۱-۵-مقدمه
همواره کشورها در عرصه‌ی بین‌الملل و نظام جهانی در مواجه با سایر بازیگران بین‌المللی از اهداف و سیاست‌های کلان بلند مدت برخوردارند این اهداف و سیاست‌ها با تغییر دولت‌ها تغییر نمی‌یابد و تنها روش و راهبرد تأمین این اهداف تغیر می‌یابد. آمریکا نیز به عنوان ابر قدرت جهانی از این قاعده مستثنا نمی‌باشد. پس از حوادث ۱۱ سپتامبر آمریکا وارد دوران جدیدی شد و ما شاهد شکل گیری سیاست خارجی نوین آمریکا که همان مبارزه با تروریسم، ترویج ارزش‌های آمریکایی و دموکراسی، مبارزه با سلاح‌های کشتار جمعی و دولت‌ها یاغی و طرفدار تروریسم، افزایش نظامی گری و استراتژی تهاجمی بودیم.
این همان سیاست کلان آمریکا در عرصه‌ی جهانی است که با تغییر رؤسای جمهور دولت‌ها تغییر نمی‌یابد اما از آنجا که رؤسای جمهور جدید دنباله رو دولت‌های قبلی در چگونگی تأمین اهداف مزبور نمی‌باشند و هر کدام روش و راهبرد خاص خویش را دارند که این مهم نیز از طریق شناخت عوامل تأثیر گذار بر شکل گیری راهبرد های سیاست خارجی قابل شناخت است. در فصل پیش رو تلاش شده شباهت‌ها و تفاوت‌های راهبرد های سیاست خارجی بوش و اوباما را در خاورمیانه مورد بررسی قرار گیرد و در جمع بندی به تأثیر عوامل مشترک و مؤثر در شکل گیری و ایجاد شباهت‌ها و تفاوت‌ها اشاره شده است.
۲-۵-نقاط مشترک راهبردهای بوش و اوباما
در تحلیل اشتراکات راهبرد های بوش و اوباما نسبت به مسائل خاورمیانه نقاط زیر قابل توجه است:
– در دوره بوش پسر تلاش آمریکا بر این بود تا در منطقه‌ی خاورمیانه مروج ارزش‌های آمریکایی بوده و دفاع از این ارزش‌ها حتی به قیمت مداخله در کشورهای هدف را مشروع جلوه دهد. طرح خاورمیانه بزرگ در دوره بوش در همین راستا می‌باشد. اوباما نیز در راستای سیاست‌هایش در خاورمیانه همواره سعی در ترویج ارزش‌های آمریکایی داشته و سعی کرده از طریق حضور پر رنگ در کشورهای منطقه این مهم را به سر انجام برساند.
– مبارزه با تروریسم و رسالت پاک‌سازی جهان از نیروهای شر که در دوره بوش مطرح بود در دکترین اوباما نیز از اهداف اصلی سیاست خارجی اوباما مطرح گردیده و مبارزه با القاعده و طالبان به عنوان تروریست‌های منطقه و برخورد با کشورهای حامی تروریسم از برنامه‌های اوباما در این راستا قلمداد می‌شود.
– افزایش نظامی گری و روحیه‌ی تهاجمی در دوره بوش و اوباما. از آنجا که تروریسم دشمن اصلی و جدید آمریکا در دوران جدید می‌باشد و از لحاظ قدرت با شوروی دشمن سابق آمریکا توان برابری ندارد بنابراین آمریکا از وضعیت توازن قوا خارج و به وضعیت تهاجمی وارد شد که از نقاط مشترک در دوران بوش و اوباما می‌باشد.

(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

– افزایش حضور نظامی در منطقه خاورمیانه و تقویت نظامی کشورهای منطقه از طریق انعقاد قرارداد های فروش تسلیحات نظامی به کشورهایی از جمله عربستان، امارات، قطر، کویت و…
بوش با حمله نظامی به افغانستان و عراق نیروهای خود را در منطقه مستقر ساخت و با آمدن اوباما گرچه نیروها از عراق خارج شدند اما شمار نیروها در افغانستان و سایر پایگاه‌ها از جمله پایگاه العدید افزایش یافت و حضور غیر علنی و نامحسوس آمریکا را در عرصه‌ی امنیتی و سیاسی عراق شاهد هستیم.
