرفت در اروپا بی‌خبر مانده بود. تغییر راه تجارت، جنگ‌های متمادی داخلی که پس از انقراض صفویه روی داد، هرج و مرج عمومی که ایران را فرا گرفته بود، از عمده دلایل این بی‌خبری بود. استقرار ترکان عثمانی در شبه جزیره آسیای صغیر عامل دیگری بود که چون دیوار چین بین ایران و مغرب زمین حائل می‌شد و همچون عایقی راه تنفس را بر ایران می‌بست(آدمیت،۱۳۴۰، ۲۲).
نتیجه آنکه زمانی که دو دولت نیرومند در شمال و جنوب ایران پیدا شدند، ایرانیان در میان آنها ناآگاه و ناتوان تنها ماندند(کسروی،۱۳۸۵، ۱۶).
اگر بخواهیم به اشکال مواجه ایران و غرب توجه کنیم، سه شکل برای این تقابل می‌توانیم نام ببریم:
۱- تقابل در جنگ و رویارویی نظامی۲- روابط اقتصادی که البته بسیار نابرابربود۳- تماس با غرب در وجه عقیدتی و فکری.
شکست‌های نظامی ایران برابر روسیه و پس از آن انگلستان باعث شد تا ایرانیان که در عرصه نظامی ناکام مانده بود، عرصه اقتصادی را نیز به این ابرقدرت‌ها وا بگذارد. بندهایی از عهدنامه ترکمن‌چای به روس‌ها این اجازه را می‌داد که کالاهای خود را به راحتی و با کمترین درصد گمرکی وارد ایران کنند. بعدها انگلیسی‌ها نیز هر آنچه روس‌ها به دست آورده بودند، بدست آوردند. حال دیگر ایران عرصه رقابت اقتصادی دو ابرقدرت شده بود. ایران به تدریج بازار محصولات ارزان روس و انگلیس شد. محصولاتی که تولیدات داخلی توانایی رقابت با آنان را نداشتند. ضعف حکومت داخلی و استبداد ایرانی و استعمار خارجی دست به دست هم، کمر همت به تخریب ایران بسته بودند. اقتصاد ایران که تا پیش از این دوره خارج از مدار اقتصاد جهانی بود، در ابتدای سلسله قاجارها در آستانه وابستگی قرار گرفت و در نیمه اول حکومت قاجارها به قبول ایفای نقش حاشیه‌ای تن داد. (فوران، ۱۳۸۰، ۲۲۲). یعنی وضعیت پیشه‌وران و صنعتگران دچار نابسامانی شد.
ناامنی و بی‌ثباتی داخلی کم بود، استعمار خارجی نیز پیدا شده بود و البته هر دوی اینها نهایت به یک چیز باز می‌گشت: ناتوانی و فساد حکومت. جنگ با روسیه باعث شد تا فتحعلی‌شاه مالیات‌های زمین را افزایش دهد. روالی که پس از آن نیز ادامه یافت و جزئی از ویژگی‌های قاجارها شد. اما از سویی دیگر اجحاف و ستم حکام محلی بر رعایا نیز دامن زده شد(کدی، ۱۳۸۱، ۴۴).
حال دیگر از تاریخ انقضای پشتوانه‌های نظری شیوه کهن سلطنت مدتها گذشته بود و ایرانیان هنوز این را در نیافته بودند. اولین مصلحان ایرانی بیش از همه به دنبال اجرای مظاهر تمدن غرب بودند. امید بود که اگر ما هم ارتش متحدالشکل، کارخانه و امثال اینها را داشته باشیم می‌توانیم قدرتمند و با ثبات باشیم و به سرعت پیشرفت کنیم. خیالی که عبث بودن خود را در ناکامی‌های پیاپی اصلاحات نشان داد.
اینگونه بود که عباس میرزا به تقلید از سلطان سلیم، امپراتور عثمانی، نظام جدید را به سبک خویش در آذربایجان ایجاد نمود(آبراهامیان، ۱۳۸۲، ۴۸).
ورود مستشاران فرانسوی به سرپرستی ژنرال گاردان، ساخت کارخانه توپ و تفنگ و باروت، استخدام کارشناسان غربی برای استخراج معادن آهن، سرب و مس، تلاش برای جلب مهاجران اروپایی در جهت آشنا نمودن ایرانیان با تمدن غرب به وسیله آگهی دادن در یکی از روزنامه های اروپایی ، ایجاد کارخانه‌های پشم و پنبه‌ریسی و نساجی، تأسیس اداره ترجمه و تدوین مقررات مهندسی گوشه‌هایی از تلاش‌های عباس میرزا بود(رهبری، ۱۳۸۶، ۹۸).
اصلاحات عباس میرزا اما با شکست مواجه شد. زیرا از یک سو منافع بسیاری را با خطر مواجه نمود. بسیاری از مواجبی‌ها در جهت هزینه‌های مدرن سازی قطع شد. کهنه‌پرستان نیز نمی‌توانستند با دنیایی که به آن عادت کرده بودند، خداحافظی کنند. و شانس ایران بر این بود که مصلحی چون عباس میرزا فرصت پادشاهی نیز نیافت و پیش از آن که بخواهد در رخت پادشاهی با توان بیشتری به مدرن‌سازی بپردازد، بدرود حیات گفت.
