قرآن کریم می‏فرماید: (تَنزِیلٌ مِّن رَّبِّ الْعَالَمِینَ )(واقعه/۸۰)، (حم وَالْکِتَابِ الْمُبِینِ إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِیًّا لَّعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ وَإِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ )(زخرف/۱-۴)، آیات لفظی کتاب خدا که در دسترس بشر است، مرحله‌ی نازل قرآن کریم و مربوط به نشئه‌ی طبیعت و عالم اعتبار است. این الفاظ عربی در (أُمِّ الْکِتَابِ) حضور ندارند و محتوای (أُمِّ الْکِتَابِ) نیز به صورت تجلّی نازل شده است؛ نه تجافی و مانند نزول باران، زیرا آن‌جا حرکت و انتقال نیست.
بر این اساس، اطلاق «تنزیل» بر قرآن کریم، از آن جهت «اسناد الی ما هو له» و حقیقت است که رابطه‌ی این صورت لفظی و آن وجود عینی و حقیقی که در (أُمِّ الْکِتَابِ) است، «حقیقت» و «رقیقت» است؛ یعنی آن‌چه در عالم طبیعت است، رقیقه‌ی آن حقیقت است و همین پیوند می‏تواند مصحّح حمل یکی بر دیگری باشد؛ مانند این‌که انسان مطلبی را در اندیشه‏اش می‏پروراند و سپس همان را با زبان یا بَنان بیان می‏کند. او همان مطلب علمی ذهنی خود را منتقل کرده است؛ ولی آن مطلب، هم‌چنان در ذهن او هست و تنها صورتی لفظی پدید آمده است که رقیقه‌ی آن وجود حقیقی است.
درباره‌ی قرآن کریم نیز می‏توان گفت که خدای سبحان محتوای اُمّ الکتاب را فروفرستاد و این قرآن، (تَنزِیلٌ مِّن رَّبِّ الْعَالَمِینَ )(واقعه/۸۰) است، بنابراین همان‏گونه که اطلاق «تنزیل» بر قرآن صحیح و «اسناد الی ما هو له» است، اطلاق «دارای تأویل بودن» نیز بر قرآن صحیح است و به دیگر سخن، قرآن دارای تأویل است، زیرا معانی قرآن و آن‌چه حاکی از قرآن است، «تأویل» دارد.

( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

از جهت اشتمال قرآن حکیم بر معارف ژرف که ریشه‌ی آن (أُمِّ الْکِتَابِ) و (عَلِیٌّ حَکِیمٌ) بودن قرآن است می‏توان گفت با این‌که تفسیرهای فراوانی بر قرآن کریم نوشته شده است، روز قیامت بِکْر می‏آید، زیرا تأویل قرآن در قیامت ظهور می‏کند.
۳-۵-۴-۵-تفاوت تعبیر خواب و تأویل
«تعبیر رؤیا به عالم الفاظ و مفاهیم ارتباط دارد و معبّر با بهره گرفتن از آن‏ها بیننده‌ی رؤیا را از صورت منامیّه می‏گذراند و به حقیقت آن می‏رساند، زیرا آن‌چه انسانْ نخست در خواب می‏بیند، اگر اضغاث احلام نباشد، حق است؛ ولی قوه‌ی متخیّله صورت‏هایی را بر آن می‏افزاید؛ یا از آن می‏کاهد و پس از بیدارشدن، آخرین صورت را که به یاد دارد برای معبّر نقل می‏کند و معبّر باید از این صورت‏ها بگذرد و به صورت نخستین برسد که حق است. او اگر دارای چنین قدرتی باشد، دانای به تعبیر است، وگرنه تعبیر به رأی کرده است.