– حمایت از اسرائیل به عنوان محور نظم مورد نظر آمریکا در خاورمیانه و پیوند خوردن منافع ملی آمریکا با منافع اسرائیل و حمایت از این رژیم بدون تردید از مشترکات راهبرد های سیاست خارجی کاخ سفید در دوران بوش و اوباما بوده است.
– مدرنیزه کردن هر چه بیشتر قوای نظامی و دفاعی آمریکا با افزایش و بالا بردن خرید وسائل الکترونیکی حمایت کننده هواپیماهای جنگی، گسترش پروژه ساخت زیر دریایی و کشتی‌های جنگی، خرید هلیکوپتر و ماشین‌های سبک جنگی برای ارتش، حفظ برتری هسته‌ای و اتمی، توسعه و به کار گذاردن موشک‌های قاره پیما در نقاط مختلف جهان، کنترل وسایل ارتباطات بین‌المللی نظیر تلفن، اینترنت و ماهواره، تقویت بخش‌های جدید نیروی فضایی، افزایش پرسنل نظامی، مستقر کردن و جایگزینی قوای نظامی آمریکا در خاورمیانه از سیاست‌های مشترک بوش و اوباما می‌باشد. (۱)
– تلاش برای تحکیم رهبریت جهانی فعلی آمریکا که در دوران بوش و اوباما از اولویت‌های مهم راهبرد های سیاست خارجی آن‌ها شمرده می‌شود. در یک‌جانبه گرایی بوش مشارکت دیگران پذیرفته نمی‌شد و آمریکا هژمون بود در چند جانبه گرایی نیز کماکان حفظ و تداوم قدرت هژمون وجود دارد اما در پی مشارکت دیگران تحت لوای رهبری خود می‌باشد.
– موضوع تقویت دیپلماسی عمومی در دوران بوش به خصوص در دور دوم ریاست جمهوری‌اش به طور جدی در دستور کار نو محافظه کاران قرار گرفت و اوباما نیز از روزهای آغازین حضور در کاخ سفید بهره گیری از دیپلماسی عمومی را رهیافت دولت خود برای تحقق اهداف فرا ملی اعلام کرد. هر دو دوره بوش و اوباما مکرراً از اهمیت تأثیر بر افکار عمومی و اصطلاحاً دیپلماسی خیابانی صحبت شد و توجه جدی به دیپلماسی عمومی بعد از ۱۱ سپتامبر و آگاهی آمریکا از شدت احساسات ضد آمریکایی در جهان نمودار شد ادامه یافت. اوباما از دیپلماسی عمومی به عنوان یک مکمل که می‌تواند برداشت منفی ملت‌ها نسبت به آمریکا را به یک برداشت مثبت مبدل سازد استفاده نمود.
– استفاده از قدرت نرم که برای اولین بار توسط جوزف نای[۸۸] در سال ۱۹۹۰ مطرح شد در دوره دوم ریاست جمهوری جرج بوش نیز مطرح شد و کابینه بوش زمانی که دست‌یابی به اهداف سیاست خارجی آمریکا از طریق نظامی را غیر ممکن یافتند استفاده از جنگ نرم را مطرح کردند که این امر در دوره اوباما نیز بخشی از برنامه‌های او در قبال مخالفین خود بوده است. (۲)
– احیای طرح سناتور جی ویلیام فولبرایت برای تک فرهنگی کردن جهان که این هدف در کشورهای اسلامی خاورمیانه با جدیت بیشتری دنبال می‌شود. این طرح که آموزش محور می‌باشد مد نظر دستیاران بوش و اوباما بوده است. در برنامه فولبرایت گفته شده که تبادلات هنری و ادبی بیشترین توانایی را در پیروزی بر قلب‌ها و ذهن‌های جهانیان دارد و نقش اصلی را در تک فرهنگی کردن جهان و تثبیت باورهای غربی در دنیا بر عهده دارد.
