رهبری عدم مداخلهگر
طبق نظر برنارد باس[۱۷۲]، رهبر عدم مداخلهگر از نقش فعال رهبری خودداری نموده و در طیف رهبری، جزء غیرفعالترین نوع رهبری بهشمار میرود (Horwitz et al, 2008).
یوکل[۱۷۳] (۲۰۱۰) رهبری عدم مداخلهگر را فقدان رهبری اثربخش تعریف می کند (Bagler et al, 2013).
سبک عدم مداخله در واقع به معنای عدم رهبری است. در این سبک رهبران از انجام وظایف رهبری خویش امتناع ورزیده و وظایف خود را به طور تمام و کمال به پیروان تفویض مینمایند. آن ها با این فکر و ذهنیت نادرست که تفویض اختیار موجب سلب مسئولیت می شود، در مقابل اشتباهات زیردستان خود را مبری دانسته و تمام عواقب ناگوار تصمیمات را متوجه آنان مینمایند. این رهبران هیچ نوع حمایتی از پیروان خویش بهعمل نمیآورند، که این امر باعث می شود سطح رضایتمندی و انگیزش کارکنان به شدت کاهش یافته و به ایجاد و افزایش میزان بیگانگی شغلی در بین کارکنان دامن زده شود (الوداری، ۱۳۸۹).
شاخص های کلیدی سبک رهبری عدم مداخلهگر عبارتند از:
اجتناب کردن از تصمیم گیری،
واگذار کردن مسئولیت ها،
اجتناب از جانبداری در مجادلات و
نشان دادن بیعلاقگی نسبت به امور جاری (Kirkbride, 2006).
۱۳-۲ رهبری و مدیریت دانش
اجرای موفقیتآمیز مدیریت دانش مستلزم تعهد و رهبری آشکار مدیریت عالی در سرتاسر تلاش های مدیریت دانش است. یعنی، نوعی تغییر پارادایمی در فلسفهی مدیریت عالی مورد نیاز است. مدیریت باید به جای اصرار بر کنترل کارکنان بر تعهد، قابلیت اطمینان و اعتماد به آنان تأکید کند (Oliver & Kandadi, 2006).
اَمبیل[۱۷۴] (۱۹۹۹و ۱۹۹۶) این ایده را مطرح می کند که وظیفهی اولیه رهبران ایجاد جو و محیطی مطلوب است که هر یک از اعضای سازمان بتوانند در آن ایدههای جدید خلق کنند، دانش را توسعه دهند و به روز کنند. ابتکارات را عملی کنند و عملکرد شرکت را بهبود دهند، به نحوی که ارتباط منظم بین رهبران و کارکنان می تواند به وسیله اکتساب دانش تسریع شود (Girdauskiene & savaneviciene, 2012).
چالش اکثر رهبران ایجاد نوعی ظرفیت در دیگران از طریق ایجاد فضایی است که در آن، خلق و تسهیم دانش تشویق می شود. اشخاص در طی فرایند خلق دانش از طریق تجارب و تصورات شخصیشان، دانش و ایدههای جدید ایجاد می کنند. این دانشها را میتوان در تیم با دیگران تسهیم نمود. رهبران از طریق ایجاد جوی که پذیرای ایدههای جدید است کارکنان را به تسهیم ایدههایشان تشویق می کنند. کارکنان در زمانی که توسط مدیران قدردانی شوند، یا در شرایطی که تسهیم دانش بخشی از فرایند ارزشیابی عملکردشان باشد یا در زمانی که پاداشهای مالی و غیرمالی جهت تسهیم برای آن ها تدارک دیده شود با احتمال بیشتری به تسهیم دانش ترغیب میشوند (Heibler, 1996).
