شاهنامه به نظم می کرد و همه ی امید او آن بود که از صله ی آن کتاب جهاز دختر بسازد . بیست و پنج سال در آن کتاب مشغول شد که آن کتاب تمام کرد . » (نظامی عروضی، ۱۳۴۶ : ۷۵ )
کدام انسان عاقل است که مختصر آشنایی با فردوسی و طبع بلند او داشته و عشق فراوان او را به زبان ، فرهنگ و قومیّت ایرانی درک کرده باشد ؛ خواهد پذیرفت که فردوسی سی سال و یا به قول نظامی بیست و پنج سال در آن کتاب مشغول شد به این امید که از صله ی آن جهاز دختر خود را تأمین کند .
حمدالله مستوفی در تاریخ گزیده تنها با ذکر نام فردوسی به صورت « هو ابوالقاسم الحسن بن علی الطوسی » و بدون هیچ گونه توضیحی درباره ی شخصیت و زندگی پرفراز و نشیب شاعر تنها به آوردن چهار بیت به شرح زیر اکتفا می کند :
شبی در برت گر برآسودمی سر فخر بر آسمان سودمی
قلم در کف تیر بشکستمی کلاه از سر مهر برسودمی
به قدر از نهم چرخ بگذشتمی به پی ، فرق کیوان بفرسودمی
به بیچارگان رحمت آوردمی به درماندگان بر ، ببخشودمی
(ابوبکر حمد الله بن احمد مستوفی قزوینی ، ۱۳۲۸ :۸۲۴ )
هم در این کتاب در جای دیگر در مقام معرفی عنصری به برخورد افسانه آمیز ساختگی با فرّخی ، عسجدی و عنصری در حوالی غزنه اشاره می کند ، که به سرایش رباعی معروف توسط چهار شاعر می انجامد .
چون روی تو خورشید نباشد روشن
همرنگ رخت گل نبود در گلشن
مـﮊگانت گذر همی کند در جوشن
مانند سنان گیو در جنگ پشن(همان ص۸۲۲)
ذکر این نکته نیز جالب است که همین حکایت را قاضی نورالله شوشتری در مجالس المؤمنین آورده است و متذکّر گردیده که از چهار مقاله نقل می کند . در صورتی که این افسانه در چهارمقاله نیامده و این امر می رساند که این افراد در نقل حکایت و افسانه درباره ی فردوسی قایل به هیچ منبع و مأخذی نبوده اند .
قـاضی نـورالله داسـتان دیـگری نیز دربـاره ی فردوسی نقل می کند به این مضمون که : « پدر فردوسی در خواب می بیند که پسرش بر بام بلندی می رود به قبله نعره ای می زند و جوابی می شنود و همین عمل را در سمت چپ و راست تکرار می کند و وقتی موضوع را با شیخ نجیب الله معبر در میان می گذارد ؛ نامبرده اظهار نظر می کند که فرزندش سخن سرایی بزرگ خواهد شد که آوازه اش به چهار رکن عالم خواهد رسید . » (نورالله بن سید شریف الدین ، ۱۲۹۹ : ۴۹۸-۴۹۷ )
محمّد عوفی در لباب الالباب نیز آن جا که نوبت به فردوسی می رسد ، جز لفّاظی و سجع پراکنی ، حرف تازه ای ندارد بدین منوال که « فردوسی ، فردوس فصاحت را رضوان بود و دعوی بلاغت را برهان … » ( عوفی ، ۱۳۸۸ : ۲۷۵ ) در پایان بی مناسبت نیست که به مرگ افسانه آمیز فردوسی اشاره یی گردد که :«از دروازه ی رود ، بار اشتر در میشد و جنازه ی فردوسی به دروازه ی رزان بیرون همی بردند . » ( نظامی عروضی ،۱۳۴۶: ۸۳)
از این دست حکایات در زمینه های مختلف و اغلب در جهت بالابردن مقام شاعر بسیار ساخته و پرداخته اند و همین امر باعث گردیده زندگی واقعی فردوسی در هاله ای از ابهام پنهان بماند . هرجا نامی از فردوسی به میان آمده انبوهی از افسانه ، دور آن را فراگرفته است، با فراوان اشتباه های تاریخی و عقلی . باری شاید مستندترین ویـﮊگی حکیم فرزانه ی توس که همگان بر آن متفّق القول هستند خلق اثری ماندگار به نام شاهنامه است . از این که بگذریم سایر ابعاد حیات طولانی شاعر ، در انبوهی از افسانه و اوهام پنهان است با این تفاوت که در مورد سایرین با قدری تتبع در مأخذ کهن به سهولت می توان در میان شخصیت واقعی و شخصیت افسانه ای آنان ، خطی مشخص رسم کرد . اما متأسفانه در مورد فردوسی مسأله متفاوت است ، زیرا از قدیـمی تریـن مأخـذ گرفته تا متأخرترین ، آن چه گفتـه اند یا از نوشته های افسانه آمیز دیگران اقتباس گردیده و یا به درج معتقدات عوام در باب فردوسی اقدام کرده اند . (متینی،۱۳۶۹: ۱۲۳)
با این همه شناخت ابعاد مختلف شخصیت فردوسی از مواردی است که باید به بهترین وجه مورد بررسی قرار گیرد .
