بردن: درین حوالی کودکی به طمع صیدِ من دام مینهد و من تماشای او میکنم که روز بیهوده میگذراند و رنجی نامفید میبرد. (۸/۲۹۶)
همکرد بردن تنها با اسم معنی ترکیب میشود و در این حال البته معنی اصلی آن یعنی حمل مراد نیست. فعل مرکبی که از آن حاصل میشود گاه معادل است با فعلی که از ترکیب با کردن به دست میآید.
نهادن: بر آن قرار گرفتند که در معاطفِ کنفِ عاطفت و دولتِ شاه مسکن و مأوی ساختند و در آن مأمن دل بر وطن نهادند. (۴/۷۲۰)
در بعضی موارد میتوان آن را همکرد شمرد و معادل کردن دانست. با اسم معنی ترکیب
میشود.
طلبیدن: به دریافتِ مخرجِ کار از هرگونه توصلی میطلبید. (۲/۱۱۳)
کشیدن: اندیشید که اگر من به استقلالِ نفس خویش خواهم که انتقام کشم و قدم بر مزلّهی این اقتحام نهم، نتوانم. (۲/۵۳۰)
این فعل با اسم معنی ترکیب میشود و در این حال غالباً معنی تحمل را در بردارد و حاصل ترکیب همیشه فعل لازم است.
در عهود مقدّم و دهور متقادم دیوان که اکنون روی در پردهی تواری کشیدهاند.(۲/۲۱۳)
وجه اوفی و طریق اولی آن است که پیش از آنکه درخت دولت او بالا کشد، ثمرهی امانی به در آرد، من شکوفه وار دست به شاخ حمایت او زنم. (۶/۴۰۷)
افراختن: چون هدهد به تاج مرصع سر نفرازد. (۱/۳۹۶)
افکندن: اینک به یمن همت دوستان مخلص، صبح اومید نور داد و مساعدت بخت سایه افکند. (۷/۳۳۵)
ماندن: این افسانه از بهر آن گفتم تا دانی که دل بر اندیشهی باطل تمادی فرمودن و به تسویف و تأمیل از سبیل رشد تمایل نمودن و برآن اضرار کردن از اضرار و اخلال خالی نماند. (۵/۸۸)
نام بزرگوارش از دیباچه ی مرزبان نامه بر روی روزگار مخلّد و مورّخ بماند.(۳/۳۴)
پذیرفتن: زبدهی جوامع کلماتِ با فصاحت و عمدهی قواعدِ خرد و حصافت، فرمان پذیرم و منت دارم. (۳/۶۹۴)
پیچیدن: و تا یک تیر در جعیهی امکان دارند از مناضلت و مطاولت خصم عنان نپیچد. (۲/۲۴۱)
گشودن: بعضی بر خصم کین گشایند چون پلنگ (۸/۴۷۹)
کمین غدر بر جان او بگشود و جگرگاه او از هم بدرید.(۷/۱۵۷)
جستن: امّا به وقت تعارض مهمّات و تنافی عزمات هم رای پاک ایشان از بیرون شو کارها تفصّی بهتر تواند جست.(۱/۴۶۳)
مخمصه ضرورت بدان جا رسانیده که اگر چه مشروع مذهب شیر نبود، از عقل رخصتی جویند و قصد شتر پیوندند. (۸/۵۶۵)
نشاندن: اگر از جانب من کلمهی موحش و مشوّش گفتهاند و خیالی نشاندهاند. (۷/۶۱۲)
شمردن: خویشتن را زیر دست و فرمان پذیر دانی و حکم او برخورد اجحاف نشمری. (۲/۱۳۷)
بستن: دیگر برادران کمرِ انقیاد او بستند. (۵/۳۹)
پیوستن: او نیز در مشرعِ مخافت برادران خوضی میپیوندد. (۴/۴۰)
شدن: دختر منقاد شد و به نزدیک شاه رفت. (۸/۶۳)
شدن از جملهی فعلهای اسنادی است یعنی عارض شدن حالتی یا صفتی را بر نهاد جمله نسبت میدهد. در این مورد مانند بودن است و آن را همکرد نباید شمرد.