تأویل رؤیا محقق شدن آن در بیرون است، پس «تأویل»، وجود خارجی رؤیاست و «تعبیر»، صورت مفهومی آن، هر چند قرآن کریم، گاهی «تأویل» را مرادفِ «تعبیر» هم به کار برده است؛ دو نمونه:

    1. در شرح زندانی شدن یوسف۸: دو زندانی از وی تأویل رؤیای خود را خواستند و حضرت فرمود که پیش از آن‌که طعامی برای شما بیاورند، تأویل رؤیای شما را می‏گویم: (…نَبِّئْنَا بِتَأْوِیلِهِ إِنَّا نَرَاکَ مِنَ الْمُحْسِنِینَقَالَ لاَ یَأْتِیکُمَا طَعَامٌ تُرْزَقَانِهِ إِلاَّ نَبَّأْتُکُمَا بِتَأْوِیلِهِ… )(یوسف/۳۶-۳۷)؛ آن‏گاه پس از دعوت آنان به «توحید» فرمود که یکی از شما دو نفر آزاد و ساقی دربار می‏گردد و آن دیگری به دار آویخته خواهد شد. این بیان در حقیقت، «تعبیر» است که «تأویل» نامیده شده است، زیرا جریان آن دو زندانی هنوز در مرحله‌ی الفاظ و صور ذهنی بوده و در خارج رخ نداده است.
    1. در داستان شاه مصر: (قَالُواْ أَضْغَاثُ أَحْلاَمٍ وَمَا نَحْنُ بِتَأْوِیلِ الأَحْلاَمِ بِعَالِمِینَ )(یوسف/۴۴)، پس «تأویل» که حقیقت خارجی و عینی است، گاهی مرادف «تعبیر» آمده است که از مقوله‌ی الفاظ و مفاهیم ذهنی است. بر این اساس، وقتی گفته می‏شود که کلّ قرآن «تأویل» دارد، می‏تواند معانی ذهنی (تعبیر) یا وجود حقایق خارجی (تأویل) مراد باشد که قرآن در ظرف آن ظهور می‏کند و در بعضی آیات هم که آمده است در قیامت تأویل قرآن روشن می‏شود،[۲۷۷]لزوماً وجود خارجی آن مراد نیست، زیرا به مفهوم ذهنی آن هم «تأویل»گفته شده است و این دو اصطلاح (تأویل و تعبیر)، مثبتین هستند. البته اگر به‌طور حصر در یکی از دو معنای مزبور به کار رود، جمع هر دو پذیرفته نیست.

تأویل چنان‌چه با روایتی تأیید شود، یا شاهد قرآنی داشته باشد یا لطایف عقلی آن را همراهی کند و نیز مخالف با ظواهر دینی و برهان عقلی نباشد، پذیرفتنی و معتبر است، وگرنه اعتبار ندارد.»[۲۷۸]
«تأویل در قرآن کریم، هم به تعبیر که از مقوله‌ی الفاظ و مفاهیم ذهنی است، اطلاق شده و هم برای عین خارجی که متن تحقّق و واقعیّت است، استفاده شده و بر این اساس، وقتی گفته می‏شود که همه‌ی قرآن تأویل دارد، این تأویلْ ممکن است هم یک سلسله معانی ذهنی باشد که مفاهیم قرآن به آن‌ها برمی‏گردد، و هم وجودی عینی و خارجی باشد که قرآن کریم در قیامت در آن حقیقتْ ظهور می‏کند؛ این دو معنای تأویل قابل جمعند و یک‌دیگر را نفی نمی‏کنند. پس تأویل که از «اَوْل» و رجوع است، می‏تواند به معنای ارجاع مفهوم به مفهوم دیگر باشد و هم به معنای ارجاع مفهوم به عین خارجی و نیز ارجاع مثال به مُمثّل باشد.