– اندیشمندان نو محافظه کار آمریکا در دوره بوش همانند توماس فرید من و چایکن پس از انجام پژوهش‌های تحقیقاتی خود اعلام کردند که دنیای غرب اگر به امنیت آتی خود می‌اندیشد باید از هیچ تلاشی برای جلوگیری از یکپارچگی مسلمانان فرو گذار نکند. این دو اگر چه نو محافظه کار بودند اما به اوباما نیز پیشنهاد کردند در سخنرانی‌ها از مفهوم جهان اسلام که نشانه یکپارچگی دارد اجتناب کرده و به جای آن از مفهوم مسلمانان استفاده کنند لذا ایجاد تفرقه در جهان اسلام همانند بوش در دستگاه مدیریتی اوباما نیز در اولویت می‌باشد.
– در رابطه با ایران اولویت بوش و اوباما مهار قدرت ایران و حفظ توازن منطقه‌ای به نفع امنیت و منافع ملی رژیم صهیونیستی است. موضوع انزوای ایران، متهم کردن ایران به حمایت از تروریسم و نقض حقوق بشر، تحریم‌های بین‌المللی، تداوم پروژه ایران هراسی و حمایت از مخالفین به خصوص پس از سال ۸۸ در دستور کار بوش و اوباما قرار داشته است.
– امنیت و تأمین انرژی از دیگر سیاست‌های مشترک بوش و اوباما در خاورمیانه می‌باشد. نفت و انرژی یکی از دلایل حضور آمریکائیان از ابتدا در خاورمیانه بوده و همواره این موضوع در سیاست‌های کلان و خرد مورد توجه قرار می‌گرفته است. بدیهی است که در دوران بوش و با توجه به سوابق خانوادگی او به صورت پر رنگ‌تر و در دوران اوباما نیز به عنوان یکی از اولویت‌های منافع ملی کشور مد نظر قرار گرفته است.
۳-۵-نقاط تفاوت راهبردهای بوش و اوباما
مقایسه رؤسای جمهور آمریکا از جمیع جهات روشن کننده تشابه‌ها و تفاوت‌ها است. اوباما و بوش بی تردید دو رئیس جمهور متفاوت با یکدیگرند هر چند در مسئولیت و اداره نقش دستگاه حکومتی آمریکا نقش مشترکی را دارا هستند. اما شاید مهم‌ترین تفاوت‌های آن‌ها را بتوان در موارد ذیل بر شمرد:
– در دولت بوش مسائل عمدتاً یک‌جانبه گرایانه پیگیری می‌شدند و ایالات متحده در مقام قدرت برتر و هژمون به تنهایی و بدون هماهنگی با دیگر قدرت‌های بزرگ اقدام می‌کرد و عدم همراهی دیگران مانعی در مقابل آمریکا برای دنبال کردن سیاست‌هایش نبود. اما دولت اوباما اصلاحات اساسی را در دیپلماسی یک‌جانبه گرایانه دوران بوش اعمال کرده و در واقع دیپلماسی انعطاف پذیر چند جانبه ای را به نمایش گذارده است. رویکرد اوباما نه تنها سبب شد که در بحران سوریه متحدین اروپایی این کشور اعتماد داشته باشند و به او اعتماد کنند بلکه سبب کاهش هزینه‌های آمریکا نیز شد.
با تغییر رویکرد یک‌جانبه گرایی به چند جانبه گرایی باید به ضلع مکمل آن مبنی بر توجه و تأکید بر بهره گیری از ظرفیت‌های نوین منطقه‌ای که برای حل بحران‌ها و همچنین فرصت سازی‌های جدید است اشاره داشت. برخلاف استراتژی یک‌جانبه گرایی که اقدام به صورت سریع و بدون فوت وقت صورت می‌گیرد ضرورت چند جانبه گرایی این است که به تدریج تلاش شود سایر دولت‌ها با دولت هژمون همراه شوند. (۳)
بدیهی است هنگامی که به یک جانبه گرایی در یک دوره و چند جانبه گرایی در دوره دیگر اشاره می‌شود این امر به معنی جایگزینی کامل هر یک از آن‌ها نسبت به یکدیگر نیست بلکه صرفاً تأکید بر رویه و روند غالب در سیاست گذاری‌ها و کارکردها دارد.