مصلح بعدی میرزا ابوالقاسم قائم مقام بود. او اما تنها هشت ماه فرصت یافت تا صدر اعظم بماند و پس از آن خفه شد. در این مدت کوتاه اما، سعی نمود تا از یک سو«دست مفتخوران را از خزانه دولت کوتاه کند» و از سوی دیگر بنیه اقتصادی ایران را در برابر کاپیتولاسیونی که در ضمن شکست نظامی بر ایرانیان تحمیل شده بود، بالا برد. او همچنین دست انگلیسی‌ها را حدالامکان از سپاه ایران کوتاه کرد. قتل او اما پایان دومین فصل کتاب اصلاحات ناکام ایران بود. پس از او، حاج میرزا آقاسی زمامدار شد. در زمان صدارت وی «وضع به جایی رسید که مردم به خوردن علف و دانه‌های نباتات و خوراک دام و طیور افتادند»(رضاقلی،۱۳۷۷، ۱۰۶).
سومین مصلح میرزا امیرخان امیر‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نظام بود. مردی که تاریخ ایران هرگز نمی‌تواند او را به فراموشی بسپارد. امیرکبیر دو بار در رأس هیئت رسمی ایران به روسیه سفر نموده بود و در این سفرها که چند ماه به طول انجامید مناطق اروپایی روسیه را دیده بود و چهار سال نیز در ارزرم عثمانی اقامت داشت(زیباکلام، ۱۳۸۲، ۱۶۵). این سفر فرصتی برای قیاس میان ما و غرب در ذهن او بود.
وی که در به قدرت رساندن ناصرالدین‌شاه نقش فراوانی داشت، خدمات بسیاری نیز به ایران نمود. اگرچه این خدمات نیز ناتمام ماند. اصلاحات او در زمینه‌های گوناگون بود. اصلاحات اداری، اصلاح امور مالی، اصلاح ارتش، اصلاح امور قضائی، ایجاد چاپارخانه، تأسیس دارالفنون، تأسیس روزنامه وقایع‌التفاقیه، ترجمه و انتشار کتاب و رویارویی با رشوه‌خواری از آن جمله‌اند. همچنین توسعه صنایع و بازرگانی، گسترش کشاورزی از سیاست‌های اقتصادی او بود(آدمیت، ۱۳۳۴، ۱).
اما از دیدگاه ما مهمترین اقدامات امیر تلاش او در جهت ایجاد امنیت بود. او می‌دانست امنیت اجتماعی متاعی است که در ایران یافت نمی‌شود. دلیل عمده آن نیز استبداد است. او تمام تلاش خود را در این راه صرف نمود. آنچه که بعدها به «نظم میرزا تقی‌خانی» معروف شد، ماحصل این تلاش بود. دیوانخانه عدالت را بنا کرد. حقوق ثابته ایجاد نمود و …«رسم سیورسات»را که بر اساس آن علوفه و خوراک مأموران دولتی از محل عبور گرفته می‌شد برانداخت تا مأموران به مردم تعدی نکنند(رضاقلی،۱۳۷۷، ۱۱۶-۱۱۸). به این ترتیب:
«امیرنظام در نظم و امنیت پایتخت و سایر ولایات و بلاد و مصفا نمودن طرق و شوارع و برانداختن رسم جور و ظلم و تاخت و تاز و چپاول و تطاول و…نسخ و ترک و عادات رذیله و حالات ذمیمه از گرفتن تعارف و رشوه، معمول کردن صفات حسنه….چیزی فرو نگذاشت»(کرمانی، ۱۳۸۴، ۵۱).
اما همه این تلاش‌ها همچون گذشته ناتمام ماند. جامعه ایرانی چنان در منجلاب فساد و رکود گرفتار بود که فریاد تک قهرمانانی که می‌خواستند او را از این ورطه برهانند، تلاش عبثی بیش نبود. اینکه قتل امیرکبیر بازتابی در میان مردم نداشت و احساسات و افکار عمومی را تحریک ننمود نشان می‌دهد جامعه ایرانی هنوز آگاهی عمومی جهت نیاز به اصلاحات را در نیافته بود(آجدانی، ۱۳۸۷، ۲۶).
ناکامی تلاش مصلحان بیانگر این بود که بر پایه‌های پوسیده نظریه کهن سلطنت دیگر نمی‌توان هیچ ستونی از امنیت و ثبات و تلاش در جهت پیشرفت و ترقی کشور بنا کرد. بنابراین تنها راه، گذر از این نظریه بود. اما چه اندیشه و نظریه‌ای می‌توانست جایگزین شود؟ ایرانیان که تا پیش از این با دو چهره از سه شکل رویارویی غرب یعنی توان نظامی و اقتصادی کاملا” آگاه شده بودند، دانستند، هر آنچه در این دو چهره غرب وجود دارد ناشی از چهره سوم غرب یعنی مبانی فکری و نظری آنهاست. ایرانیان اگرچه تا پیش از دورهٔ ناصری و در همان دوره فتحعلی‌شاه به مبانی عقیدتی غرب نیم نگاهی داشتند، اکنون فرصت یافتند تا در آن تعمق کنند. رساله‌های روشنفکران پیشامشروطه به خوبی بیانگر آن است که آنها می‌فهمیدند«ترقی معنوی و خیالی» بر «ترقی فعلی و صوری» سبقت دارد(آخوندزاده، ۱۹۶۳، ۲۸۹). و آنها هر دو این را در غرب می‌جستند. یکی در قامت مفاهیمی چون عدالت و آزادی و دیگر در قامت اقتصاد، صنعت، قدرت نظامی و…. بنابراین لازم بود که به فکر پیاده کردن مبانی فکری غرب بیافتند.
۶-۲-روشنفکران ایرانی و تلقی غربی از عدالت و آزادی

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...