سواد الوجه فی الدّارین
«سواد الـوجه فـی الـدّارین درویش سـواد اعظـم آمـد بـی کـم و بیش»
شرح گلشن راز، بیت۱۲۷، ص۸۷
«سواد الوجه فی الدارین عبارت است از آن که سالک، به طور کلی در حقّ فانی شود، و در ظاهر و باطن و دنیا و آخرت از وجود او چیزی باقی نماند و آن فقر حقیقی و رجوع به عدم اصلی است و از این جا گفته اند که: «اذا تمّ الفقر فهو اللّه».»[۷۰۴]
سیاهی
«سیـاهی گـر بـدانی نـور ذات است بـه تـاریکی درون آب حیات است»
همان، بیت۱۲۳، ص ۸۴
«سیـه جـز قـابض نـور بصـر نیست نظـر بگـذار کـاین جـای نظر نیست»
همان، بیت ۱۲۴، ص۸۵
لاهیجی شارح گلشن راز معتقد است که سیاهی، نور ذات مطلق است و همچنین می توان گفت مراد از آن کثرات وتعینات است؛ چرا که کثرات بر حسب ذات خویش در ظلمت و عدم به سر می برند و وجود کثرات نمایانگر تجلی ذات حضرت حق تعالی است که به اسم النور در صورت تمام اشیا و کاینات هستی ظاهر و آشکار گشته است و هر پدیده ای نشانگر وجود بی بدیل اوست.[۷۰۵]
دکتر سجّادی می گوید: «ذات حق را به سیاهی تشبیه نموده اند »و دلیل آن این است که همان طور که در سیاهی امتیازی وجود ندارد؛ یعنی چشم نگرنده نمی تواند امتیازی برای آن قائل شود و در آن بر اساس تعیین به هیچ چیز نمی توان اشاره کرد، همچنان که ذات خداوند را نیز هییچ دیده ای نمی تواند به هیچ وجه از طریق امتیاز مشاهده نماید مگر به روش محویت، همان طور که در سواد و سیاهی نیز چنین است.[۷۰۶]