شایان یادآوری است که فرشیدورد در (۱۳۸۳: ۴۴۶) فعل و گروه فعلی «شدن» را جزء
فعلهای یاور و کمکی میداند.
افشردن: مرا قدم ثبات میباید افشردن و خاطر خود را با دست گرفتن تا خود چه پیش آید. (۲/۳۵۲)
غصّهی حمایت شبان گلوی گرگ گرفته بود و از گله جز گرد نصیب دیدهی خود نمییافت، دندان نیاز می افشرد. (۴/۶۹)
گشتن: سگان دیه در دنبال او رفتند و خون آن بیچاره هدر گشت. (۴/۸۸)
افتادن: شنیدم که خسرو را با ملکی از ملوک وقت خصومت افتاد. (۶/۳۰۲)
با توّجه به بررسی افعال مرکب صفحات ۴ و ۵ هر باب مرزباننامه میتوان چنین نتیجه گرفت: حدود۶۰% از فعلیارهای افعال مرکب عربی و مابقی فارسی هستند که از این تعداد حدود ۵/۱۲% صفت و مابقی اسم هستند.۲۵% از افعال مرکب بین فعلیار و همکرد فاصله افتاده است و کردن با۳۵% کارکرد، فعال ترین همکرد میباشد.
۶-۱-۷- تراکم افعال در مرزباننامه
تراکم افعال در مرزباننامه زیاد است به طوری که میدان آماری صفحات ۶، ۷ و۸ هر باب بیانگر این است که ۱۴% از کل واژگان مرزبان نامه را فعل تشکیل میدهد، به ویژه عبارتهای فعلی که بر این زیبایی افزودهاند.
من چرا بگذاشتم که بزغاله مرا بزگیرد تا به دمدمهی چنین لافی و افسون چین گزافی، عنان نعمت از دست من فرو گرفت و دیو عزیمت مرا در شیشه کرد. (۷/۷۱)
چون آنجا رسید، چشمش بر کوهی افتاد به بلندی و تندی چنان که حسِ باصره تا به ذروهی شاهقش رسیدن، ده جای در مصاعدِ عقبات آسایش دادی و دیدبان وهم در قطع مراقیِ علوش عرق از پیشانی بچکانیدی، کمندِ نظر از کمر گاهش نگذشتی، نردبانِ هوا به گوشهی بام رفعتش نرسیدی، فلک البروج از رشگش به جای منطقهی جوزا زنار بر میان بستی، خورشید را چون قمر به جای خدشهی ثریّا آتشِ جسد در خرمن افتادی. (۳/۸۰۷)
غلام پای در رکاب آورد و همعنان اقبال میداند تا به قصری رسید که شرح تماثیل و تصاویر آن در زبان قلم نگنجد و اگر مانی به نگارخانهی او رسد، از رشک انگشت را قلم کند و سرشکِ معصفری بر سفیداب و لاجوردِ او ریختن گیرد. (۸/۱۰۸)
شاه را پای به گلی فروشد که به بیل دهقان نبود و هم بدان گل چشمهی آفتاب میاندود و مهرهی عشق آن زهره عذار پنهان میبافت. (۴/۶۴)
کبوتر چون این فصل به حسنِ اصغا بشنود و حلقهی قبول و استرضا در گوش کرد، بامداد که سپید باز مشرق به یک پرواز کبوترانِ برجِ را در پای انداخت، از جای برخاست، پای در رکاب صبا آورد و دست در عنان شمال زد، دواسبه بر گریوهی علو دوانید، از محل ضباب برگذشت. (۱/۴۱۷)
همان گونه که در شواهد بالا مشاهده می شود افعال مرکب اجزای آنها با فاصله به کار رفتهاند، بر اساس بررسی که انجام شد: ۵۰% از افعال مرکب مجازی و کنائی به کار رفته در مرزباننامه اجزایشان جا به جا شده و از هم فاصله گرفتهاند.