گرچه باراک اوباما بر رویکرد های چند جانبه در روابط بین‌الملل تأکید دارد اما بر حسب سنت‌های سیاسی خارجی و امنیتی هرگز در هنگام ضرورت از اقدامات یک‌جانبه پرهیز نخواهد کرد تصور دولت اوباما به عنوان دولتی که با نظامی گری مخالف است تصوری اشتباه است.
– سیاست خارجی آمریکا در دوران بوش بدون برنامه رها شده است به شکلی که تکیه بیش از حد بر قدرت نظامی و بی توجهی به دیپلماسی و مراعات نکردن وضعیت متحدان از ویژگی‌های آن است. اما اوباما با تجربه گرفتن از سیاست‌های یک‌جانبه گرایی بوش سیاست خارجی آمریکا را به سوی احیای تعهد واشنگتن به دیپلماسی و اجتناب از کاربرد اصلاحاتی چون شرارت و دولت سرکش هدایت کرد. در واقع بوش در سیاست خارجی نوعاً از ابزار های مبتنی بر زور و اعمال اراده آمریکایی استفاده می‌کرد در حالی که اوباما می‌تواند از ابزار سازمان‌های بین‌المللی و همچنین دیپلماسی گفت و گو بهره بگیرد و با تصحیح رویکردهای آمریکا در نقاطی که سیاست خارجی آمریکا مرتکب بزرگ‌ترین اشتباهات گردید زمینه را برای بازگشت به حال تعامل فراهم آورد.
این نکته را نیز نباید از نظر دور داشت که اوباما هرگز بیان نداشته که اگر فرصت حراست از امنیت آمریکا ایجاب کند دست به حمله نظامی نخواهد زد. به عنوان نمونه اوباما در قبال ایران غالباً جمله همه گزینه‌ها روی میز قرار دارند را تکرار می‌کند. بنابراین اوباما بسته به موقعیت‌های مختلف تغییر را هم به مثابه راهبرد و هم تاکتیک به کار گرفته است.
– در خصوص حل مناقشات منطقه‌ای در خاورمیانه بوش به راه حل‌های نظامی یک‌جانبه و سریع روی آورده بود در حالی که مذاکرات اوباما با حامد کرزای، مقامات کویتی، رهبران دولت عراق، ملک عبدالله و ایهود اولمرت نشان می‌دهد که وی از الگوی مشارکت منطقه‌ای و چند جانبه گرایی در حل بحران‌های امنیتی منطقه‌ای پیروی خواهد کرد. اوباما همواره تأکید می‌کند که کشورهای ذی‌نفع باید در روند بحران‌های منطقه‌ای مشارکت فعال داشته باشند در غیر این صورت بحران‌های منطقه‌ای می‌تواند جایگاه و موقعیت آمریکا را تضعیف کند. (۴)
– در حالی که بوش در حمله به عراق تروریست‌ها را بهانه‌ای اساسی قرارداد اوباما سعی را بر آن داشت تا روند مبارزه با تروریست‌ها را در عراق تغییر دهد. اوباما با مهیا کردن بستر داخلی در عراق برای مبارزه با تروریست سعی کرد تا هزینه‌های این مبارزه را متوجه حکومت عراق کند. اوباما با بیرون کشیدن نیروهای نظامی خود از عراق از سویی شکل داخلی به مبارزه با تروریست در عراق داد و از سوی دیگر هزینه‌های نیروهای نظامی خود را به حداقل رسانید. اوباما با تن دادن به تشکیل حکومت ملی در عراق که ریاست آن را با توجه به اکثریت عراق شیعیان در دست دارند به مراتب بیشتر از بوش به دموکراسی در عراق محوریت داد.
– طرح خاورمیانه بزرگ در کابینه بوش بر این مفروض استوار است که انجام اصلاحات اقتصادی، بهبود حقوق بشر و استقرار دموکراسی در خاورمیانه با افزایش مشارکت مردم منطقه در دستاوردهای توسعه‌ی اقتصادی و سرنوشت سیاسی کشورهای خود موجب کاهش نا رضایتی و محو بستر رشد بنیاد گرایی و تروریسم خواهد شد. اما این مسئله خصوصاً با اشغال دراز مدت عراق نتیجه معکوس داشته و منجر به تضعیف قدرت یک‌جانبه گرای ایالات متحده شده است. تحلیل بیانیه‌های انتخابات تشکیل دولت اوباما و اعمال آن از سال ۲۰۰۸ تا کنون این امکان را می‌دهد که مفهوم کلی سیاست خارجی دکترین اوباما را تشخیص دهیم. این دکترین استفاده از قدرت هوشمند و گفتگو همراه با امتیاز دهی برای حفظ صلح خاورمیانه است.
