گروه دو شاخص‌های سبک زندگی عبارت‌اند از فعالیت‌هایی که افراد در زمان فراغت انجام می‌دهند. انتخاب فعالیت فراغتی در زمان فراغت، نشانه‌ای از ارزش‌های فرهنگی و قریحه است؛اما هر فعالیت فراغتی مصرف فرهنگی نیست و مصرف فرهنگی نیز همواره در اوقات فراغت انجام نمی‌شود. بر اساس نظر لامونت، برخی از فعالیت‌های فراغت که به منزلۀ شاخص سبک زندگی از آن‌ها استفاده‌شده عبارت‌اند از استراحت کردن، ورزش و بازی، فعالیت‌های دینی و بر اساس نظر کاتز و گیرو، گردش و تفریح در فضاهای بیرون از خانه، سفر کردنو بر اساس عقیدۀ گانزیبون، رفت‌وآمد با دوستانو مشارکت در اعمال داوطلبانه اجتماعی نظیر خیریه‌ها و بر اساس نظر مارسدن و رید، تماشای رخدادهای ورزشیو بازدید از نمایشگاه‌ها (ص۱۲۷).
ج) شاخص‌های پراکنده
در زمینۀ مصرف فرهنگی و فعالیت‌های فراغت به منزله شاخص سبک زندگی، ادبیات گسترده‌ای وجود دارد؛اما در مجموع به صورت جسته و گریخته به فعالیت‌های دیگری نیز اشاره‌شده کهنمی‌توان همۀ آن‌ها را ذیل عنوانی واحد گرد آورد. در اینجا به برخی از آن‌ها اشاره می‌شود.
۱٫مدیریت بدن: چاوشیان به سه دسته شاخص اشاره می‌کند که از میان آن‌ها رفتارهای مرتبط با مدیریت بدن جالب‌توجه هستند. انواع عادات در لباس پوشیدن، آرایش موی سر و استفاده از پیرایه‌هاو همچنین شیوه مدیریت بهداشت و سلامت بدن در زمره این شاخص‌هاست (چاوشیان، ۱۳۸۱؛ نقل از فاضلی، ۱۳۸۲، ص۱۲۸).
۲٫٫الگوهای خرید: شیوۀ خرید کردن و نوع کالاهایی که خریداری می‌شود، شاخصی برای سبک زندگی است. البته این شاخص زمانی کارآمد است که در خصوص کالاهایی به‌کاربرده شود که انواع مختلف آن‌ها وجود دارد و به لحاظ قیمت برای بخش عمدۀ جامعه در دسترس است (فاضلی،۱۳۸۲،ص۱۲۸).

(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

۳٫نام‌گذاری کودکان: لیبرسون با مطالعۀتفاوت در قریحه و تأثیر آن بر نام‌گذاری کودکان، این عمل را شاخصی برای قریحه و سبک زندگی خانواده‌ها می‌داند. اتفاقاً از آنجا که افراد در نام‌گذاری، هیچ محدودۀ ساختاری مادی خاصی ندارند، با این عمل می‌توانند حداکثر انتخاب گر بودن خود را نشان دهند و به همین لحاظ یکی از بهترین شاخص‌ها برای مطالعۀ سبک زندگی است.
۴٫رفتار خانوادگی: زابلکیو کانتر جزء اولین کسانی هستند که رفتار افراد در خانواده را به منزلۀ شاخص سبک زندگی معرفی کرده‌اند. در شرایط اجتماعی کشورینظیر آمریکا، پذیرش ازدواج یا زندگی کردن به شیوۀ هم خانگی (بدون ازدواج رسمی) یک رفتار سبک زندگی است. فرد برای پذیرش هر دو امکان ساختاری دارد؛اما در شرایط کشوری مثل ایران، تقسیم کار در منزلو نوع الگوی تصمیم‌گیری موجود در خانه می‌تواند شاخصی برای سبک زندگی باشد.
۱٫الگوی مصرف غذا: ماریلین واکر در گزارشی دربارۀ الگوی مصرف غذا در تایلند، این مصرف را شاخصی برای سبک زندگی دانسته و حتی آن را ابزاری برای بررسی تغییر اجتماعی می‌داند. همگان غذا می‌خورند اما برای انتخاب نوع غذا، تشریفات خوردنو محل غذا خوردن حق گزینش دارند. به همین دلیل، فرایند غذا خوردن می‌تواند شاخصی برای سبک زندگی باشد.
شیوۀ آرایش منزل، نوع تلفظ کردن لغات و سخن گفتن، مقصد مسافرت‌های افراد به هنگام تعطیلات، داشتن حیوانات خانگیو عادت به نوشیدن الکل و مصرف سیگار نیز جزء شاخص‌های سبک زندگی دانسته شده است. اعمال مذهبی نیز بخشی از رفتار و مصرف فرهنگی به حساب می‌آیند (همان).
اما در نهایت با توجه به هدف پژوهش پیش رو از میان شاخص‌های مختلف زندگی، دو شاخص اوقات فراغت و روابط انسانی در این پژوهش مورد بررسی قرار می‌گیرد.