تأویل، خواه به معنای مصدری و خواه به معنای مؤول الیه باشد، سه قسم است: قسم اوّل آن‌ که به مبدأ غیبی ارجاع شود و چون کلمات الهی از مقام غیب ذاتی نشأت می‏گیرند، تأویل آن را غیر از خداوندْ کسی نمی‏داند. قسم دوم آن‌که به مقام ظهور و مشیئت ارجاع شود. بر این پایه، تأویل آن را غیر از خداوند کسانی که به مقام مشیئت الهی نائل آمده‏اند، چونان عترت طاهرین% عالم‏اند. قسم سوم از قسم دوم نازل‏تر است که بر آن اساس، علم به تأویل قرآن نصیب خواصّ از پیروان اهل‏بیت% خواهد شد و به همه‌ی این اقسام در روایت‌ها اشارت شده است.»[۲۷۹]
۳-۵-۴-۶-فرق تفسیر و تأویل[۲۸۰]
خداوند قرآن را به «حکیم» بودن می‏ستاید: (یس وَالْقُرْآنِ الْحَکِیمِ )(یس/۱-۲)، و از آن به «قول ثقیل» یاد می‏کند: (إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلًا ثَقِیلًا )(مزمل/۵) و معنای یسیر بودن آن: (وَلَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ… )(قمر/۱۷ و۲۲ و۳۲ و۴۰)، ساده و سبک بودن نیست؛ بنابراین کتاب حکیم و وزین (ثقیل)، حتماً نیازمند تفسیر مفسران قرآن‏پژوه است و هیچ آیه‏ای نیست که تأمل‏پذیر نباشد، مگر در حدّ ترجمه بیان شود که از سنخ تفسیر نیست.
تفسیر با تأویل فرق دارد: در تفسیر از مدلول لفظ و مقتضای تعبیر بحث می‏شود؛ خواه مقتضای تعبیر به لحاظ قواعد ادبی باشد یا به جهت پای‏بندی‏های عرفی و عقلی؛ ولی در تأویل سخن از تعیین مرجع معنای لفظ و مشخص کردن مراد و مقصود است، زیرا هرگاه مراد مخفی باشد و ظاهر لفظ هیچ بر آن دلالت نکند، به آگاهی از مقصود نیاز است که جز خدا و راسخان در علم، آن را نمی‏دانند.[۲۸۱]
«تفسیر» به ظاهر یا باطن نیز هر اندازه امتداد یابد، از «تأویل» جداست. امام صادق۸ در تفسیر آیه‌ی (فَلْیَنظُرِ الْإِنسَانُ إِلَى طَعَامِهِ )(عبس/۲۴)، فرمود: «علمه الّذی یأخذه، عمّن یأخذ»؛[۲۸۲] یعنی انسان باید بنگرد که دانشش را از چه کسی می‏گیرد. این بیان لطیف، بیان معنا و تفسیر آیه است نه تأویل آن، چون علم و نان هر دو مصداق طعام‏اند؛ طعام بودن نانْ محسوس است و با دقت نظر طعام بودن علم را هم می‏توان از آیه برداشت کرد؛ امّا هرگز از آیه‌ی (…وَجَدْنَا مَتَاعَنَا عِندَهُ… )(یوسف/۷۹)، نمی‏توان فهمید که «خوبی فرقه‏های دیگر از ماست»؛ حال آن‌که ائمّه% چنین سخنی را فرموده‏اند.[۲۸۳]
در تأویل گاهی لفظ نیست؛ مانند (…هَـذَا تَأْوِیلُ رُؤْیَایَ مِن قَبْلُ… )(یوسف/۱۰۰) و گاهی لفظ و مفهوم هست؛ ولی از لفظ نمی‏توان آن ممثّل را استفاده کرد؛ مانند گفتار حضرت یوسف۸ در تأویل رؤیای زندانیان.[۲۸۴] تأویل در هر دو صورت، به کلّی با «تفسیر» تفاوت دارد.