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
پیکرینگ و ماتسون[۱۷۵] (۱۹۹۲) پیشنهاد می کنند که پارادایم جدید مدیران را به این باور میرساند که کارکنان میخواهند بخش مهمی از سازمان باشند، برای انجام خوب کار میتوان به آن ها اعتماد نمود و اینکه آنان توانا، خلاق و نوآور هستند. آن ها معتقدند که سبک رهبری جدید دربردارندهی بینش عمیقتر، مدیریت سطح خرد کمتر، حمایتگر و کمتر جهتدهنده، آموزنده و کمتر کنترل کننده، تیممحورتر با تمرکزی برنده- برنده و مسئولیت تیمی بیشتر و فعالیت فردی کمتر است. آن ها بر یادگیری و ارتباط جهت کمک به تعریف چشمانداز، اهداف، نقشها و مسئولیتهای واضح و شفاف رهبری مدیریت عالی تمرکز می کنند.
بسیاری از اندیشمندان معتقدند که ابراز خصوصیات رهبری مثبت و سازنده در سطوح مختلف مدیریت، از مهمترین الزامات ایجاد فرهنگ دانشی در سازمان ها است (Oliver & Kandadi, 2006).
طبق نظر داونپورت[۱۷۶] و همکاران (۱۹۹۸) تعهد و رهبری مدیریت عالی، اساسیترین عامل موفقیت پروژه مدیریت دانش است (Heibler, 1996).
پولیتیس[۱۷۷] (۲۰۰۱) معتقد است که در میان انواع سبکهای مختلف رهبری، سبکی که شامل تعاملات انسانی و تشویق افراد به مشارکت و تصمیم گیری است، دارای بیشترین اثر بر مدیریت دانش ،بالاخص فرایند کسب دانش دارد. او مهمترین شاخص های رهبری برای کسب دانش را درک مشکلات و ایجاد ارتباطات، ویژگیهای شخصی رهبری، کنترل، مذاکره و قدرت سازماندهی میداند (Politis, 2001).
وان بارن[۱۷۸] (۱۹۹۸) حمایت مدیریت ارشد را بهعنوان یکی از مهمترین عوامل برای خلق و تسهیم موفقیتآمیز دانش در سازمان شناسایی نموده است (Heibler, 1996).
سینگ[۱۷۹] (۲۰۰۸) در تحقیق خود راجع به نقش رهبری در مدیریت دانش در شرکتهای نرمافزاری به این نتیجه رسید که سبکهای دستوری و حمایتی رابطه منفی معناداری با اقدامات مدیریت دانش داشته و سبکهای مشاورهای و تفویضی بیشترین و مثبتترین رابطه را با اقدامات مدیریت دانش دارند. (singh,2008)
گوه[۱۸۰] (۱۹۹۸) خاطر نشان می کند که خلق مؤثر دانش بدون توانمندسازی کارکنان و تعهد قوی رهبر به سازمان امکان پذیر نمی باشد. به زعم وی مدیران عالی می بایست:
دانش کافی داشته باشند.
پیش بینی واقعگرایانهای از نتایج مدیریت دانش داشته باشند.
با کارکنان ارتباط داشته باشند.
توانایی هماهنگسازی علایق مختلف واحدهای وظیفه ای درگیر در فرایند اجرای مدیریت دانش را داشته باشند (ابطحی و خیراندیش، ۱۳۹۰).
کانگاس[۱۸۱] (۲۰۰۹) در تحقیق خود در صنعت حملونقل با ذکر اینکه اولین قدم و مهمترین قدم برای مدیریت دانش و خلق موفق دانش، توجه به افراد است، مهمترین اقدام رهبر را شناسایی نوع فرهنگ مناسب برای پیادهسازی مدیریت دانش میداند (Kangas, 2009).
مطالعه ای که توسط اندرسون[۱۸۲] و انجمن کیفیت و بهرهوری آمریکا[۱۸۳] انجام شد، نشان داد یکی از حیاتیترین دلایل عدم توانایی سازمان ها جهت استفاده اثربخش از دانش، فقدان تعهد رهبر عالی برای تسهیم دانش سازمانی است و دلیل دیگر کم بودن الگوهای نقش بود که رفتارهای مطلوب را به نمایش گذارند (Heibler, 1996).