با توجه به همۀ توضیحاتی که در مورد سبک زندگی و شاخص‌های آن داده شد، باید به بحث مهم ریشه‌هایسبک‌های زندگی متفاوت در جوامع و زندگی انسان‌ها نیز پرداخت. ریشه‌هایی که گاه نشأت‌گرفته از ارزش‌ها و اصولی است که مکاتب فکری مختلف به انسان‌ها عرضه داشته‌اند. مکاتبی که با داشتن نظام فکری خاص دیدگاه‌ها و نگرش‌هایی را در همۀ عرصه‌های زندگی همسو با جهان‌بینی خود به جوامع تجویز کرده‌اند و در طی سال‌های متمادی بانفوذی آرام و بی‌صدا سبک‌های زندگی انسان‌ها را از یکدیگر متمایز نموده‌اند. ازجمله تغییراتی که می‌توان در این زمینه‌ها نام بردتغییراتی است که در شیوۀ نگرش به جهان اجتماعی و مفروضات آن می‌باشد. تغییراتی در مورد تعریف انسان به عنوان عنصر سازندۀ اجتماع، ارزش‌هایش، نگاه او به جهان و زندگی، ارتباطش با سایر انسان‌ها و حتی با طبیعت اطرافش.
یکی از مکاتبی که امروزه در جوامع نفوذ بسیاری داشته لیبرالیسم است. این مکتب با نظام فکری خاص خود مروّج ارزش‌ها و اصولی است که موجب تغییراتی در زمینه‌های مختلف زندگی در جوامع بوده است و دگرگونی‌هایی را در زمینۀ شاخص‌های زندگی به وجود آورده است. برای شناخت این شاخص‌ها و ریشه‌های آن در لیبرالیسم باید هر چه بیشتر آن را مورد بررسی قرارداد؛بنابراین در این فصل به معرفی کلی در مورد مفهوم، تاریخچه و مبانی فکری که این مکتب ارائه می‌دهد به صورت اجمالی می‌پردازیم و در فصل چهار به صورت مفصل در این زمینه که این مکتب چه تأثیراتی را بر سه شاخص اوقات فراغت، روابط انسانی و پوشش خواهد داشت، به بحث خواهیم پرداخت.
ب-لیبرالیسم
۲-۲-۲- مفهوم شناسی لیبرالیسم
از نظر گریوس (pp.1-8,1985) واژۀ لیبرالیسم از واژۀ لاتین «لیبر» به معنای آزاد (مستقل، مختار) اخذ شده است. به اعتقاد بوردیو (ترجمۀ پرچمی، ۱۳۸۹،ص۱۴۹) نیز واژۀ لیبرال از قرن ۱۴ میلادی کاربرد داشته و بعد معانی متنوعی یافته است. واژۀ لاتین «لیبر» اشاره به طبقه‌ای از آزادمردان داشت، مردانی که نه برده بودند و نه سِرف (رعیت وابسته به زمین). در زبان انگلیسی نیز لغت «لیبرت» به معنای آزادی است. واژۀ «فری دام» نیز به همین معنا به کار می رود. البته از واژۀ یک غالباً در زمینه‌های اجتماعی و ازواژۀ دو در حوزۀ فلسفی استفاده می‌شود و معادل با اختیار است. از این واژه برای توصیف اندیشه‌ها، عملکردها، جنبش‌ها و احزاب فراوان و پراکنده در جوامع و دوره‌های مختلف تاریخی استفاده شده است. نبویان (۱۳۸۷، ص۶۰؛ نقل از پرچمی، ۱۳۸۹، ص۲۰) معتقد است لیبرال در حالت وضعی، معانی تمایل به رفتار و عقیدۀ مخالف و اهل مدارا بودن، بخشیدن چیزی از روی سخاوت و جوانمردی، غیر دقیق، آزاد از تعصب و پیش‌داوری و غیر خشن را دارد. درمعنای قدیمی خود به معنای بسیارآزاد یا ناشایسته و دور از ادب رفتار کردن و یا شهوت‌ران است. در حالت اسمی خود معانی اعتقادات و اصول لیبرال و جنبشی در پروتستانیسم مدرن را دارد که بر آزادی فکر، لیبرال بودن و نظریه‌ای در اقتصاد که با تاکید بر آزادی فردی از قیود، مبتنی بر رقابت آزاد و تنظیم شخصی بازار است؛ فلسفه سیاسی مبتنی بر باور به پیشرفت و خیر اساسی نژاد انسانی و خود آیینی افراد و نیز مدافع آزادی‌های فردی است؛اما در تعریف لیبرالیسم باید گفت که بیان دقیق و جامع لیبرالیسم به عنوان یک مکتب فکری و سیاسی بسیار دشوار است، به طوریکه تعاریف مختلفی از آن بیان گردیده است. از جمله اینکه لیبرالیسم اعتقاد به ارزش آزادی فردی است (آربلاستر، ترجمۀ مخبر، ۱۳۷۷،ص۳۵) و یا به اعتقاد آشوری (شرفی، ۱۳۸۹، ص۴۸) مجموعۀ روش‌ها و سیاست‌ها و ایدئولوژی‌هایی است که هدفشان فراهم کردن آزادی هر چه بیشتر فرد است. در این راستا نیز شاپیرو (ترجمۀ کاشانی، ۱۳۸۸،ص۵۷) معتقد است، لیبرالیسم اسپانیایی و از نام حزبی سیاسی گرفته‌شده که از استقرار حکومت مشروطه در اسپانیا طرفداری می‌کرد. بعدها اصطلاحلیبرال در دیگر کشورهای اروپایی رایج شد و برای نامیدن حکومت، حزب، سیاستیاعقیده‌ای به کار رفت که طرفدار آزادی و مخالف با آمریت بود. معتقدند لیبرالیسم یک دکترین است که به طور کامل به رفتار و سلوک انسان در جهان معطوف می‌باشد. از نظر گریوس (pp.1-8,1985)گوهر لیبرالیسم را عقل مداری و خردگرایی در حوزۀ خطیمشی اجتماعی می‌دانند. همچنین ری‌آردون (p.9,1968). لیبرالیسم را مکتبی معرفی می کند که تأکید بسیار زیادی بر عقل‌گرایی دارد و معتقد است عمل انسان باید معقول باشد. شاپیرو نیز (ترجمۀ کاشانی، ۱۳۸۸، ص۳).