حقایقی که قرآن کریم از آن نشئت گرفته است و در قیامت بدان بازمی‏گردد، «تأویل» قرآن است که تنها عترت طاهره% بدان آگاه‏اند، زیرا تنها آنان به مقام (أُمّ الکِتَاب)، (کِتابٍ مَکنون)، (لَوحٍ مَحفوظ)، (عِندَ الله) و (لَدَی الله) باریافته‏اند. اگر «تأویل» به معنای «تفسیر» باشد، علم آن به عترت طاهره% اختصاص ندارد و هر کسی می‏تواند با تحصیل مبادی و مبانی بدان دست یابد، زیرا قرآن کریم برای هدایت مردم است و همگان را به تدبّر[۲۸۵] در آیات خویش فرامی‏خواند. افزون بر این، اگر دسترسی به قرآن کریم برای همگان شدنی نبود، ائمّه% نمی‏فرمودند که روایات ما را بر آن عرضه کنید.[۲۸۶]
قرآن کریم علاوه بر این‌که تمامی علوم و معارف را دربر دارد و از دیدگاه تفسیری و الفاظ و مفاهیم، از آن استفاده‌ی ادبی و اصولی و فقهی و کلامی و فلسفی و عرفانی می‏شود، دارای «تأویل» نیز هست که هرگز با لغت و ادبیات و فقه و اصول و مانند این‏ها به دست نمی‏آید.
آیات فراوانی در قرآن، بهشت را دو گونه‌ی «جنه اللقاء» و «جنّات حسی ظاهری» می‏دانند که فهمیدن هر دو قسم، به ویژه جنّات حسی: (…جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ… )(محمد/۱۲)، آسان است؛ امّا فهمیدنِ (مَّثَلُ الْجَنَّهِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ أُکُلُهَا دَآئِمٌ… )(رعد/۳۵)، دشوار است، زیرا در این آیه سخن از مَثَل بهشت است، پس خود بهشت یا «تأویل» و «ممثّل» این مَثَل، چیز دیگری است که فهمش مقدور هر کسی نیست.
هم‌چنین در معرّفی دنیا می‏فرماید: (وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلَ الْحَیَاهِ الدُّنْیَا کَمَاء أَنزَلْنَاهُ مِنَ السَّمَاء فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِیمًا تَذْرُوهُ الرِّیَاحُ وَکَانَ اللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ مُّقْتَدِرًا) (کهف/۴۵)، این خود دنیا نیست که پژمرده می‏شود، زیرا دنیا غیر از زمین، باغ، بوستان، آب و باران است و اگر این‏ها دنیا بودند، دیگر «مَثَل» نامیده نمی‏شدند، چون پی‌آمدش، اتحاد «مَثَل» و «ممثّل» است.
قلمرو حرکت، نتیجه‏ای جز طلوع و غروب، فراز و فرود، غنا و فقر و حیات و موت ندارد و فصول چهارگانه‌ی متحول آن، مشهود همگان است، بنابراین دنیای طبیعی را نمی‏توان به مَثَل یاد شده تبیین کرد.
از سوی دیگر، زمین و آسمان، باغ و بوستان، آب و باران، طبیعت و ناسوت و عالم ملک، هر یک آیت الهی است و ذات اقدس خداوندی هرگز آن را نکوهش نکرده است، پس دنیای مذموم غیر از این‏هاست.
از آن‌چه در تفاوت «تفسیر و تأویل» بیان شد، فرق بین «مفسّر و مؤوّل» نیز به خوبی روشن گردید: «مُؤوِّل» حقیقی کسی است که از معنای آیه به حقیقتی برسد که لفظ، گویای آن نیست و اگر کسی چنین قدرتی نداشته باشد و به تأویل اقدام کند، «تأویل» به رأی کرده است.
۳-۵-۴-۷-تأویل، غیر از تفسیر باطن است[۲۸۷]
تفسیر باطن قرآن هر اندازه امتداد یابد و عمیق شود، غیر از تأویل آن است؛ مثلاً اگر در تفسیر آیه‌ی مبارکه‌ی (فَلْیَنظُرِ الْإِنسَانُ إِلَى طَعَامِهِ )(عبس/۲۴)، از امام صادق۸ روایت شده که طعام در این کریمه به معنای علم است و معنای آیه این می‏شود که انسان باید بنگرد علمش را از چه کسی فرامی‏گیرد،[۲۸۸] این بیان لطیف، معنا و تفسیر باطن آیه است ولی تأویل نیست؛ چون طعام دو قسم است یکی طعام بدن و دیگری‏ طعام روح و اگرچه مصداق بودن نان مثلاً برای طعام محسوس‏تر است ولی مصداق بودن علم که غذای روح است برای طعام دقیق‌تر است و اگر کسی اهل دقّت باشد می‏تواند طعام بودن علم را از این آیه استفاده کند ولی در تأویلْ چنین‏ نیست و به هیچ صورتی با علم عادی نمی‏توان از خود آیه تأویلش را به دست آورد.
