پژوهش همواره در رویکرد مراجع محورازجایگاه ویژه ای برخوردار بوده است وتحقیق درمورد رابطه از اهمیت خاصی برخوردار است.در همین راستا ریمی مطالعه ای درباره عوامل درونی شکل دهنده رابطه درمانی وارتباط آن با مشکلات مختلف مراجع که از عوامل مهم وابسته به نتیجه مشاوره هستند انجام داده است. (راسکین ۱۹۴۸)

دربعد دیگر می توان گفت که فرضیه کلی مشاوره مراجع محوری در این جمله خلاصه شده است که «اگر من بتوانم نوع مطلوبی از رابطه را خلق نمایم مراجع در درون خودش قابلیتش را برای استفاده از رابطه جهت رشد وتغییر کشف خواهد کرد ودرآن هنگام است که رشد فردی رخ خواهد داد. (راجرز ۱۹۶۱)

این فرضیه بیشتربراین نکته اشاره دارد که تغییرات مثبت درشخصیت اتفاق نمی افتد مگر اینکه در رابطه درمانی اتفاق بیافتد. (راجرز ۱۹۶۷)

از مشخصات رابطه درمانی این است که مشاوران جو روانشناختی مناسب وپایداری ایجاد کنند تا مراجع آزادی که ضرورت تغییر در شخصیت است را تجربه کنند. (راجرز ۱۹۸۷)

شش شرط لازمه که ضرورت ایجاد هر گونه تغییری در شخصیت است در زیر به آن ها اشاره می شود:

شرایط رابطه درمانی

۱) دوشخص که ‌در تماس روانشناختی باشند.

۲) در ابتدا مراجع شخصی است که تجربه ناهمسازی دارد.

۳) دومین شخص،درمانگراست که با رابطه همسان وهماهنگ است.

۴) توجه مثبت وغیرشرطی وپذیرش متوجه مراجع است واواین شرایط را تجربه

می‌کند.

۵) درمانگر نسبت به مراجع فهم همدلانه ای را اعمال می‌کند وچهارچوب مرجع قیاس درونی او را تجربه می‌کند وتلاش می‌کند با تجربه مراجع ارتباط برقرار سازد.

۶) در ارتباط درمانگرومراجع،درمانگر فهم همدلانه ای اعمال می‌کند وچهارچوب مرجع قیاس درونی او را تجربه می‌کند وتلاش می‌کند با تجربه مراجع ارتباط برقرار سازد. (راجرز ۱۹۸۷)

کیفیت رابطه بین درمانگرومراجع درتمام مدت فرایند درمان عامل مرکزی واساسی است. (راجرز ۱۹۸۰)

برای ادامه در بحث از رابطه می توان گفت که در دوشخص با هم در تماس روانشناختی هستند واین تماس وقتی به حداکثر می‌رسد که هردوشخص شرکت کننده تفاوت‌های موجود در حوزه ادراکی وتجربه دیگری را درک کنند. (راجرز ۱۹۵۹)

کاهن در سال ۱۹۹۱ در کتاب جدیدش تحت عنوان «رابطه جدید بین مراجع ودرمانگر» از مهارت یکپارچه در کارکردن با انتقال حمایت می‌کند او از رابطه به ‌عنوان وسیله ای برای کمک به مراجعان نام برده است…هشیاری از جوپذیرش وامن باعث می شود که مراجعان خودشان را راحت تر احساس کنند واین شرایط همگی دست به دست هم می‌دهند تا رابطه درمانی تبدیل به یک ابراز قوی جهت تغییر ‌در مراجع شود.(پترسون ۱۹۸۵)

پترسون درمورد رابطه اینگونه می نویسد که؛در دوران درمان یک رابطه بین فردی تسهیل کردن خودشکوفایی است. (کاهن ۲۰۰۰)

طبق گفته پترسون جو روانشناختی بدون تهدید ممکن است با علاقه به مراجع معنی شود.عشق و علاقه به مراجع بدون جو روانشناختی عاری تهدید وامن معنی ندارد.