– فلسفه اوباما در نگرش وی نسبت به دو جنگ اخیر خاورمیانه بازتاب یافته است. اوباما جنگ عراق را به مثابه جنگی یک جانبه، باز دارنده و خلاف اصول حقوق بین‌المللی تعریف کرد و در عین حال جنگ افغانستان را به مثابه جنگی که با مجوز شورای امنیت سازمان ملل متحد در پاسخ به حملات مستقیم به ایالات متحده و با حمایت ائتلاف بین‌المللی گسترده انجام شد در نظر گرفت و توجیه نمود. (۵)
در حالی که بوش با انگیزه‌ی مبارزه با تروریسم و تغییر رژیم صدام به عنوان حامی تروریسم و در قالب جنگ پیشگیرانه به عراق حمله کرد و در حمله به افغانستان نیز مبارزه با تروریسم و عاملان حادثه ۱۱ سپتامبر را مد نظر قرار داد و سیاست‌هایش در افغانستان مبتنی بر سیاست‌های نظامی و امنیتی و نظامی گری صرف و سرکوب و کشتار غیر نظامیان بود و گرچه با سقوط طالبان افغانستان را در مسیر پیشرفت قرار داد اما نداشتن برنامه‌ای قوی در جهت دولت-ملت سازی و امنیت مرزهای افغانستان و پاکستان و به عبارتی سیاست قوی منطقه‌ای از نقاط ضعف سیاست بوش در افغانستان می‌باشد. (۶)
– بوش بر آن بود که ایالات متحده قادر است به صورت فعال آینده امنیتی جهان را بر اساس منافع خود شکل دهد و این فرایند به وسیله استفاده آمریکا از قدرت و استراتژی‌های سخت افزاری نظیر تغییر رژیم میسر می‌گردد. بر عکس دولت فعلی، ایالات متحده را به عنوان قدرت پیشتاز و نه انحصاری در جامعه بین‌المللی می‌نگرد و در نتیجه بر استفاده از قدرت نرم افزاری برای شکل دهی به ائتلاف‌های مطلوب جهت مدیریت محیط بین‌المللی تأکید دارد. (۷)
اوباما برای ترمیم چهره آمریکا به جایگزینی سیاست خارجی یک جانبه گرا، غیرت ساز و متکی به سخت افزار بوش با سیاست‌های مد نظر خویش نظیر جنگ پیشگیرانه با بهره گرفتن از دیپلماسی چند جانبه و همکاری نزدیک با هم پیمانان و سازمان‌های بین‌المللی از جمله سازمان ملل متحد وعده گفتگو با کشورهایی نظیر ایران، سوریه حل معضلات پیچیده بین‌المللی نظیر مناقشه اعراب و اسرائیل را طرح ریزی نمود.