۲-۲-۲-۱– تاریخچۀ لیبرالیسم
با مطالعه سیر تاریخی قرون وسطی، در می‌یابیم در قرون ۴م تا ۶م تمایز چشم‌گیری میان کلیسا و حکومت وجود داشت. به گونه‌ای که می‌توان گفت در این قرون دین از سیاست جدا بود؛ اما نظام فئودالیته برای توجیه اعمال خود نیازمند به مرجعی رسمی بود و این مرجع جایی نبود جز کلیسا؛ بنابراین دولت سعی در نزدیک کردن رابطه‌اش با کلیسا کرد و این نزدیکی تا جایی پیش‌رفت که کلیسا دستگاه توجیه‌کننده‌ای شد برای اعمال و رفتار نظام فئودال. در این میان مردم چاره‌ای جز قبول و تعظیم در برابر این اعمال نداشتند چرا که کلیسا توجیه محکمی برای این اعمال بود. قرابت نظام فئودالیته با کلیسا تا جایی پیش رفت که کلیسا داعیۀ تسلط بر همۀ امور و نهادهای حکومتی، سیاسی و اجتماعی را پیدا کرد و دیگر جدایی بین کلیسا و سیاست جود نداشت؛ اما دیری نپایید که این تسلط و در واقع استبداد کلیسا توسط جنبش‌های اجتماعی و سیاسی مختلف مورد انتقاد قرار گرفت و این انتقادات زمینه‌های ظهور نهضت‌های فکری و علمی شد و در نهایت دورۀ جدید، رنسانس یا نوزایی در قرن ۱۵م جوانه زد، در قرن ۱۶ م رشد و گسترش یافت و در قرن ۱۷ به اوج رسید. از ویژگی‌های رنسانس در گسترش بی‌سابقۀ یک جهان‌بینی و گسترش دانش دنیوی است. دانشی که نه در انحصار کشیشان بود و نه منحصراً به مواردی می‌پرداخت که کلیسا تصویب می‌کرد. در این قرن مشغولیت‌های ذهنی انسانی در محور قرار گرفت بدون آنکه ترسی از آلوده شدن به امور دنیوی وجود داشته باشد. انسان غربی در این دوره کلیسا محوری و تفسیر و تبیین آن از انسان و جهان را کنار گذاشت و انسان‌محوری را در ارتباط با دین و هنر و ادبیات و سایر معارف مدنظر خود قرارداد. حتی اگر اغلب قریب به اتفاق پروتستان‌ها با انسان‌گرایی مخالفت ورزیدند اما با قرار دادن انسان گناهکار در مرکز اندیشۀ خود و رد کلیسا محوری به عنوان وسیله و مظهر نجات، انسان‌محوری را به نوعی پذیرفتند. همچنین به دلیل سرکوب افراط‌گرایانۀ امیال و غرایز انسانی توسط کلیسای کاتولیک، با شروع عصر نوزایی، در تقابل با کاتولیک، انسان و امیال او نقشی محوری یافت.