نام کنیه و تخلّص شاعر
از نام شاعر در دست نوشته های برجا مانده و چاپ های شاهنامه اثری دیده نمی شود . امّا مترجم این منظومه به عربی ( اندکی بیش از دویست سال پس از خاموشی شاعر ) بر بنیاد دست نوشتی از شاهنامه که تاریخ نگاشت آن ۳۷۸ ق ( در هنگام زندگی سراینده ) بوده ، این نام را منصور بن حسن نوشته است . ( بنداری اصفهانی ، الشاهنامه ، ۱۳۴۸ ) و دیگران در جاهای دیگر به گونه هایی متفاوت با این ، نوشته اند ، که برای تأیید درستی هیچ یک از آن ها سندی در دست نداریم و چندان ضرورت و فایده ای هم ندارد که در این زمینه پی جویی کنیم .
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت nefo.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

آن چه همگان بر سر آن همداستانند ، کنیه شاعر ، یعنی ابوالقاسم و عنوان تخلّص شاعری او فردوسـی اسـت که از دیـرباز بدان شناخته شـده است و امروز به جـای نـام شاعر به کار می رود . واﮊه ی فردوسی در خود شاهنامه نیز آمده است ( فردوسی ۱۳۶۶ ، ج ۵ ص ۷۵ / ج ۶ ص ۶۵ ) امّا خود شاعر هیچ گونه اشاره ای به سبب برگزیدن چنین تخلّصی برای خویش نمی کند و افسانه هایی که کسانی همچون دولتشاه سمرقندی و فصیح خوافی در این باره نقل کرده اند، در خور اعتنا نیست .
ترکیب مجموع تخلّص و کنیه ی شاعر را به مثابه ی نام و شهرت وی ، در کتاب هایی همچون چهار مقاله و تاریخ سیستان در زمان هایی نه چنان دور از روزگار فردوسی می بینیم. عنوان حکیم که در بیش تر جاها از کنیه و تخلّص شاعر آمده است در فرهنگ ایرانی پس از اسلام ، بیش تر معنای « فیلسوف » و نیز « پزشک » دارد ؛ اما این کاربرد و همانندهایِ آن ، مفهوم « فرزانه » و « فرهیخته » را می رساند که همانا برازنده ی کسی چون سراینده ی شاهنامه است . ( دوستخواه ، ۱۳۸۴ : ۱۲ – ۱۱ )
زاد روز و زاد سال
در تذکره ها و تاریخ نامه های قدیم ، هیچ اشاره ای به زادروز و زادسال شاعر نمی یابیم و تنها در دو سده ی اخیر است که فردوسی شناسان و شاهنامه پـﮊوهان به جستار در این باره پرداخته اند . از دانشوران غربی ، نخست ﮊول مُل فرانسوی ( درگذشته در ۱۸۷۶م ) با رویکرد به اشاره های چند گانه ی شاعر به سال های عمرش و سنجش آن ها با رویداد مشهور و تاریخ داری چون بر تخت نشستن محمود غزنوی ، بدین نتیجه رسید که فردوسی بایست در سال ۳۲۹ق( ۹۳۹-۹۴۰م) زاده شده باشد . ( فردوسی ، ۱۳۶۳ : ۸۰-۷۸ ) پس از او تئودور نولدکه ، دانشمند و شاهنامه شناس نامدار آلمانی باز هم با رویکرد به گفته های خود شاعر و مقایسه ی همه ی آن ها با بیت های آمده در آغاز مقدمه ی دوم افزوده بر چند دست نوشت شاهنامه، نتیجه گرفت که زادسال شاعر سال ۳۲۳ یا ۳۲۴ ق ( ۹۳۴-۹۳۵ م) بوده است. (نولدکه ،۱۳۲۷ :۵۵)
