بالای صخره ای از اینجا دور…
شب یک دامنه از بوی پونه و کتاب،
یک بته سیگار
عکسی از ری را
و یک پیاله ی آب
بعد انگار که نیامده رفته باشم
خداحافظ نسیمای غمگین من.(ساده بودم تو نبودی باران بود، ص ۴۶۶)
نسیما عشق است،اما بسیار کم تر از ری را،صالحی با او به درد و دل می نشیند، از غم ها و تنهایی هایش می گوید و سرخوردگی ها را با او در میان می گذارد و در نهایت ری را و عکس و خاطرات او که صالحی را از نسیا دور م یکند،الحی خلوت و خاطراتش با ری را را به حضور و همدمی به نسیما ترجیح می دهد،نسیا عشقی است ملایم و دو راز شوق و هیاهو در قلب صالحی.
صحبت گل سرخ از باران و
صحبت باران از گل سرخ است،
اما هی باد می آید،
آمدن،وزیدن و افعال ساده ای دیگر.
با این همه،وقتی که وزیدن باد… هی بی جهت است،
یعنی چه!؟
هی علامت حیرت!هی علامت پرسش؟
گل سرخ،پیاده ای مغموم است
گوشه ی یک پارک قدیمی شاید
خواب دامنه ای دور از دست را می بیند.
پس چرا پی ستاره در پیاله ی آب می گردی گلم!؟
یک امشب نخواب و بر بام باد برآ؟
سینه ریز ستارگان باکره را
به نرخ یک آواز ساده خواهی خرید
فکر می کنی من بی جهت به این زبان هفت ساله رسیده ام!؟
نه به جان نسیما
به خاطر همه ی آن خواب هامان
در نیمه راه بیم و باور است که چانه می زنم
باد که بیاید،باران که بیاید
تو باید به عمد از میان آوازهای کودکان بگذری
چترت را کنار ایستگاهی در مه فراموش کن
خیس و خسته به خانه بیا
نمی خوام شاعر باشی،باران باش!
همین برای هفت پشت روییدن گل کافی ست،

( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

چه سرخ،چه سبز و په غنچه!(ص ۲۵۴-دفتر یکم)
نسیما در کنار صالحی است،صالحی به او مهر می ورزد،دل نگران اوست و با او قدم می زند اما نه به آن اندازه که به ری را عشق می ورزد. ضلع دوم این مثلث در دستان نسیما بسیار کم رنگ تر از ری را و ضعیف تر به تصویر کشیده شده است. صالحی در این اشعار خسته نیست،پیر نیست اما آن انگیزه های جوانی و دوره ری را را ندارد. یا شاید از هیاهوی جوانی دور مانده و عاقلانه عشق می وزد. بسیار آرام،صبور و به دور از بی تابی آن روزها،نسیما سمبل عشق است. اما عشقی که با منطق توأم باشد. عاقلانه عشق ورزیدن و عاقلانه از عشق گذشتن را در این اشعار می توان لمس کرد.هرچند عشق توأم با جنون و بی قراری است.اما نمی توان اینگونه عشق هایی را منکر شد که رگ هایی از عاقلانگی و پروا در آن موج می زند.
رازا
رازا هم در اشعار صالحی معشوق است. اما عشقی خسته،عشقی ناتوان، عشقی پیر،فرسوده گی در فکر صالحی عاشقانه ی صالحی با رازا نقاب و چهره می گشاید. در بند بند این عشق به نوعی مرگ را به تصویر کشیده است.صالحی افسوس از دست رفته ها را می خورد.ضلع سوم مثلث به دستان رازا است.ضلعی بسیار ناتوان و غمگین.رازا عشقی ست که رنگ پیرده و محزون است.
از اورادِ همان مغان مادینه
رازاحرف عجیب ر
رازا
حرف عجیب الف
رازا حرف عجیب ز
تا می تنم تنا،تنا تنی
یا یوماآنادا،تو از منی!
به من بگو
حالا چند هزاره از آن دقایق دانسته می گذرد؟
هزاره هاست
ردیف شمعدانی های بالای چینه مرده اند
دنباله ی لغزان دامن باد و
بوی مزار فروغ مرده است
راه شبنم پوش گلاب دره و
خواب مخفی ما مرده است
ماریا مرده است
ارنستو
نرودا
ماچوپیچو مرده است
بلندی های دربند و
شمیم بی ورای شهریور مرده است

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...