راجرز در ادامه مطالعاتش راجع به رابطه اینگونه گفت که اگر درمانگر شرایط رابطه مطلوب را ایجاد کند آنگاه تغییر رخ خواهد داد. (راجرز ۱۹۸۶)

مراجعان می‌توانند گرایشات خودشکوفایی خودشان راترفیع بدهند بدون اینکه راهنمایی مستقیمی دریافت دارند.راجرز در جهت معنویات زندگی کارکرده است که این ها شامل کارگسترده او باگروههای رویارویی بوده است وهمچنین او تجارب پرباری از مناظراتش با مارتین برداشته است. (پترسون ۱۹۸۵)

راجرز از شیوه های درمانگر شدن سخن می‌گوید و ‌در مورد تسهیل گری وپذیرش موقعیتهای گوناگون مفاهیم اساسی ‌و تجاربی که هر شخص دارد سخن می‌گوید.از فرضیه هایی که درطی سالها اخیر مکرراً تأیید شده است این است که اگر درمانگرجوی مبتنی بر علاقه وگرمی را ایجاد نماید آنگاه مراجع نسبت به خودش هم پذیرا وعلاقه مندتر می شود.(مولودایس ۲۰۰۲)

برای روشن تر شدن مطلب باز هم به جملات راجرز برمی گردیم.راجرز ‌در سال‌ ۱۹۷۷ گفت اگر مراجع احساس کند که از سوی درمانگر طرد نخواهد شد آنگاه احساسات خودش را بروز خواهد داد،خواه این احساسات مثبت باشد وخواه منفی باشند. (راجرز ۱۹۷۷)

خود پنداره

تعاریف خود پنداره

تعاریف خودپنداره به گونه ای گسترده،درادبیات روانشناختی وبخصوص درنظریه های شخصیت مورد استفاده قرار گرفته است ‌و تعاریف گوناگونی از آن ارائه شده است که برخی ازآنها نسبتاً کامل به نظر می‌رسد.

گیج وبرلاینر معتقدند خودپنداره عبارت است از تعریف مشخص از ویژگی‌های فردی و ارزش‌های خود در زمینه‌های عمومی واقتصادی.آن ها در تعریفی دیگر،خودپنداره را کلیت ادراکها می دانند که ما از خود داریم یعنی ادراکها وبازخوردهای ما درباره خود؛خودپنداره زبانی است که ما هنگام توصیف خود به کار می بریم. (گیج وبرلاینر ۱۹۸۴)

شلینگ می‌گوید: خود،خودپنداره وساختار خود،یک مجموعه سازمان یافته از ادراکات و ویژگی‌های «من» ‌و ادراکات مربوط به روابط «من» با دیگران وجنبه های مختلف زندگی است.این ادراکات ارزشهایی را با خودبه همراه دارند. (شلینگ،ترجمه آرین ۱۳۷۵)

برونر خودپنداره را ارزشیابی کلی فرد از شخصیت خویش می‌داند وآن را ناشی از آن دسته از ارزشیابی های ذهنی تلقی می‌کند که معمولاً از ویژگی های رفتاری خود به عمل می آوریم و در نتیجه معتقد است خودپنداره ممکن است مثبت یا منفی باشد.

راجرز پدیده خود را چنین تعریف می‌کند: تصور نسبتاً دائمی هرفرد راجع به ارزشی که برای خود قائل می شود ورابطه این ارزش با خود واقعی او،خودپنداره اش را تشکیل می‌دهد.خودپنداره عبارت از نظام ادراکی انسان می‌باشد که تعیین کننده شیوه زندگی است.به عقیده راجرز،خودپنداره نظام ادراکی است که به طور آگاهانه عمل می‌کند واز زمینه هایی نظیر درک فرد،توانایی‌های مردمی،درک روابط فرد با خود ودیگران،درک ارزش‌ها،‌رغبت‌ها،استعدادها وتوانائیهای فرد،ارتباط دارد.این عوامل به نوبه خود، تعیین کننده مسیرزندگی انسان‌ها است.به نظرآیسینگ وکونرنیز خودپنداره مرکب ازادراکها،احساسات وطرزتلقی های انسان است.(شفیع آبادی ۱۳۷)

هاماچوک معتقد است که خودپنداره،پندارجامع فرد درباره خودش است اگر ما بتوانیم دانش آموزی را در وضعیتی قرار دهیم که کاملاً در توصیف خویش آزاد،بازودقیق باشد ونتیجه این توصیف کلماتی چون باهوش،سختکوش،دلسوز،بالغ،مسئول ومانند این ها باشد عصاره خودپنداره او را به دست آورده ایم. (خرازی ۱۳۷۵)

خودپنداره ثابت ‌و تغییرناپذیر نیست،بلکه با تجربه افراد وتفسیر دیگران ازآن تجربه شکل می‌گیرد. (هاماچوک ۱۹۸۷ ) خودپنداره توصیف خویشتن نیست.در حالی که تجارب افراد به شکل دیگری به خودپنداره ایشان کمک می‌کنند.تصورایشان از خودشان نیز در نوع تجاربی که خواهند داشت تأثیر می‌گذارد. (دوک وگلت ۱۹۸۸)

شکل گیری خودپنداره

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...