حاصل آن‌که شمول آیه‌ی مزبور نسبت به علم که مصداق معنوی طعام است برای آن است که در مفهوم طعام، آن معنای جامع و فراگیر که هم قابل انطباق بر مصادیق حسّی و هم قابل انطباق بر مصادیق معنوی باشد ملحوظ شده؛ بنابراین، بعد از تحلیل معنای حدیث، معلوم می‏شود که مفاد آن توجه به مفهوم جامع است و این کار از سنخ تفسیر خواهد بود نه تأویل.
در روایات «طینت»[۲۸۹] که از روایات معتبر است، آمده که: کارهای خیر غیر شیعیان به حساب شیعیان نوشته می‏شود و کسانی که اهل ولایت نیستند، از کار خیر خود نفعی نمی‏برند. از آن حضرت سؤال شد که این مطلب از کدام آیه‌ی قرآن استفاده می‏شود؟ در جواب فرمودند، خداوند در سوره‌ی مبارکه‌ی یوسف می‏فرماید: (قَالَ مَعَاذَ اللّهِ أَن نَّأْخُذَ إِلاَّ مَن وَجَدْنَا مَتَاعَنَا عِندَهُ إِنَّـآ إِذًا لَّظَالِمُونَ )(یوسف/۷۹)، «خوبی» متاع ماست که نزد دیگران است و به ما باز خواهد گشت. پس ما متاع خود را نزد دیگران یافتیم و آن را به شیعیانمان می‏دهیم.این مطلب با هیچ ظهوری از آن آیه قابل استظهار نیست و به هیچ قسم از دلالت‌ها از آیه استفاده نمی‏شود. این‌گونه از بیان قرآن را تأویل می‏گویند که تنها از معصومین% پذیرفته می‏شود و دیگران هیچ راهی بدان ندارند.
۳-۵-۴-۸-وضع الفاظ برای مفهوم عام، روح معنا و هدف آن
«وضع الفاظ برای معانی عام و ارواح و اهداف معنا، در کلمات عارفان و حکیمان الهی دایر بوده و هست. گفتار فیض کاشانی H در مقدمه‌ی چهارم تفسیر صافی هم مسبوق به افاضه‌ی اساتید قبلی و هم ملحوق به پیروی محققان بعدی است. بحث از محکم و متشابه، همان‏طور که قبلاً بیان شد، در فقه و اصول رایج نیست؛ ولی در عرفان و حکمت به خوبی دارج است. نوشتار صدرالمتألهینِ به ویژه مفاتیح الغیب وی بیانگر معنای آن دو و تمایزشان از هم و معنای تأویل و کیفیت تأویل متشابهات است.
وضع الفاظ، خواه تعیینی و خواه تعیّنی، طبق مشاهده‏ی آن‏چه در عصر و مصر ما رخ داد و می‏دهد و مطابق حَدس حال گذشته به استناد تشابه ازمان، به این صورت است که اگر لفظی برای معنای منطبق بر ابزار صناعی وضع شود، استعمال آن لفظ در آن معنا حقیقت است و انطباق آن معنا بر مصادیق متنوع و متطور، صحیح و روا، با این‏که تحولات فراوانی در این باره رخ داده و می‏دهد و هرگز با تبدل ماده‏ای به ماده‏ی دیگر و نیز تحول صورتی به صورت دیگر و تطوّر صنعتی به صنعت دیگر با حفظ صحّت کاربرد و تأمین هدف، احتمال غلط یا مجاز مطرح نمی‏شود و این مطلب همان وضع لفظ برای مفهوم عام، روح معنا و هدف آن است.»[۲۹۰]
با روشن شدن دیدگاه این دو دانشمند در معنای تأویل، به دست می‌آید که هر دو تمام قرآن را دارای تأویل دانسته و آن را مختص متشابهات نمی‌دانند، با این تفاوت که آیت‌الله جوادی آملی به اختلاف تأویل متشابهات با تأویل کتاب اشاره می‌کند. آیت‌الله معرفت، تأویل را همان بطن قرآن می‌داند، اما آیت‌الله جوادی آملی، بین تأویل و تفسیر باطن تفاوت قائل است.