جایا سنگام[۱۸۴] و همکارانش (۲۰۱۰) نیز به رابطه انواع قدرت رهبری با فرآیندهای مدیریت دانش پرداختند. آن ها دریافتند که قدرت تخصصی و مبتنی بر دانش، اثر مثبتی بر کسب و توزیع دانش داشته و قدرت مشروع، مانع از اقدامات کسب دانش خواهد شد (Jayasingam et al, 2010).
ویتالا[۱۸۵] (۲۰۰۴) رهبری دانش را فرآیندی میداند که طی آن رهبر، کارکنان را در شناخت و یادگیری فرآیندهای لازم جهت تحقق اهداف سازمان یاری میدهد (Viitala, 2004:8).
چینینگ لانگ[۱۸۶] (۲۰۰۱) در مطالعات خود مسائل مدیریتی مرتبط با دانش سازمانی را مورد بررسی قرار داده است. از منظر وی مدیران برای دستیابی به جایگاه رهبری دانش در سازمان باید گشودگی و اعتماد را از ارزشهای اصلی خود قرار دهند. از تیمها حمایت کنند و شکل گیری فرهنگ مشوق نوآوری، یادگیری و تسهیم دانش را مورد حمایت قرار دهند. بر این اساس مدیران دانشپرور باید سازمان را به صورت جامعهای انسانی ببینند که قادر است اطلاعات حاصل از سیستمهای تکنولوژی را جهت خلق مفاهیم جدید بهکار گیرد. به این ترتیب مدیران به جای تأکید بر روشهای کنترلی و نیز شیوه های معمول انجام کار، زمینه را برای شناخت روشهای جدید انجام امور آماده میسازند (Chinyinglang, 2001:50).
تئوری رهبری تحولآفرین چشمانداز مفیدی برای درک چگونگی تأثیر رهبران بر مدیریت دانش سازمانی فراهم می کند. رهبری تحولآفرین یکی از مناسبترین سبکهای رهبری برای سازمانهای دانشی است. مؤلفه های تئوری رهبری تحولآفرین تناسب خوبی با فرایند مدیریت دانش دارد. کارکنان در زمانی که دارای آزادی برای ایجاد ایدههای جدید، تسهیم آن ها با همکارانشان و آزمون ایدههای جدیدشان هستند، بهرهورترند (Sosik, 1997:465).
رهبری تحولآفرین می تواند تأثیر مثبتی روی انتقال و تسهیم دانش داشته باشد (Girdauskeine & savaneviciene, 2012).
رهبری تحولآفرین محیطی را ایجاد می کند که موجب خلق دانش، حفظ، تسهیم و بهره برداری از آن می شود. رهبران تحولآفرین منبع کلیدی نفوذ بر فرهنگ سازمانی هستند. از طریق ایجاد و حفظ نوعی فرهنگ و جو سازمانی که تلاش های خلاق را ترویج و انتشار یادگیری را تسهیل می کند، رهبران میتوانند خلاقیت سازمانی را ارتقاء دهند. به طور خاص، با بهره گرفتن از کاریزما، تحریک ذهنی و توجه فردی به کارکنان رهبران تحولآفرین کارکنان خود را به خلق و تسهیم دانش برمیانگیزانند (Bryant, 2003:4).
در مطالعه ای که توسط پولیتیس انجام شد، یافتههای تحقیق نشان داد که برخی از عوامل رهبری تحولآفرین اکتساب و انتقال دانش را ممکن میسازد (ابطحی و خیراندیش، ۱۳۹۰: ۲۰۳).
به طور خلاصه نقش رهبر در شکلدهی شرایط مطلوب برای انتقال و تسهیم دانش در سازمان ها به دو شکل می تواند بروز پیدا کند: رسمی و غیررسمی.