(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

سیر
«شود بـا وجـه بـاقی غیـر هـالک یکـی گـردد سلـوک و سیر و سالک»
شرح گلشن راز، بیت۴۵۰، ص۳۱۹
سیر در نزد صوفیان دارای دو معنی است: ۱- سیر الی اللّه ۲- سیر فی اللّه
سیر الی اللّه پایان و نهایتی دارد و سالک چندان سیر می کند که خدا را شناسد و هنگامی که او را شناخت این سیر تمام می شود و سیر الی اللّه آغاز می شود و این سیر را نهایت و پایانی نیست. اولین درجه از درجات سیر این است که از تنگنای جهان خارج شوی و اول مقامی که سالک در طریق سیر از آن می گذرد، مقام توبه است که آن را «باب الابواب» نامیده اند در سیر الی اللّه حجاب ها رفع می شود و در
سیر فی اللّه حجاب ها می سوزد.[۷۰۷]
سیر زورق
«یکی از بحر وحدت گفت انا الحقّ یکـی از قـرب و بعـد و سیـر زورق»
همان، بیت۲۵، ص۱۶
لاهیجی گوید: «سیر زورق عبارت از عبور نشأه ی انسانی از منازل امواج کثرت و رسیدن به مقام وحدت است».[۷۰۸]
دکتر عباسی داکانی می گوید: «زورق یا کشتی در برخی از آثار حکیمان و عارفان مسلمان نمادی از تن سالک است که به هر روی سیر این جهانی در او صورت می گیرد».[۷۰۹]
سیر کشفی
«سلـوکش سیر کشفی دان ز امکان سوی واجب به ترک شیـن و نقصـان»
همان، بیت۳۱۴، ص۲۰۵
سیر کشفی عبارت است از «رفتن سالک از مقام تقیّد به جانب اطلاق».[۷۱۰]
سیمرغ
«بگـو سیمـرغ و ـوه قاف چه بـود؟ بهشت و دوزخ و اعـراف چـه بـود؟»
شرح گلشن راز، بیت۱۶۷، ص۱۱۲
«جناب قدس وحدت دیرجان است کــه سیـمــرغ بقــا را آشیــان است»
همان، بیت۹۳۰، ص۵۶۵
در اصطلاح صوفیان «سیمرغ، عبارت از ذات واحد مطلق است».[۷۱۱]
برتلس در این باره با لاهیجی هم نظر است و گوید: «حضرت رب الارباب و مسبب الاسباب را به این نام مخصوص دارند».[۷۱۲]
به اعتقاد دکتر سجّادی، سیمرغ، مرغ افسانه ای است که در ادبیّات عرفانی فراوان به کار رفته اگر چه عرفا معانی مختلفی از آن اراده کرده اند، ولی اغلب، مراد از آن انسان کامل است. «روزبهان گاه، آن را کنایه از روح گاه کنایه از پیامبر اکرم، ترکیب سیمرغ ازل را کنایه از عقل مجرد و فیض مقدّس دانسته است».[۷۱۳]
این اصطلاح از پرکاربردترین الفاظ در منطق الطیر بوده است و عطّار نیشابوری به طور مفصّل در این باره صحبت کرده است.
«مشهور است که سیمرغ در میان عوام، مرغی بزرگ بوده و در کوه قاف مسکن داشته و با کسی آمیزش نداشته و زال را پرورش داده و آموزگار و حامی رستم بوده است. امّا حقیقت این است که سیمرغ نام حکیمی مرتاض بوده و در کوه البرز می زیسته است.
لانه ی سیمرغ بنا به افسانه های ملّی و شاهنامه در البرز کوه است و شاید دریای سیرنگ هم که نام دیگر سیمرغ است از نظر نزدیکی همان دریای مازندران است که برخی دریای فراخکرت مذکور اوستا را با آن یکی دانسته اند باشد. بیت:
یکـی کـوه بُـد نامش البـرز کـوه به خورشید نزدیک و دور از گروه
بـدان جتای سیمـرغ را لانه بـود که آن خـانه از خلق بیگانـه بود »[۷۱۴]
دکتر صارمی درباره ی سیمرغ می گوید: «حضرت حق است که جایگاه او در حریم عزّت است و نام او حدّ هر زبانی نیست و صد هزاران پرده از نور و ظلمت در پیش روی دارد ( انّ للّه سبعین الف حجاب من نور و ظلمه لوکشفها لاحترقت سبحات وجه ربّنا )[۷۱۵] او پادشاه مطلق و در عزّ خود مستغرق است و علم و خرد را بدو راه نیست، و هیچ کس ره به جمال و کمال او نمی برد».[۷۱۶]
سیه رویی
«سیـه رویـی ز ممکـن در دو عـالم جـدا هـرگـز نشـد والـله اعـلـم»
شرح گلشن راز، بیت۱۲۶ ،ص ۸۶
لاهیجی می گوید: مراد از سیه رویی ظلمت و نیستی وجه امکانیت ممکنات است، و هرگز از ممکنات منفک نمی شود، چرا که جدایی شیء از نفس خود غیر ممکن می باشد. هستی ممکن، عبارت است از ظهور وجود واجب به صورت ممکنات، و آن وجه است که باقی و پایدار به حق است که «و ما عندکم ینفد و ما عندالله باق[۷۱۷]».[۷۱۸]
دکتر سجّادی در ایـن بـاره می گویتد: « جنبـه ی امکانیـت که اعتباری و عـدمی و ظلمت است همان
سیه رویی است؛ و جنبه ی هستی، نورانیت اوست».[۷۱۹]
۲-۱۵. «ش»
شام
«نیاید زلف او یک لحظه آرام گهـی بـام آورد گـاهی کنـد شـام»
همان، بیت۷۷۳، ص۴۹۱
از دیدگاه لاهیجی شام به خفای حقّ در تعیّنات مظاهر اطلاق می شود، و به این علّت است که گفته اند که در عین ظهور، مخفی و پنهان است و در عین خفا، ظاهر و آشکار است و صبـح و شام کنایـه از این خفا و ظهور است. [۷۲۰]
دکتر سجّادی در فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، ص ۴۹۵ مطالب بالا را ذکر کرده است.
شاهد

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...