۳-۶-علم به تأویل متشابهات
یکی از مسائل اختلافی درباره‌ی آیات متشابه این است که آیا فهم معنا و علم به تأویل و تفسیر آیات متشابه ممکن است یا آن‌که کسی جز خدا به تأویل و تفسیر آن‌ها آگاه نیست؟ در این باره دو نظر است و منشأ این دو نظر نیز اختلاف در واو آیه‌ی (…وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ… )(آل عمران/۷)، می‌باشد که آیا این واو عاطفه بوده و (الرَّاسِخُونَ) را به (الله) عطف می‌کند و در نتیجه راسخان در علم نیز عالم به تأویل آیات متشابه خواهند بود، و با این فرض (یَقُولُونَ) حال برای (الرَّاسِخُونَ) می‌باشد، و یا این‌که واو برای استیناف و (الرَّاسِخُونَ) مبتدا و (یَقُولُونَ) خبر آن می‌باشد و در نتیجه خداوند آگاه به تأویل آیات متشابه بوده و راسخان در علم از علم به آیات متشابه محروم‌اند.
فخر رازی که طرفدار استینافیه بودن واو در آیه می‌باشد، در این زمینه ادله‏ای ارائه می‏کند از جمله:
«۱- کلمات قبل از این آیه، دلالت می‏کند که تأویل متشابه مذموم است، هنگامی که فرمود:( …فَأَمَّا الَّذِینَ فی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ… )(آل عمران/۷)؛ اگر تأویل متشابه جایز بود، خداوند آنان را مذمت نمی‏کرد.
۲- خداوند راسخون در علم را مدح کرد به این‌که می‏گویند ایمان آوردیم و در سوره‌ی بقره می‏فرماید: (…فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُواْ فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ… )(بقره/ ۲۶)؛ اگر راسخون به‌طور تفصیل به تأویل متشابهات عالم بودند، دیگر ایمان به آن شایسته‌ی مدح نبود، زیرا هر کسی چیزی را به‌طور تفصیل بداند، حتماً به آن ایمان می‏آورد.
۳- اگر (وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ) عطف به (إِلاَّ اللّهُ) باشد، قول خدای تعالی (یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ)، باید ابتدای کلام باشد و این از فصاحت بعید است، بلکه بهتر بود بگوید: (و هم یقولون آمنّا به) یا می‏گفت (و یقولون آمنّا به).»[۲۹۱]
مرحوم طبرسی در تفسیر جوامع الجامع به استناد روایتی از امام باقر۸ آورده است: «کان رسول اللّه أفضل الراسخین فی العلم»، لذا قول به عطف بودن «واو» را ترجیح داده است. وی هم‌چنین می‏نویسد: «هیچ وقت در بین مفسران قرآن دیده نشده که از بحث درباره‌ی آیه‏ای خودداری کنند بلکه دائماً برای کشف معانی و اسرار قرآن تلاش کرده‏اند».[۲۹۲]
مرحوم سید شریف رضی نیز گفته است: «آنان‌که (وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ) را جمله‌ی استینافی گرفته‏اند، در واقع علما را از مرتبه‏ای که استحقاق آن را دارند، پایین آورده‏اند، با این‌که خداوند به علما راه و روش و نوری اعطا کرده تا در پرتو آن با توفیق الهی تاریکی‏ها را پشت سر نهاده و معارف حقّه‌ی الهی را درک کنند».[۲۹۳]
راغب اصفهانی نخست متشابه را به سه دسته تقسیم کرده است:
«۱- دسته‌ای که علم آن مخصوص خداوند است.
۲- دسته‌ای که همه‌ی انسان‌ها می‌توانند به آن‌ها آگاهی یابند.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...