اولین اقدام جریان اصلاح‌طلبی دینی که پروتستان نام گرفت تحمیل رویکرد دنیوی به دین بود؛ به عبارت دیگر پیرو تلقی و قرائت جدید از دین، رهبران این جریان به خصوص لوتر تغییر این نگرش را آغاز کرد و با تغییر و تفسیر مفهوم تکلیف به معنی حرفه که به فعالیت دنیوی روزانه معطوف بود، اولین جرقۀ دنیوی کردن دین را ایجاد کرد. دیگر اقدام لوتر این بود که تقسیم‌بندی متون اخلاقی که در کاتولیک دارای دو بخش موعظه‌ها و احکام بود را از اعتبار انداخت و نتیجۀ این عمل، ایجاد این نگرش بود که بر خلاف کلیسای کاتولیک که فکر می‌کردند اعمال و رفتار انسان موجب رستگاری است، تنها عقیدۀ قلبی برای رستگاری انسان‌ها کافی خواهد بود؛ و تفسیر این اصل منجر به این عقیده می‌شد که بسیاری از رفتارهایی که در دین مسیح مورد سرزنش قرار می‌گرفت مثل خودخواهی و خودپسندی و توجه به امیال شخصی، دیگر مورد نکوهش قرار نگیرد چرا که مهم عقیدۀ قلبی بود نه عمل خودخواهانه. نتیجۀ دیگر توجه به عقیدۀ قلبی منهای عمل، ایجاد نگرش شخصی بودن دین بود. به عقیدۀ ماکس وبر(ترجمۀ انصاری، ۱۳۷۱، صص۷۴-۸۰ ) لوتر با تفسیر و تحلیل مفهوم تکلیف آن را به عنوان یک ارزش در دنیای مسیحیت رواج داد. تکلیف به عنوان حرفه در واقع مروج زندگی دنیوی و ترک زندگی راهبانه بود. لوتر زندگی راهبانه را در واقع رفع تعهدات دنیوی می‌دانست. بر اساس اصول بنیادین پروتستان اخلاق فردگرایانۀ دنیوی رواج پیدا کرد و راه و بستر را برای طبقۀ جدید سرمایه‌دار نسبت به فعالیت‌های آزادانۀ اقتصادی که موجب خروج قیود و محدودیت‌های اخلاقی کلیسا بود هموار کرد. مذهب پروتستان نه تنها این طبقه را از قید و بند سرزنش‌های اخلاقی رهانید بلکه انگیزه‌های خودپسندی، خودخواهی، مال‌اندوزی را که کلیسای قرون وسطی به شدت مردود می‌دانست به تدریج به فضائلی مبدل ساخت. بدین‌سان لوتر با تفکیک میانقلمرو خدا و قلمرو جهان خاکى بر این باور بود که اصول اخلاقى مسیحى نمی‌توانراهنمایى براى اعمال قدرت دنیوى باشد به عبارت خود وى «با تسبیح نمى توان بر جهانحکومت کرد» به هر حال حرکت اصلاح‌طلبی لوتر و کالون خواه ناخواه منتهى به اصوللیبرالى شد که در آن دین به کناره‌گیری از زندگى اجتماعى و سیاسى ملزم گشت وباورهاى دینى به حوزه اعتقاد قلبى رانده شد. آربلاستر (ترجمۀ مخبر، ۱۳۷۷، ص۱۶۳)، در مورد رابطۀ پروتستانیسم با لیبرالیسم می‌گوید: «هر چند با نگاهاولیه در تعالیم پروتستان مطلبى که بتواند پیوند آن اصول را با لیبرالیسم موجب گرددیافت نمى شود با این وجود به نحو تناقض آمیزى گرایش هاى این جهانى را شتاب بخشید،گرایش هایى که جنبش اصلاح مذهبىقصد اعتراض علیه آنها را داشت». همچنین بر اساس نظر وی(همان) تکامل لیبرالیسم نوین، از عصر رنسانس آغاز می‌شود، چراکه تنها از این دوره به بعد است که نگرش به انسان و جهان در ابعادی قابل ملاحظه شکل می‌گیرد؛نگرشی که جوهرۀ فلسفی و اساسی لیبرالیسم را تشکیل می‌دهد. این جوهر، همان فردگرایی است و درک بی‌سابقه از انسان به مثابۀ فرد، یکی از ویژگی‌های بارز رنسانس است. ویژگی دیگری که در تحول بعدی لیبرالیسم به همین اندازه برجسته و بااهمیت است، انسان‌گرایی عصر رنسانس است که منظور از آن نه بازگشت به ادبیات کلاسیک، بلکه انسان‌گرایی به مفهوم وسیع‌تر و متعارف‌تر آن است؛ یعنی ایمان به نوع بشر و پذیرش مفهومی از عظمت و توانایی‌های او. همچنین آربلاستر معتقد است، لیبرالیسم را نباید در قالب عباراتی مجرد و ثابت و همچون مجموعۀ تغییرناپذیری از ارزش‌های سیاسی و اخلاقی مشاهده کرد، بلکه لیبرالیسم حرکت تاریخی مشخصی از اندیشه‌ها در سبز فایل است که با جریان رنسانس و اصلاحگری آغاز می‌شود.
نصری (۱۳۷۷، صص۶۴-۶۵) نیز در مورد تاریخچۀ لیبرالیسم معتقد است:
این مکتب در قرن ۱۷ همزمان با پیدایش سرمایه‌داری شکل گرفت. پیروان آن طرفدار حق انباشت سرمایه و اموال شخصی بودند. نخستین متفکران لیبرال بر این اعتقاد بودند که عموم مردم می‌توانند راه سعادت و خوشبختی را خود انتخاب کنند و نیازی به وجود سلسله مراتبی از روحانیان و غیرروحانیان نیست تا برای مردم تکلیف تعیین کنند. لیبرالیسم در طول تاریخ، همواره با موانع آزادی‌های فردی نظیر نفی فردیت، تعصبات مذهبی، قدرت مطلقه و محرومیت افراد از حق رأی مبارزه کرده است. از نظر این مکتب انسان‌ها مساوی خلق‌شده‌اند و در وجود آن‌ها حقوقی خاص به ودیعه نهاده شده که از آن جمله است: حق حیات، حق آزادی، حق انتخاب راه زندگی.