اوباما بر خلاف بوش برنامه عمل خود را بر محوریت قدرت نرم افزاری قرار داد و دست کم در مواضع اعلامی خود تمامیت زیادی به استفاده از قدرت سخت افزاری ندارد. برای مثال اوباما می‌گوید: «من در پی آغازی نوین برای رابطه میان آمریکا و اسلام بر اساس علایق و احترام متقابل در اینجا حاضر شده‌ام».وی تصریح می‌کند اسلام و آمریکا در تقابل یکدیگر نبوده و تشبهاتی در زمینه عدالت و پیشرفت، تساهل و تحمل و کرامت انسانی دارند. (۸)
– بوش و اوباما مخالف با سیاست هسته‌ای ایران یعنی تأکید بر چرخه مستقل سوخت هسته‌ای هستند اما با دو شیوه و دو نوع دیپلماسی. دیپلماسی هسته‌ای بوش در قبال ایران دیپلماسی اکراه و اجبار و یا به عبارتی زور و تهدید (قدرت سخت) بود؛ و دیپلماسی هسته‌ای اوباما اقناع یا زبان مذاکره و تهدید (قدرت هوشمند).یکی به دنبال تغییر رژیم بود و دیگری به دنبال تغییر رفتار جمهوری اسلامی ایران اما با یک هدف مشترک:جلوگیری از استقلال هسته‌ای ایران. (۹)
دولت بوش همواره ملت و دولت ایران را از هم جدا دانسته و به مردم ایران پیام می‌داد؛ و در مورد ایران از واژه رژیم صحبت می‌کرد اما اوباما در رابطه با ایران علاوه بر مردم رهبران ایران را نیز مخاطب قرار داده و از عبارت کامل جمهوری اسلامی ایران نام می‌برد یعنی مشروعیت حکومت ایران را پذیرفته و سخن از تغییر رژیم نیست و به نوعی از این طریق به مردم ایران احترام می‌گذارد. (۱۰)
گرچه اوباما نیز پس از ماجرای سال ۸۸ گاه و بیگاه از ایران به عنوان رژیم مانند بوش یاد می‌کرد. (۱۱)
اوباما همچنین غنی سازی تا سقف ۲۰ درصد را در نامه نگاری خود به رؤسای جمهور برزیل و ترکیه می‌پذیرد و جنگ سرد را به جنگ نرم در عرصه تقابل با ایران تبدیل می‌کند و به جای تکیه بر گزینه نظامی به اعمال هم‌زمان مهار و هم زیستی می‌پردازد.
به طور کلی می‌توان راهبرد اوباما در خصوص ایران را نسخه‌ای بهبود یافته از راهبرد سه ساله دولت بوش دانست:
همراهی با متحدان اروپایی، روسیه، ارائه مشوق‌های اقتصادی و سیاسی به ایران در عوض قطع برنامه‌های هسته‌ای و تهدید آن با خطر تحریم در صورت عدم قطع برنامه‌هایش.
اوباما ایالات متحده را همواره با اروپایی‌ها به مذاکره با ایران کشاند و در عوض خواهان حمایت اروپا و شورای امنیت برای تحریم‌های شدید تر از دولت بوش مانند قطع واردات بنزین ایران شد. (۱۲)
۴-۵-نتیجه گیری
همان‌گونه که در ابتدای فصل آمد همواره کشورها در عرصه‌ی سیاست خارجی و روابط بین‌الملل از استراتژی کلان و بلند مدت برخوردارند که با تغییر رؤسای جمهور این اصول تغییر نمی‌یابد. اما نباید فراموش کرد که رئیس جمهور جدید دنباله رو رویکردهای دولت قبلی در عرصه‌ی سیاست خارجی نیست و جا پای رئیس جمهور قبلی نمی‌گذارد اما آرایش زمین بازی را هم بر هم نمی‌زند.
کشور آمریکا پس از ۱۱ سپتامبر اصول سیاست خارجی کلان خویش را این‌گونه تعریف کرد: مبارزه با تروریسم، ترویج ارزش‌های آمریکایی، افزایش نظامی گری، مبارزه با اشاعه سلاح‌های کشتار جمعی و دولت‌های یاغی طرفدار تروریسم.
بوش در راهبرد سیاست خارجی خویش از طریق یک‌جانبه گرایی، جنگ پیشگیرانه، حمله‌ی نظامی به کشورهای حامی تروریسم و تغییر رژیم آن‌ها و… سعی در تأمین این اهداف داشت. اما با شکست راهبرد بوش و نا رضایتی عمومی از وضع موجود اوباما با شعار تغییر توانست انتخابات سال ۲۰۰۸ را به نفع خود به پایان برساند.
بنابراین راهبرد های سیاست خارجی اوباما چند جانبه گرایی، دیپلماسی گفتگو، مقابله با افراط گرایی، تجدید نیرو علیه تروریسم، درگیر سازی استراتژیک و جلوگیری از تکثیر تسلیحات هسته‌ای و کشتار جمعی و اشاعه‌ی دموکراسی قرار گرفت.