این برداشت دانشمند آلمانی با همداستانی یکی از پـﮊوهندگان ایرانی مقیم آلـمان روبرو شـد. ( تقی زاده ۱۹۲۰-۱۹۲۱م) محمّد علی فروغی نیز در مقام نخست وزیری ایران در سال های آغاز دهه ی دوم سده ی هجری شمسی کنونی به پیروی از تقی زاده با پذیرش نظر نولدکه و تأکید بر آن سال ۱۳۱۳ شمسی ( ۱۹۳۴م ) را برای زمان برگزاری جشن هزاره ی زادسال شاعر پیشنهاد کرد و حرف خود را به کرسی نشاند و آن جشن ، در آن سال در تهران و توس و همزمان در برخی از شهرهای دیگر جهان برگزار شد . تاریخ ۳۲۴ق به عنوان زادسال فردوسی، بر سنگ گور او در ساختمان نوساخته ی آرامگاهش در توس نیز نقش بسته است .
با این حال گفتمان زادسال حماسه سرای بزرگ به همین جا پایان نیافت . بهار برداشت مل را نزدیک تر به واقعیت دانست و به دلیل هایی که بر شمرد ، با یک سال تفاوت سال ۳۳۰ – ۳۳۱ ق ( ۹۴۰م ) را زاد سال شاعر شناخت . پـﮊوهشگران دیگری چون ماسه و ریپکا به پیروی از نولدکه یکی از سال های ۳۲۰ تا ۳۲۴ را زمان این رویداد قلمداد شمردند . محیط طباطبایی سالی در میـان ۳۱۸ تا ۳۲۰ را پـذیـرفت . تنـی چند از استـادان و پـﮊوهندگان نامدار(فروزانفر ، نفیسی ، مینوی ، صفا) در جستارهاشان یکی از سال های ۳۲۳ تا ۳۲۹ را زادسال فردوسی دانستند .
امّا در یکی از تازه ترین جستارها در این راستا ،جلیل دوستخواه نه تنها پس از سنجش تمام یادکردهای شاعر از سال های زندگانی اش با یکدیگر و بررسی و تحلیل انتقادی همه ی برداشت های پیش نهاده در دو سده ی اخیر ، سرانجام با احتمال نزدیک به یقین همان سال ۳۲۹ ق ( ۹۳۹-۹۴۰م )راکه مل زادسال فردوسی شمرده است ، درسـت می داند و تـأیید می کند؛ بلکه فراتر از آن با تحلیل چند مورد از گفته های شاعر ، زادروز وی را نیز سوم ﮊانویه سال ۹۴۰ ( سوم دی ماه سال ۳۰۸ یزدگردی ) می شمارد . ولی همین پـﮊوهش گر در جای دیگری از کتاب خود زادسال شاعر را ۳۲۹ ق ( ۹۳۹ م )می انگارد.(دوستخواه،۱۳۸۴ : ۱۴-۱۲ )
زادگـاه
باآن که خودفردوسی درباره کجایی زادگاهش سخن نگفته است،درهمه ی خاستگاه های نزدیک به زمان او و سپس در پـﮊوهش های دیگر ، روستای پاز یا پاﮊ از بخش یا شهـر تابران ( طابران ) شهرستان کهن توس ( طوس ) در خراسان ( در بیست کیلومتری مشهد کنونی ) زادگاه شاعر شمرده شده و کسی در انتساب وی بدان جا تردیدی روا نداشته است .