به نظر بشیریه (شرفی، ۱۳۸۹،ص۵۵) لیبرالیسم یکی از شایع‌ترین و کهن‌ترین مکتب‌ها و آموزه‌های فلسفی، سیاسی واخلاقی دوران مدرن است. این مکتب را بایستی یکی از وجوه و مؤلفه‌های مدرنیسم و به تعبیری جوهره و ایدئولوژی مدرنیته به حساب آورد. در واقع عمدۀ ویژگی‌ها و مؤلفه‌های فکری حاکم بر تمدن مدرن را می‌توان در لیبرالیسم خلاصه کرد.
علاوه بر این، شاپیرو (ترجمۀ کاشانی،۱۳۸۸،صص۱۳-۱۴)در رابطه با افراد تأثیرگذار در این جریان فکری معتقد است در این دوره متفکران مشهوری پا به صحنه گذاشتند که بانفوذشان اندیشه‌ها و نگرش‌های عصر خودشان را عمیقاً تغییر دادند. برجسته‌ترین آنان عبارت بودند از: ولتر، روسو، دیدرو و منتسکیو در فرانسه؛ لاک، هیومو آدام اسمیت در بریتانیا؛ گوته و کانت درآلمان؛ ویکو و بکاریا در ایتالیا؛ و جفرسون، فرانکلین و پین در آمریکا. آراء آنان شامل نظامی از فلسفه سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی بود که در قرن ۱۹ نام «لیبرالیسم» یافت. زرشناس(۱۳۷۳، ص۱۴) نیز در رابطه با افراد برجستۀ لیبرالیسم می‌گوید: «از منظر فلسفی، لیبرالیسم محصول تفکر و آراء افرادی همچون ماکیاولی، تامس هابز، جان لاک، منتسکیو و ولتر می باشد». همچنین وی (همان) اعتقاد دارد لیبرالیسم محصول رنسانس می‌باشد و دارای عناصر متعددی است از جمله اعتقاد به فردگرایی هستی شناختی و اخلاقی، اعتقاد به تجربه‌گراییروش‌شناختی، اعتقاد به جدایی «بایدها» از «هستها» اعتقاد به نسبیت‌گرایی اخلاقی، ارزشی و معرفت‌شناختی و اعتقاد به یوتیلیتاریانیسم (منفعت‌گرایی) اخلاقی.
اکنون با توضیحی که در مورد تغییرات صورت گرفته از قرون وسطی تا جنبش اصلاح دینی و شکل‌گیری لیبرالیسم، داده شد می‌توانیم با ذهنی روشن‌تر به مطالعه و بررسی مبانی فلسفی لیبرالیسم پرداخت.
۲-۲-۲-۲– مبانی فلسفی لیبرالیسم
۲-۲-۲-۲-۱– جهان شناسی
جهان شناسی در هر مکتب از این روی پر اهمیت و مهم می‌باشد که به تبیین چیستی جهان و جایگاه عناصر موجود در جهان می‌پردازد. با تبیینی که جهان شناسی هر یک از مکاتب به دست می‌دهد، می‌توان دانست که جهان چیست، چگونه به وجود آمده، آیا ایجادش تصادفی بوده یا کسی آن را آفریده، آیا این جهان واقعیت است یا تصویری است از خیالیا حس آدمی. علاوه بر این با شناخت جهان شناسی مکاتب می‌توان رویکرد و پاسخ آن‌ها را نسبت به سؤال‌هایی از قبیل اینکه انسان چیست، وجودش از چه ابعادی تشکیل‌شده، آیا او هویتی از پیش تعیین‌شده دارد یا خود باید به ساختن هویت خویش بپردازد، انسان چه شأنیتی در جهان دارد، فانی است یا جاوید، آیا زندگانی او با مرگ پایان می‌پذیرد یا پس از مرگ زندگی او ادامه دارد، آیا انسان می‌تواند به شناسایی جهان اطرافش بپردازد، اگر می‌تواند از چه راهی باید به این شناخت برسد، آیا ارزش‌هایی بیرون از انسان وجود دارد یا انسان خود باید به ارزش آفرینی بپردازد و به عبارت دیگر آیا ارزش‌ها با واقعیات بیگانگی دارند یا با یکدیگر ارتباط دارند؟ و صدها سؤال دیگر که به واسطۀ پاسخ مکاتب مختلف به آن‌ها جریان زندگی انسان‌ها متفاوت خواهد بود.
لیبرالیسم نیز به عنوان یک مکتب، با توجه به دیدگاهی که در مورد جهان دارد، پاسخ‌های خاصی به سؤالات مختلف در زمینه‌های انسان‌شناسی، معرفت‌شناسی و ارزش شناسی می‌دهد؛ بنابراین برای رسیدن به فهمی دقیق و درست از این مبانی، به بررسی مبنای جهان شناسی این مکتب می‌پردازیم.