با اندک تأملی می‌توان دریافت که این رئوس همان رئوس راهبردی بوش در قالب طرح خاورمیانه بزرگ هستند. به عبارت دیگر اوباما در تعریف استراتژی و منافع آمریکا در خاورمیانه بر اساس فضای کلی حاکم بر سیاست گذاری آمریکا پس از جنگ سرد حرکت می‌کند؛ و شعار تغییر اوباما در روش‌های دست‌یابی اهداف و به صورت محتاطانه است نه تغییر سیاست‌های کلان چرا که اهداف کوتاه برد و متغیر به دلیل کیفیات ذاتی و تحت تأثیر شرایط و تحولات قابلیت تجدید نظر دارند اما تغییر کیفی و کمی در اهداف ثابت یا دراز مدت با موانع، هزینه‌ها و فشارها و مقاومت‌های ساختاری در دو طرف محیط درونی و بیرونی مواجه است که تحت چنین شرایطی اصولاً شعار تغییر به معنای حقیقی کلمه فرصت تجلی و تبلور نمی‌یابد.
البته نباید فراموش کرد که اوباما در مسیر راهبردی‌اش بر خلاف بوش نه بر اساس سخت افزار قدرت بلکه با تکیه بر آموزه‌های آرمانی و لیبرالی از قدرت نرم در این راه بهره برداری می‌کند؛ لذا برنامه‌های اوباما نه یکسره تداوم برنامه‌های رهبران پیشین است و نه تغییر کامل در مبانی و اصول قدرت هژمونیک آمریکا.
نکته قابل بحث آن است که این تغییرات مورد اشاره از طریق شناخت عوامل مشترک و تأثیر گذار بر شکل گیری راهبرد های سیاست خارجی آمریکا در هر دوره‌ای قابل شناخت می‌باشد. عوامل مد نظر این پژوهش عبارتند از شخصیت رئیس جمهور، کنگره و نظام جهانی.
با نگاهی دیگر به تفاوت‌های راهبردی بوش و اوباما و مد نظر قرار دادن عوامل فوق می‌توان به نکته‌ی مورد اشاره پی برد. یک‌جانبه گرایی بوش در قبال چند جانبه گرایی اوباما را می‌توان در تفاوت نظام جهانی در هر کدام از ادوار مشاهده کرد. نظام جهانی در دوران بوش عبارت بود از نظام تک قطبی با محوریت آمریکا که شاهد هیچ قدرت یا ابر قدرت دیگری نبودیم اما در دوران اوباما اوضاع متحول گردید. روسیه قدرت خویش را باز یافته و با چین وارد پیمان همکاری در راستای موازنه سازی در مقابل آمریکا بر آمده اروپا در نظام جهانی خواستار همکاری بیشتر با سایر قدرت‌ها و آمریکا می‌باشد و با تک روی‌های آمریکا مخالف است. همچنین تحولات خاورمیانه شرایط را از شرایط دوران بوش متمایز می‌سازد و این خود، اوباما را ملزم به اتخاذ چند جانبه گرایی در دوران جدید می‌سازد.
ترجیح قدرت نرم بر قدرت سخت در دوران اوباما را نه تنها در باز سازی چهره آمریکا و کسب مشروعیت دوباره بلکه در شخصیت این دو رئیس جمهور می‌توان دریافت که اوباما به عنوان فردی که در دوران کودکی شاهد مردان قوی در زندگی‌اش نبوده و مشاهده زندگی سخت مردمان کنیا و سیاه پوستان آمریکا در منطقه شیکاگو اوباما را بر آن داشت تا از قدرت نرم در ازای قدرت سخت یا جنگ که نتیجه‌ای اسفبار بر زندگی مردمان دارد بهره جوید. خدمت به مردم در قالب سازمان گر اجتماعی برای حل مشکلات مردم و ساعت‌ها گوش دادن به صحبت‌های آنان روحیه‌ی جمع گرایی برای حل مشکلات را در او به ودیعه گذاشت.
نا گفته نماند برخی از تغییرات مد نظر در دوره اوباما ناشی از شکست راهبرد های بوش و در جهت جبران آن‌ها می‌باشد. برای مثال کسری بودجه به دلیل هزینه‌های جنگ باعث شد اوباما در قالب جمع گرایی هزینه‌ها را با دیگران تقسیم کند و یا تک روی‌های بوش که باعث تخریب وجهه آمریکا گردیده بود در نتیجه رفتار در قالب جمع سرپوشی بر این شکست ها بود.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...