اصطخری (درگذشته ۳۴۶ ) گوید : « شهرهای خراسان که بر اعمال جمع کنند و آن را نام برند و بازگویند ، چهار شهر است : نیشابور و مرو و هرات و بلخ . و دیگر کوره ها (معرب خره ی پهلوی : ناحیه و شهرستان ) هست چون : قوهستان و طوس و نسا و باورد و سرخس و اسفراین و بوشنگ و بادغیس و کنج رستاق و مرورود و گوزگانان و غرجستان و بامیان و تخارستان و زم و آمل » ( اصطخری ، ۱۳۴۰ : ۲۰۳ )
همان مؤلف ،‌ وقتی شهرهای خراسان را یک به یک شرح می دهد ، ناحیه ی توس را به طور مستقل نمی آورد و فقط در شرح نیشابور از آن نام می برد .
ابن حوقل هم که در عصر فردوسی می زیسته ، و کتاب خود را در حدود ۳۶۷ نوشته و بیشتر مطالب آن را از اصطخری گرفته است ، شهرهای بزرگ خراسان را همان چهار شهر نشابور ، مرو ، بلخ ، هرات مـی شـمارد و تـوس را جـزو نواحی کم اهمّیـّت تر نام می برد.(ابن حوقل ، ۱۳۴۵: ۱۶۶)
در حدود العالم می خوانیم : « طوس ناحیتی است و اندر وی شهرکهاست ، چون طوران (=طابران) ، نوقان ، بروغون ، رایگان ، بنواده . و اندر میان کوههاست . و اندر کوههای وی معدن پیروزه است و معدن مس است و سرب و سرمه و شبه ،‌ و دیگ سنگین و سنگ فسان و شلوار بند و جورب خیزد . » (ستوده ، ۱۳۴۰ : ۵۰ )
در بررسی نخستین دوره ی شعر فارسی هم می بینیم که بیشتر شاعران فارسی گوی از پایتخت سامانیان و دیگر شهرهای بزرگ آن عصر برخاسته اند از سمرقند ، بخارا ، مرو ، بلخ ، نیشابور و … اما توس شهر کوچکی بود . پیش از فردوسی (یا درست همسن او) فقط دقیقی و بعد از او در آن عصر فقط اسدی از آن شهر برخاسته اند و خیلی معنی دار است که هر سه ، داستان های ملّی ایران را موضوع سخن خود قرار داده اند و اسدی علاوه بر گرشاسبنامه قصیده ی مناظره ای هم در تفضیل عجم بر عرب سروده است .
در سال های جوانی فردوسی ، وقتی که او شانزده ، هفده ساله بود ، به سال ۳۴۶ حاکم نیمه مستقل توس ، ابومنصور محمّد بن عبدالرزاق دستور جمع آوری شاهنامه را داد . او تبارش را به منوچهر پیشدادی می رسانید و پیشکارش ابومنصور معمری که مباشر گردآوری شاهنامه بود خود را از فرزندان کنارنگ سردار خسروپرویـز و از سـوی مادر از نسل تـوس می شناسانید و اگر هم این نسبها معتبر نباشد ، همین قدر روحیه ی آن دو آزاد مرد افکار و عمومی مردم توس را می رساند که انتساب به بزرگان گذشته ی ایران را مایه ی اعتبار و افتخار می شمردند .
مردمی با آن دلبستگی های ملّی ، طبعاً از چیرگی خلافت عربی عباسی خشمگین بودند و خون جگر می خوردند . عمّال خلافت از یک سو به نام جزیه و خراج هست و نیست مردم را غارت می کردند ، از دگر سو تعصبات نژاد پرستی تازیـان کـه خـود را بـرتـر از ایـرانیان می شمردند نفرت ایرانیان را برمی انگیخت . کسانی که تا دیروز اتباع حقیر ایران بودند ، حالا ایرانیان را موالی می نامیـدنـد . مـوالی در صـف نمـاز بایـد در ردیـف های بـعد از تازیان می ایستادند . حدیثهایی در خوار داشت ایرانیان و زبان های ایرانی جعل می کردند و بر سر زبان ها می انداختند .