نگارنده در مطالعۀ منابع متعدد مربوط به لیبرالیسم، تعریفی منسجم و دقیق از جهان‌بینی این مکتب نیافت؛ اما با مطالعۀ همین مطالب نیز می‌توان به تفسیری در این مورد رسید. با بررسی منابع مرتبط این نتیجه به دست آمد که جهان‌بینی لیبرالیسم در شمار جهان‌بینی‌های «مادی» قرار می‌گیرد، به گونه‌ای که این مکتب قائل به وجود امور مجرد نیست و امور را به دو دستۀ مجرد و مادی منقسم نمی‌داند. بلکه اعتقاد بر این است که امور مادی وجود دارند و واقعی می‌باشند. بر این اساس امور ماوراء طبیعی همچون فرشتگان، وحی، روح و غیره بی‌معنی و غیر واقعی هستند. از نظر این مکتب، زندگی انسان محدود به فاصلۀ تولد تا مرگ است و جهانی دیگری وجود ندارد که زندگی در آنجا جاری و ساری باشد. بر اساس جهان‌بینی مادی، وجود خداوند نیز معنی خاص خود را می‌یابد. خداوند در جهان‌بینی لیبرالیسم محور هستی نیست و تلاش‌هایی که برای اثبات خدا انجام می‌گیرد، غیرمعقول، غیرقابل تصدیق و حتی بی‌معنی است. لیبرالیسم معتقد است که نمی‌توان وجود خدا را اثبات کرد، چرا که از نظر این مکتب هر معرفتی قابل شک کردن است و معرفت یقینی وجود ندارد. در واقع در جهان‌بینی مادی، بر اساس این اعتقاد که امور مجرد وجود ندارند، خداوند نیز پدیده‌ای این دنیایی، غیر مجرد و طبیعی است؛ به عبارت دیگر، در این جهان‌بینی، خدا یک واژۀ توصیفی نیست بلکه صرفاً دارای نقش‌های ظریف روان‌شناسانه، اخلاقی، اجتماعی و وجودی در تجربۀ انسانی است. در جهان‌بینی لیبرالیسم رابطۀ طبیعت و خداوند چنین است که خداوند طبیعت را آفرید تا خود را از طریق آن در نظر انسان‌ها متجلی سازد. در نتیجه شناخت قانون‌های طبیعی همان راهی است که به کشف ارادۀ الهی می‌ انجامد؛ یعنی افراد به جای تلاش در جهت فهم متون مقدس یا از راه تأمل در گفته‌های پیامبران، بر این بودندتا با بررسی مستقیم جهان، قانون‌های طبیعی را بفهمند (بوردو، ترجمۀ احمدی، ۱۳۷۸،ص ۲۵).
بر این اساس، انسانی که از دریچۀ لیبرالیسم به جهان می‌نگرد، ارزش‌ها و مجرای کسب معرفتش تحت تأثیر جهان‌بینی مادی خواهد بود. برای فهم دقیق این تأثیر و مبانی متأثر از جهان‌بینی لیبرالیسم به بررسی مبانی انسان‌شناسی، ارزش شناسی و معرفت‌شناسی این مکتب می‌پردازیم.
۲-۲-۲-۲-۲- انسان‌شناسی
در انسان‌شناسی لیبرالیسم دو مفهوم بسیار مهم وجود دارد که برای روشن شدن تعریف انسان و جایگاه او در اندیشۀ لیبرالیسم باید به صورت دقیق بررسی شوند؛ نخست فردگرایی و دو انسان‌گرایی. البته باید به این نکتۀ مهم توجه کرد که فردگرایی مفهومی است که انسان‌گرایی در آن ریشه دارد و برای واکاوی آن باید ابتدا فردگرایی را بررسی نمود. علاوه بر این، اهمیت مفهومی چون فردگرایی تا بدان جاست که ردپای آن را حتی در یکایک ارزش‌های لیبرالیسم به شکل پر رنگی می‌توان دید؛ بنابراین در ادامه به بحث در مورد فردگرایی می‌پردازیم.
الف_ فردگرایی
نظریه‌پردازان زیادی در رابطه با فردگرایی نظر داده‌اند که برای روشن‌تر شدن این موضوع به مروری بر نظرات آن‌ها خواهیم داشت.
