وآنچه را به ضرورت نیاز یا تنها برای شادی و نشاط ساخته اید نیز باخود ببرید‌(و هیچ نگران بلندیها و کوتاهی‌ها نباشید)

زیرا، ‌شما نمی‌توانید حتی در رؤیای روزانه خویش به مقامی برترازپیروزیهایتان نایل شوید و نه می‌توانید به پایین‌تر ازشکستهایتان فروافتید.
ونیزچون به معبد روید همه آدمیان را با خود ببرید،
زیرا شما در پرستش خویش به مرتبه‌ای برتر از امیدهای آنان پرواز نتوانید کرد و نه می‌توانید در حقارت و خواری به نقطه‌ای فروتر ازیأس آنان درافتید.
وإن شئتم أن تعرفوا ربَّکم فلا تعنوا بِحلِّ الأحاجِی والألغارِ.
بل تأملوا ما حولَکم تجدوه لاعباً مع أولادکم.
وإرفعوا أنظارَکم الی الفضاءِ الوسیعِ تبصروه یمضی فی السحابِ، ویبسطُ ذراعیه فی البرقِ، وینزلُ الی الأرضِ معَ الأمطارِ.
تأملوا جیّداً تروا ربّکم یبتسمُ بثغورِ الأزهارِ، ثمَّ ینهضُ ویحرکُ یدیه بالأشجارِ.‌(جمیل؛۱۳۵:۱۹۹۴)
واگر می‌خواهید خدا را بشناسید،‌ به حل هزار معما نپردازید،
بلکه در اطراف خود نظر کنید و او را ببینید که با کودکان شما سرگرم بازی است.
وبه آسمان نظر کنید و او را مشاهده کنید که برابرتان راه می‌رود
وبا رعدوبرق دستهای خود را دراز می‌کند وبا باران از آسمان به زمین می‌آید.
او را خواهید دید که در گلها لبخند می‌زند
ودستهای خود را در شاخه‌های درختان برای شما تکان می‌دهد.
وحدت وجود در اندیشه‌ی جبران به وحدت نژاد بشری منجر می‌شود‌:« من و تو هر دو فرزند روح واحد مقدس کلی هستیم. » این اندیشه به نوعی انسان دوستی به دور از مذهب و نژاد و ایدوئولوژی و مرزهای جغرافی منتهی می‌شود. می‌گوید‌: « تو را دوست دارم آنگاه که در مسجدت به سجده رفته ایی و در معبدت به رکوع و در کلیسا به دعا ایستاده‌ای‌؛ من و تو فرزندان دین واحد یعنی روح هستیم ».‌(‌رامشینی؛ ۱۴۶:۱۳۸۵)
در« یسوع ابن الإنسان» نیز جبران تعالیم مسیح را در پرتو ایمان به وحدت وجود تفسیر کرد. خدا و طبیعت و مسیح مردم همه از جلوه‌های متعدد وجود واحد به شمار می‌آیند‌( همان)
شاید تکیه گاهش آیه شریفه‌ی ﴿هو الاول و الآخر ُ الظّاهرُ و الباطنُ و هو بکلِّ شیءٍ علیمٌ﴾( حدید:۳) باشد
همچنین در مواکب در مورد دین مردم می‌گوید:

والدّینُ فی النّاسِ حقلٌ لیس یزرَعه
مِن آمِلٍ بنَعیم الخلدٍ مبتشرٍ
فالقومُ لولا عقابُ البعثِ ما عبَدوا
کأنّما الدّینُ ضَربٌ من مَتاجرهم
لیس فی الغاباتِ دیِنّ
فإذا البلبُلُ غَنّی
إنّ دینَ النّاسِ یأتی
لم یقم فی الأرضِ دیِنٌ
أعطِنی النّایَ وغَنّ
وأنیِنُ النّایِ یَبقی

غیرُ الأُلی لهُم فی زَرعِهِ وطّرُ
و من جهولٍ یخافُ النّارَ تستعرُ
ربّاً ولولا الثّواب المرتجی کَفَرُوا
إن واظَبوا رَبحوا أوأهملوا خسرُوا
لا ولا الکفرُ القبیح
لم یقل هذا الصّحیح
مثلَ ظلّ ویَرُوح
بعدَ طه والمَسیح
فالغِنا خَیرُ الصّلاه
بَعد أن تَفنی الحَیاه
‌(جبران:المواکب؛بی تا:۶۳ )

دین، برای مردم کشتزاری است وآن را تنها کسانی کشت کنند که درآن کامی دارند. آنان یا آرزومندی باشند، دلخوش به نعیم بهشت و یا نادانی، ترسان ازآتش شعله ور. اگرکیفر رستاخیز نمی‌بود، خدایی را نمی‌پرستیدند واگر پاداش دلخواسته در میان نبود، کفر می‌ورزیدند. گویی دین برای آنان گونه‌ای بازرگانی است، اگرآن را پاس دارند سود برند و اگرسستی کنند، زیان کنند.
در جنگل نه دینی است ونه کفر زشت. / وآنگاه که بلبل نغمه سرایی کند، نگوید:
این، درست باشد. / دین مردمان، همانند سایه‌ای می‌آید و می‌رود/ درزمین پس از «طه» و «مسیح» دینی پا نگرفت.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...