شهر توس آتشکده ی عشق به ایران و فرهنگ ایرانی بود و این از بخت بلند ایران و ایرانیان است که حکیم و شاعر بزرگ در چنین شهری بزاد و بزیست و تنها در چنان فضایی بود که می توانست شاهکار جاودانی خویش را بیافریند .
اگر فردوسی پرورده و باشنده ی یکی از پایتخهای پرجلال و شکوه اما خلافت زده یی چون بخارا و غزنه بود ، نبوغ شگرف او در چه راهی به کار می افتاد و چه می شد ؟ شاید هم شاعری می شد در شمار عنصری و فرّخی و عسجدی ( البته به مراتب بزرگتر ) و به جای شاهنامه قصایدی می سرود در مدح پادشاهان و امیران و وزیران ، و گزارش لشکرکشی ها و خونریزی ها و ویرانکاری های آنان و غنائم به دست آمده از سرزمین های غصبی ، و وصف کاخ ها و بـاغ هـا و شکارها و شادخواریها و تـبریـک اعیاد و جز این ها . یا منظومـه هایی می سرود چون کلیله و دمنه ی رودکی و مثنویهای وامق و عذرا و شادبهر و عین الحیات و خنگ بت و سرخ بت عنصری و ورقه و گلشاه عیّوقی(البته لطیف تر و هنرمندانه تر و ارزنده تر)
در محیط کوچک و آرام و دور افتاده ی توس ، دور از جنجالهای شهرهای بزرگ و پایتخت ها ، نظر ها تمام به گذشته ی ایران بود . از اینجاست که حوادث سیاسی و نظامی و تاریخی آن سالها ، بدانسان که در دیوان های شاعران درباری می بینیم در شعر او هیچ انعکاسی ندارد. اندیشه ی فردوسی در جهان رویایی باستان سیر می کرد و به زحمت می توان از حوادثی که دردوره ی سی وچند ساله ی نظم کتاب اتفاق افتاد اثری در شاهنامه یافت.(ریاحی،۱۳۷۲ : ۱۹-۱۵ )
خانواده ، پایگاه اجتماعی ، باورهای دینی
بر پایه اشاره های ضمنی فردوسی و یادکردهای دیگران در فاصله های زمانی نزدیک به روزگار شاعر ( نظامی عروضی ، ۱۳۳۳ : ۴۷ ) می دانیم که سراینده ی شاهنامه در یک خانواده ی «دهقان» زاده شد . «دهقان» ساخت عربی واﮊه ی پهـلوی «دهیـکان» به معـنی کشاورز است . ( مکنزی ، ۱۳۷۹ : ۶۰ ) و امروز نیز به همان معنی به کار می رود . امّا این واﮊه از روزگار ساسانیان تا زمان فردوسی ( و شاید تا چندی پس از او ) عنوان یکی از گروه های اجتماعی بود . دهقانان از دیدگاه اقتصادی ، زمین داران میانه حال بودند هریک از آنان سرپرست موروثی مردم ناحیه ی خود به شمار می آمد . این گروه یا طبقه از چشم انداز فرهنگی ، نگاهبانان سنت های کهن ایرانی و کتاب ها و سندها و یادگارهای دیرینه ی نیاکان بودند و از همین رو بـود که واﮊه ی دهـقان بـه گـونه ی مجـازی به جـای ایـرانی ( در برابر ترک و تازی ) بـه کار می رفت . ( دوستخواه ، ۱۳۸۴ : ۲۱ )
در مقدمه ی شاهنامه ی ابومنصوری ، اشاره های روشنی به این مفهوم مجازی واﮊه ی دهقان و خویشکاری مهم فرهنگی دهقانان در گردآوری روایت های پهلوانی و یادگارهای اندیشه و فرزانگی ایرانیان باستان وجود دارد که نشانگر تصویری از سیمای فرهنگی خانواده و پایگاه اجتماعی فردوسی است :