به اعتقاد «بوردو» (ترجمۀ احمدی، ۱۳۸۷، ص ۴۵) فردباوری لیبرالی ارزش مطلق هستی فردی را مطرح می‌کند. از نظر وی فردگرایی اعتقادی است که جریان‌های فکری بسیار گوناگونی به آن پیوستند و همگی در روند تحولی طولانی در استوار گرداندنش سهیم شدند؛ جریان مسیحی که با بنیاد نهادن دین بر رستگاری جان‌های فردی، والاترین ارزش را ناگزیر در خود انسان مشاهده می‌کند، جریان اصلاح دینی که علی‌رغم خوار شمردن انسان در آگاهی به حقارت خویش، با برقراری رابطۀ بی میانجی میان خلق و مخلوق، انسان را در موضع – هر چند نابرابر- هم سخنی با الوهیت قرار می‌دهد، جریان انسان‌گرایی که با دنبال کردن فلسفۀ یونانی انسان را میزان هر چیز می‌داند، جریان خرد باوری که فرد را به مشارکت در به کمال رساندن عقل در خود نهفته‌اشفرامی‌خواندو سرانجام جریان طبیعت‌گرا که به یاری روسو و کانت هم اصول هر گونه اخلاق را در آزادی درونی جای می‌دهد و هم ارزش مطلق آزادی را با فرد یگانه می‌سازد، فردی که درعین‌حال تکیه‌گاه و غایت آزادی نیز به شمار می‌آید. این فردباوری، خودمختاری فردی را بر گوهر انسان بنیاد می‌نهد نه بر هستی‌اش، آن هم به گونه‌ای که خودمختاری نسبت به وضعیت‌های عینی که فرد در آن قرار می‌گیرد بی‌اعتنا باشد؛ اما دربارۀ جامعه، تقدم فرد همانا به درک جامعه به مثابۀ دستاورد اراده‌های فردی است. از هنگامی که فرد بریده از ریشۀ مسیحی خویش دیگر نتواند جامعه را شکلی از مشیّت الاهی بیانگارد، قرارداد اجتماعی به ضرورت در چشم‌اندازفردباورانه هویدا می‌گردد.
آربلاستر (ترجمۀ مخبر، ۱۳۷۹،صص ۱۹-۲۰) به عنوان یکی از نظریه‌پردازان لیبرالیسم، معتقد است که فردگرایی هستۀ متافیزیکی لیبرالیسم را شکل می‌دهد. او در کتاب لیبرالیسم غرب؛ سقوط و ظهور، می‌گوید:
هستۀ متافیزیکی و هستی شناختی لیبرالیسم، فردگرایی است. تعهدات آشنای لیبرالی نسبت به آزادی، مدارا و حقوق فردی از همین مقدمه ناشی می‌شود. فردگرایی واژه‌ای است که یک معنی ندارد بلکه چندین معنی دارد و البته این معانی با یکدیگر مربوط‌اند و درهم تداخل می‌کنند. فردگرایی لیبرال هم هستی شناختی و هم اخلاقی است. این مفهوم، فرد را ((واقعی))‌ مقدم بر جامعۀ بشری و نهادها و ساختارهای آن تلقی می‌کند. همچنین در مقابل جامعه یا هر گروه جمعی دیگر، برای فرد ارزش اخلاقی والاتری قائل است. در این شیوۀ تفکر، فرد از هر لحاظ مقدم بر جامعه قرار می‌گیرد. فرد واقعی‌تر از جامعه است. در نظریه‌های نیمه تاریخی قرارداد اجتماعی که توسط هابز، لاک، پین و سایرین بسط یافته است، فرد به لحاظ زمانی نیز قبل از جامعه وجود داشته است. در نهایت، حقوق و خواست‌های او به لحاظ اخلاقی مقدم بر حقوق و خواست‌های جامعه قرار می‌گیرد و فردگرایی هستیشناختی مبنای فلسفی لازم برای فردگرایی اخلاقی و سیاسی را به وجود می‌آورد.
«هابز»(ترجمۀتوحیدفام، ۱۳۹۰ ص۴۰) به عنوان یک لیبرالیسم اعتقاد دارد که فرد اصالت دارد و این اعتقاد مبنای این نظریه قرار می‌گیرد که فرد بر جامعه مقدم استودر واقعفرد پایه و واحد اصلی جامعه است و جامعه نیز چیزی فراتر از افراد نیست و مصالح جمع نیز نمی‌تواند چیزی بیشتر از مصالح فرد باشد.
از نظر «توحیدفام «(۱۳۹۰، ص۵۰) فردگرایی به نوعی توانایی فرد در اشراف داشتن به امیال خود است. فردگرایی در اندیشۀ لیبرالیسم تا بدانجا مهم است که اعتقاد به» اصالت فرد در مقابل اصالت جمع» را می‌توان در همۀ عرصه‌های زندگی از جمله خانواده و به طریق اولی در گروه‌های بزرگ‌تر مانند جامعه یا ملّت، مشاهده کرد. چنین زمینۀ فکری گاهی به نام فردگرایی و گاهی به نام فردگرایی متافیزیک خوانده می‌شود. در واقع متفکرین لیبرال به آن چیزی که در قرون وسطای مسیحیت غیرممکن به نظر می‌رسید، دست یافتند و از خودخواهی فضیلتی ساختند. از زمان هابز و لاک به بعد تعقیب یا دنبال نمودن منافع شخصی به عنوان انگیزۀ شایسته و مناسب انسان مورد قبول واقعمی‌گردد.