۶-۲- آوردن حروف و ادواتی پیش یا پس از فعل در مرزباننامه
یکی از ویژگیهای بارز متون گذشته داشتن پیشوند و پسوندهای متنوّع و فراوان است که با افعال مختلف به کار رفتهاند. از جمله الف اطلاق، پسوند «ی»، یا بیان خواب و «بر» مقدم بر فعل. بهار در مورد این گونه ادوات چنین میفرمایند: «پیشاوندها و پساوندها در تغییر معنی فعلها دست مهمی داشتهاند و به طور خلاصه و مختصر میگوییم که در دورهی قدیم استعمال این ادات مانند دیگر لغات مورد توجه تام و اعتنای خاصی بوده است. چه گاهی این پشاوندها، فعل را مؤکد میکرده و گاهی در وجههی فعل، تأثیر میبخشیده، و گاهی معنی مستقل به فعل میداده است که سوای معنای اصلی فعل بوده است.» (بهار، ۱۳۷۶: ۳۶۷)
۶-۲-۱- الف اطلاق (اشباع) در مرزباننامه
یکی از مختصات آوایی که بیشتر مربوط به سبک خراسانی است، الف اطلاق (اشباع) میباشد. شمیسا در این باب چنین مینویسد:
«یعنی الف «زایدی» که در آخر اسم و فعل و حرف میآورند- در آثار دورهی سامانی به فراوانی دیده میشود، اما در دوره غزنوی کم میشود، فرخی و عنصری و اسدی طوسی و ناصر خسرو آن را به کار نبردهاند و منوچهری و قطران هم هر کدام فقط در یک قصیده از آن استفاده
کردهاند. الف اطلاق در برخی از قسمتهای شاهنامه (که ظاهراً مربوط به دورهی جوانی فردوسی است) تقریباً زیادست اما در برخی از قسمتها خیلی کم است. الف اطلاق در آثار دوره عراقی خیلی کم میشود و معمولاً فقط در فعل «گفتا» به کار میرود. از آنجا که استعمال الف اطلاق فقط مربوط به شعر بوده است نه نثر میتوان حدس زد که جنبهی موسیقایی مثلاً مدّ صوت یا وقف در پایان کلام داشته است.» (شمیسا، ۱۳۸۶: ۲۵۶)
الف اطلاق همراه افعال در مرزباننامه به صورت محدود به کار رفته است:
سرّ حدیث ان الشیطان لیجری من ابن آدم مجری الدم آشکارا شد. (۷/۱۴۷)
در عهود مقدم و دهور متقادم دیوان که اکنون روی در پرده تواری کشیدهاند و از دیدهای ظاهر بین محجوب گشته، آشکارا میگردیدند. (۳/۲۱۳)
چون میداند که من او را به خونِ خویش میپرورم، کی پسندد که راز من آشکارا کند. (۲/۲۹۱)
اگر کسی از من ضرری یا از آتش خشم من شرری در مستقیل حال تخیل میکند، آشکارا گرداند. (۳/۶۰۶)
گفت: دریغا، اگر این مار را زنده بیافتمی،هیچ ملواحی دام مخاریق دنیا را به از این ممکن نشدی. (۹/۵۸۹)
یادآوری میشود الف اطلاق فقط با کلمهی آشکارا در مرزباننامه به کار رفته است و به جز واژهی دریغا که یک بار به کار رفته است. برای دیگر کلمات موردی یافت نگردید.

۶-۲-۲- پسوند فعلی «ی» در مرزباننامه
یکی از پسوندهای رایج زبان فارسی دری«ی» است. فرشیدورد در این مورد چنین میگوید: «یکی از عناصر عمدهی دستوری زبان فارسی دری کهن پسوند«ی» است. این پسوند در شعر سنتی نیز به مقدار فراوان، با فعل ماضی دیده میشود، ولی در فارسی امروز یکسره از میان رفته است.» (فرشیدورد، ۱۳۸۳: ۱۹۵)
در متون مورد مطالعه ما این پسوند رایج است و تنها در ماضی میچسبد و در دستور سنتی «یا» نامیده میشود و کاربردهای مختلفی دارد. از جمله:

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...