«دستور خویش ابومنصور المعمری را بفرموذ ( ابومنصور عبدالرزاق ) تا خداوندان کتب را از دهقانان و فرزانگان و جهان دیذگان از شهرها بیاورند و چاکر او ابومنصور المعمری به فرمان او نامه کرد و کس فرستاذ به شهرهای خراسان و هشیاران از آن جا بیاورد و از هر جای…» ( مقدمه صفا ۱۳۳۳: ۱۰۱ )
و در جای دیگر از همان مقدمه آمده است :
« … و این نامه را هرچه گزارش کنیم ، از گفتار دهقانان بایذ آورد که این پادشاهی به دست ایشان بوذ و از کار و از نیک و بذ و از کم و بیش ، ایشان دانند . پس ما را به گفتار ایشان باید رفت . پس آن چه از ایشان یافتیم ، از نامه های ایشان گرد کردیم … » ( همان : ۱۰۲ )
گذشته از این اشاره ها و دیگر یادکردها از دهقانان در خاستگاه های کهن در روزگار ما نیز پـﮊوهش های رهنمون و روشنگری در راستای شناخت این گروه مهم و تأثیر گذار اجتماعی در عصر ساسانی و – دست کم – چهار سده ی آغاز دوران اسلامی نشر یافته است که کار شناختن خانواده و پایگاه اجتماعی فردوسی را برای دوستداران شاعر و پـﮊوهندگان حماسه ی او آسان تر از گذشته می کند . ( تفضّلی ، ۱۳۷۶ : ۵۹۰ )
به هر روی همین که می دانیم فردوسی در یک خانواده دهقان زاده و پرورده شده است ، یعنی کلید اصلی برای راه یابی به زندگی نامه ی او را در دست داریم . امّا درباره ی دوران کودکی و جوانی شاعر ، نه خود او سخنی روشنگر جزء به جزء رویداد ها گفته است و نه در کتاب هایی که اشاره هایی به زندگـی او دارنـد ، جـز افسـانه و خـیال بـافی چیزی به چشـم می خورد . فردوسی در روزگار جوانی و کامرانی دهقان زاده ای آزاده و سرافراز و سخت پای بند و دل بسته به ارزش های والای انسانی در فرهنگ کهن ایرانی و به ویـﮊه چهره های غرورانگیز پهلوانی بوده و در همان حال ، مهرورزی شادخوار و پرشور و همنشین همایش ها و بزم های هنرمندان و فرهیختگان روزگار خود به شمار می آمده است . این همه را با ﮊرف نگری در لایه های زیرین و نانوشته های بسیاری از بیت ها و بخش های منظومه ی او به روشنی می تـوان دریافـت . سـرآغـاز رنـگین و شـیوا و دل پذیـر داسـتان ( episod ) غنـایی – پهـلوانی( romance ) بیـﮊن و منیـﮊه یکی از نمونه های درخشان در نمایش چهره ی شاعر در جوانی و روحیه ی سرشار از شور و سرور اوست .
به هر روی آشکار است که در چنان موقعیتی مردی اندک مایه و نافرهیخته نمی توانست پای در چنین میدانی بگذارد و کاری بدین سان خطیر و شگرف را بر عهده بگیرد.(دوستخواه ، ۱۳۸۴: ۲۳-۲۰)
در بررسی و باور شناخت دینی و گرایش مذهبی شاعر ، باید گفت که او باورمند به دین اسلام و پیرو مذهب شیعه است و این امر را خود در دیباچه ی شاهنامه آشکارا به سادگی و با تأکید هر چه تمام تر بیان می دارد .