«محمدی» (۱۳۷۹، ص۲۲) نیز در این رابطه می‌گوید: «اصل بنیادین هستی شناختی در لیبرالیسم، فردگرایی است به این معنی که فرد بر جامعه مقدم است و جامعه نهادی است که افراد جهت تأمین مقاصد خود به وجود آورده اند»؛و در جایی دیگر می‌گوید: «لیبرالیسم یک اعتقاد فردگرایانه است که در قرنهای ۱۷ و ۱۸ توسعه یافت و نوعی عکس العمل فلسفی را در برابر جزم‌گرایی کاتولیک و علیه حکومت‌ها و سلطنت‌های مطلقه و نا محدود اروپایی به شمار می‌رفت» (همان). همچنین وی (ص۲۱) درتوضیح بیشتر در این رابطه اعتقاد دارد، برای لیبرال‌ها مفهومی کلی به نام «مردم» وجود ندارد بلکه مردم مجموعه‌ای از افراد و شهروندانند. از نگاه لیبرال‌ها مفاهیم کلی و انتزاعی «فاعل» جامعه و تاریخ نیستند بلکه «فرد» چنین نقشی دارد و در واقع این فرد است که فاعل است نه جمع؛به عبارت دیگر لیبرالیسم ایدئولوژی است که مبدأ خود را فرد قرار می‌دهد و نه سنت‌ها و ارزش‌های اسطوره‌ای جامعه.
نراقی (۱۳۸۶،ص۱۶) معتقد است، فردگرایی اخلاقی دیدگاهی است که مطابق آن فرد انسان یک وظیفۀ اخلاقی بیش ندارد و آن این است که همواره در پی تأمین منافع شخصی خود باشد و بکوشد بیش‌ترین منافع ممکن را نصیب خویشتن کند.
«نصری» (۱۳۷۷، ص۷۰) در مورد فردگرایی می‌گوید: «فرد در این مکتب اصالت دارد و هر فرد جدای از دیگر انسانها و جامعه لحاظ می شود و حتی بر جدایی انسان از جهان نیز تأکید می‌شود».
همچنین وی (همان) در جای دیگری دراین‌باره، می‌گوید:
فردگرایی از دو منظر قابل ملاحظه است: از یک منظر، در مقابل «جامعه گرایی»،سوسیالیسم و اصالت جمعقرار دارد که «اصالت فرد» یا ایندیویژوآلسیم نامیده می‌شود. از منظر دیگر، در مقابل اصالت و بی‌همتایی خداوند در مقام ربوبیت و جریان اراده و مشیت او در مطلق هستی، یا خدامحوری، قرار دارد که در اینجا به «انسان مداری» یا «انسان محوری»شهرت دارد. با همین تلقی است که انسان همه‌کارۀ این عالم است و همه چیز بر مدار و گرد وجود او می‌چرخد. تا آنجا که می‌گویند خدا را بردارید و به جای او انسان را قرار دهید. وقتی چنین انسانی در لیبرالیسم محوریت پیدا می‌کند، در قدم اول «خویشتن مداری»از آنجا که «خویشتن انسان»، نزدیک‌ترین و محبوب‌ترین انسان برای هر شخص است، شکل می‌گیرد. در قدم بعدی است که ممکن است ارزشمندی دیگر انسان‌ها و توجه به حقوق آن‌ها، معنا پیدا کند. در هر صورت تقدم حقوق و منافع فردی بر منافع و حقوق دیگران در جوهرۀ این تفکر قرار دارد.
نکتۀ دیگری که در نظرات صاحب‌نظران به چشم می‌خورد این است که تقریباً همۀ آن‌ها به گونه‌ای بر تأثیر فردگرایی لیبرالیستی در حوزه‌های مختلف اشاره‌کرده‌اند. در واقع می‌توان نتیجه گرفت که فردگرایی پدیده‌ای است که در حوزه‌های مختلفی اثرگذار بوده از جمله:
الف) در حوزۀ علم و فلسفه: در این حوزه شناخت شناسی و فلسفه بر اندیشۀ فردی و شناخت شخصی استوار می‌گردد و بنابراین پایۀ معرفت بر شناخت فردی گزارده می‌شود. بر این اساس، این تجربه و اندیشۀ فرد است که معیار معرفت و ارزش‌گذاری علوم می‌شود. از این روی، گزاره‌های علمی و فلسفی ارزش شخصی می‌یابند و کلیت و عمومیت خود را از دست می‌دهند (آربلاستر، ترجمۀ مخبر، ۱۳۷۷، ص۲۲). چنین نگرشی راه را برای نسبی‌گرایی و شکاکیت فلسفی باز می‌کند چرا که فرد در محور معرفت و فلسفه قرار می‌گیرد (سربخشی، ۱۳۸۹، ص۱۶).
ب) فردگرایی در حوزۀ دین و مذهب:به اعتقاد بیات و دیگران (همان)، جنبش «اصلاح دینی» خاستگاه فردگرایی در حوزۀ دین بوده است. با شروع این جنبش، گرایش‌های فردگرایانه در تعیین معیار تشخیص خوب و بد و نیز تفسیر متون مذهبی اشاعه یافت و مسئلۀ ارتباط انسان باخدا به مثابۀ امری فردی و امکان‌پذیر برای تک‌تک افراد مطرحو واسطه بودن کلیسا و ارباب کلیسا بین انسان و خدا نفی شد. فردگرایی در این حوزه سرانجام به پدیدۀ اصلاح دینی منجر شد و در ایجاد فرقۀ پروتستانیسم نقش ایفا کرد.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...