نقش رسمی رهبر از طریق موارد زیر ایفا می شود:
گسترش تکنولوژی مناسب برای انتقال دانش (اینترنت، پروتالها، پایگاههای داده، بانکهای اطلاعاتی)
ایجاد ساختار سازمانی مورد نیاز برای انتقال و تسهیم دانش (گروه های کاری، سلسله مراتب کمتر، تفویض اختیارات)
توسعه یادگیری سازمانی (یادگیری سیستماتیک، حمایتها و توسعه های سازمانی برای آموزش)
نقشهای غیررسمی رهبری در قالب:
تأثیر بر فرهنگ سازمانی (گشودگی، صداقت، تحمل خطاها، برقراری ارتباط)
سبکهای مدیریتی (ارتباطات باز، رسمیت کم، عدم تمرکز)
رهبری تبادلی می تواند در قالب رسمی روی انتقال و تسهیم دانش تأثیر گذارد و رهبری تحولآفرین به طور غیررسمی انتقال و تسهیم دانش را تحت تأثیر قرار میدهد. طرح مفهومی آن در شکل زیر ارائه شده است:
۱۴-۲ ابعاد و ویژگیهای رهبری دانش
پولیتیس[۱۸۷] (۲۰۰۱) تحقیقاتی را برای شناسایی شیوه مناسب رهبری جهت کسب دانش انجام داده است. وی بر مبنای بررسیهای خود شیوه مدیریت مشارکتی و رهبری خودمدیریتی را مشوق تسهیم، کسب و خلق دانش در سازمان میداند. از نظر وی رهبران دانشپرور به طور خاص دانش سازمانی را مدیریت نمینمایند، لیکن شناسایی و به کارگیری دانش سازمانی را از مأموریتهای خود میدانند پولیتیس به این رهبران عنوان رهبران توانمندساز دانش میدهد و ویژگیهای زیر را برای آن ها برمیشمرد:
تشویق ارتباط سازمانی
تشویق کارکنان به مذاکره و گفتگو
تشویق کارکنان به تسهیم دانش
تشویق کارکنان به تعامل در جهت کسب دانش
ترغیب اعضاء تیم به جمعآوری و کسب دانش و اطلاعات جهت نظارت بر عملکرد خود (Politis, 2001:358)
رهبری دانش منحصر به سطح خاصی از سطوح سازمانی نبوده و می تواند در هر سطحی ظاهر شود. از منظر وی چهار وظیفهی اصلی رهبران دانش عبارتند از:
جهتدهی سازمان به سمت یادگیری: رهبر اطلاعاتی چون چشماندازها، اهداف و استراتژی های سازمان، نیازهای مشتریان، نتایج ارزیابی عملکرد و سایر اطلاعات لازم برای خلق دانش را در اختیار کارکنان قرار میدهد و به آنان میگوید که یادگیری خود را بر روی چه سرفصلهایی متمرکز نمایند.
حمایت از فرایند یادگیری فردی و گروهی: رهبران از طریق تشویق، حمایت و هدایت کارکنان در جریان یادگیری نقش معلم یا مربی برای کارکنان ایفا نمایند.
خلق فضایی که یادگیری را مورد حمایت قرار دهد: رهبر با مداخله در محیط، محیط کاری را برای یادگیری امن و حمایتگر مینماید.
تبدیل خود به الگوی سایرین: رهبر دانش در عمل الگوی کارکنان است، پرویت (۲۰۰۳) نیز بر این نکته تأکید دارد که رهبران زمانی در گسترش یادگیری و خلق دانش موفق خواهند بود که پیش از سایرین عادات، روشها و مفروضات شخصی خود را در جهت پذیرش گسترش فرهنگ یادگیری تغییر دهند. این ابعاد در شکل ۱۶-۲ به تصویر کشیده شده اند .
امروزه اغلب مؤسسات به اهمیت نقش مدیران در اجرای تغییرات سازمانی پیبردهاند. برایان برگرون رهبری دانش و نقشهایی را که برعهده رهبران دانش است در پنج شکل بیان می کند.
مدیر ارشد دانش[۱۸۸]
[سه شنبه 1401-04-14] [ 02:52:00 ق.ظ ]
|