اما رویکرد او به دین ومذهب ، یکـسره جـنبه ی شخصی و خصوصی دارد و هیچ گاه به آوازه گریِ تعصب آمیز برای دین و مذهب خویش نمی پردازد و هرگز در برخورد با نام و یاد پیروان دیگر دین ها و مذهب ها ، سخنی دشمنانه و نکوهش آمیز بر قلم نمی راند و آنان را «جزخودی» و «گمراه» و خود را «راست راه» و «رستگار» نمی شمارد . او در کنار ستایش خرد و فرزانگی و آزادگی و مردمی ، همواره با نگاهی آرمان خواهانه ، آفرین گویِ «ایزد»،«یزدان»و«خداوند» به مفهوم کلی آن است و در واقع ، چون ﮊرف بنگریم ، این آفرین گویی ها را در کوششی در راه شناخت وجدان بشری و اندیشه ی نیک ، گفتار نیک ، و کردار نیک می شمارد و هر جا که رویکردی به جهانی فراسوی این جهان و دین باوری دارد ، بیش از هرچیز بر خرد پذیری این آموزه تأکید می ورزد و همواره از پیروی چشم و گوش بسته و جزم باوری می پرهیزد . (کویاجی،۱۳۸۰ : ۳۴۵-۳۰۷ )
فردوسی در مرز باریک میان اعتقاد شخصی به بنیادهای دین اسلام و تقابل شدید و آشتی ناپذیر با تازش و چیرگی تازیان بر ایران حرکت می کند و در واپسین تحلیل می توان گفت که ایرانی بودن و ایرانی زیستن و ایران دوستی فردوسی از هر سویه ی دیگر در منش و کنش او چشم گیر ترست . (دوستخواه ۱۳۸۴ : ۲۶ )
« پیشینه و سابقه ی فردوسی در سرتاسر حماسه ی عظیم ملّی اش در امر دین ، همچنان که در نمایش عظیم تاریخی – افسانه ای که عرضه می دارد ، تمام و یکسره ایرانی است . » (زنر،۱۳۷۵ : ۳۶۹)
زبان فردوسی
«زبان فردوسی در بیان افکار مختلف ساده و روشن و قابل فهم و در نهایت اختصار ، کوتاه، متین و استوار است . دارای وسعت فکر ، قوّت زبان ، سادگی بیان ، قدرت تعبیر ، وسعت خیال می باشد . قدرت بیان ، شیوایی و روانی درکلام او به حدّ اعلی است . فردوسی در عین سادگی و روانی کلام در گزینش لفظ های شیوا و زیبا بی مانند است . به همین دلیل سخنش هم روان است و هم حساب شده و دقیق . چنانکه هیچ کس روان تر و گزیده تر و موجز تر از آن سخن نگفتـه اسـت . پـس چـنین سخنی است که صفت سـهل ممتنع به آن می دهند.»(صفا ، ۱۳۷۱ : ۱۲۳)
زبان فردوسی مانند دل او روشن و پاک است . او با همین زبان صاف و زلال و عفاف آمیز صحنه های بزم و رزم را توصیف می کند و ما ، در پس کارزار و شمشیر و گرز و نیزه صدای رسای انسانی – اخلاقی شاعر را می شنویم .
فردوسی با پدید آوردن اثری که عواطف ملّی و آرمان های انسانی به زیباترین و پرشکوهترین صورت در آن انعکاس یافته ، در دل ها و جان های پاک طی قرون و اعصار زنده خواهد ماند.
فردوسی در زمانی ظهور می کند که تهاجم فرهنگی ترک و عرب بر ایران مستولی شده و در جامعه ی ایرانی آن روزگار صدای ایرانی در نطفه خاموش شده بود و کسی از گذشته ی باشکوه ایران یاد نمی کرد و جامعه آن چنان عرب زده شده بود که صاحب بن عبّاد وزیر ایرانی نمی خواست صبح تصویر خود را در آیینه بنگرد مبادا چهره یک ایرانی را ببیند . در زمانیکه اعراب مهاجم به واسطه ی این که قرآن در میان آن ها نازل شده بود به غیر عرب ها فخر می فروختند و به هر غیر ایرانی به دیده ی حقارت می نگریستند تا جایی که اصل « یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکر او انثی و جعلناکم شعوباً و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عندالله اتقیکم انّ الله خیرٌ علیم (سوره ی حجرات آیه ی ۱۳) را فراموش کرده بودند.(ماحوزی،۱۳۷۹: ۲)

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...