با پیدایش مکتب اشعرى شکاف عظیمى بین اهل حدیث و این گروه از اهل سنت، پدید آمد و پیوسته در جنگ و جدال بودند که گاهى به خون‌ریزى مى‌انجامید، زیرا همان‌طور که گفته شد، اشعرى اصلاحاتى را در عقیده اهل حدیث انجام داد و براى خود در مسایل عقیدتى مقامى قائل- شد.
در تمام این دوران که اهل حدیث در یک طرف و اشاعره در طرف دیگر بودند، هرگز سلف و سلفیه، به عنوان مذهب مطرح نبود تا این‌که ابن‌تیمیه (م۷۲۸ ه.ق) دعوت به شیوه سلف را شعار مکتب خود ساخت، ولى در عین حال، از کلمه سلفیه بهره نمى‌گرفت و مى‌گفت ما تابع اهل سنت و جماعت هستیم که در سه قرن نخست زیسته‌اند؛ یعنى از سال ۱۱ تا ۳۰۰ هجرى قمرى.
پس از درگذشت ابن‌تیمیه و هجوم فقیهان همه مذاهب بر ضد او، دعوت به پیروى از اهل حدیث، آن هم به شیوه این گروه محدود، چندان رونقى نداشت، زیرا او در نقطه‌اى این فکر را مطرح کرد که مرکز علم و دانش و قله فقاهت، مانند شام و مصر بود. از این رو تنها برخى از شاگردان او، مانند ذهبى (م۷۴۸ه.ق) و ابن قیم (م۷۵۱ه.ق) و ابن کثیر (م۷۷۴ه.ق) و ابن رجب حنبلی (۷۹۵ق)، توانستند شیوه او را ترویج و گسترش دهند و پیروان اندکی را فراهم آورند.

    1. روش فکرى سلفیه:

مسئله مهم، آگاهى از روش فکرى آنهاست، آنها دو روش دارند که به هم نزدیک است: ‌ ‌گروهى فقط کتاب و سنت را حجت دانسته و از داورى‌هاى عقل کمک نمى‌گیرند؛گروهى دیگر مى‌گویند قرآن و سنت وقتى براى ما حجت است که با فهم سلف همراه باشد، زیرا ما آیین خود را از آنها گرفته‌ایم.
آنان در تعبد به نص (کتاب و سنت)، بین خبر واحد و خبر متواتر فرق نمى‌گذارند؛ حتى خبر واحد را در تبیین عقاید و معارف، حجت مى‌دانند و اخیرا در سمینار عربستان سعودى درباره حجیت خبر واحد در عقاید، همگان تصریح کردند که قول ثقه در عقاید براى ما حجت است. روى همین اساس است که خدا را با صفات بشرى توصیف مى‌کنند و براى او خنده و گریه و آمد و رفت و نشستن و پا نهادن در جهنم و صداى جرجر تختى که روى آن مى‌نشیند مانند صداى کجاوه، قائل هستند.[۴۷]

    1. ظهور وهابیت:

در قرن دوازدهم هجری شخصی به نام «محمّد بن عبد الوهّاب» به طرح مجدّد افکار «ابن تیمیّه» پرداخت. «محمّد بن عبد الوهّاب» در سال ۱۱۱۵ه.ق در شهر عُیَینه، از توابع نجدِ عربستان به دنیا آمد، او فقه حنبلى را در زادگاه خود آموخت و آنگاه براى ادامه تحصیل رهسپار مدینه منوره شد. او در دوران تحصیل مطالبى به زبان مى آورد که نشانگر انحراف فکرى او بود. به طورى که برخى از اساتید او نسبت به آینده او اظهار نگرانى مى کردند.
گفتنى است که وى مبتکر افکار فرقه وهّابیّت نبود، بلکه قرنها پیش از او این عقاید یا بخشى از آن توسّط برخى از عالمان کج اندیش حنبلى مانند «ابن تیمیّه»، و شاگردان او اظهار شده بود، ولى باتوجّه به مخالفتهاى صریح علماى اهل سنّت و شیعه در بوته فراموشى سپرده شده بود، و مهمترین کارى که «محمّد بن عبد الوهّاب» انجام داد این بود که عقاید ابن تیمیه را به صورت یک فرقه و یا مذهب جدیدى در آورد که با تمام مذاهب چهارگانه اهل سنّت و مذهب شیعه تفاوت داشت. دکتر منیر العجلانى مى نویسد: «وتجمّع علیه أناس فی البصره من رؤساءها وغیرهم، فآذوه أشدّ الأذى، وأخرجوه منها»[۴۸]
محمّد بن عبد الوهّاب در آغاز کارش به بصره آمد، و عقایدش را اظهار نمود، که با مخالفت شدید بزرگان بصره مواجه شد، که در نتیجه مردم علیه او قیام نموده و او را از شهر بیرون کردند.
او سپس به بغداد و کردستان وهمدان واصفهان روانه شد.[۴۹] و سر انجام به زادگاه خویش برگشت.وی در زمان حیات پدرش جرأت اظهار عقائد خویش را نداشت ولى پس از آن که پدر او در سال ۱۱۵۳ه.ق در گذشت محیط را براى اظهار عقاید خویش مساعد یافت و مردم را به آیین جدید خود فرا خواند[۵۰]
ولى اعتراض عمومى مردم که نزدیک بود خونش را بریزند، او را ناگزیر کرد تا به زادگاه خویش عُیَیْنه باز گردد، و بر اساس پیمانى که با امیر آنجا «عثمان بن مَعْمَر» بست که هر دو بازوى یکدیگر باشند، عقاید خود را تحت حمایت او بى پرده مطرح ساخت، ولى طولى نکشید که حاکم عیینه به دستور فرمانرواى احساء، وى را از شهر عیینه اخراج کرد.
محمد بن عبد الوهاب به نا چار شهر دِرْعِیّه را براى اقامت برگزید و در آنجا پیمان جدیدى با محمد بن سعود حاکم درعیه بست که حکومت از آن محمد بن سعود و تبلیغ به دست محمد بن عبد الوهاب باشد.
او در آغاز کار، به مطالعه زندگى نامه مدّعیان دروغین نبوّت مانند «مُسَیْلمه کذّاب»، «سَجاج» «أسود عَنْبسى» و «طلیحه أسدى» علاقه خاصّى داشت، برخى از اساتید و علماء و حتّى پدرش وى را گمراه دانسته و مردم را از اطاعت وى منع مى کردند[۵۱]
تاآنجا که نخستین کتابى که بر ردّ عقاید باطل وى نوشته شد توسّط برادرش «سلیمان بن عبد الوهّاب» به نام « الصواعق الإلهیّه فی الردّ على الوهّابیّه» بود.
عصر ظهور افکار محمد بن عبد الوهّاب(قرن۱۲هجرى) موقعیّت بسیار سخت و اوضاع بسیار نامناسبى براى مسلمانان پیش آمد چرا که امّت اسلام از چهار طرف مورد تهاجم شدید استعمارگران صلیبى قرار داشت، و بیش از هر زمان دیگرى نیاز به وحدت کلمه داشت.
انگلیسیها بخش عظیمى از هند را با زور و تزویر از چنگ مسلمانان خارج ساخته و با پایان دادن به شوکت امپراتورى مسلمان تیمورى، خواب تسخیر پنجاب وکابل و سواحل خلیج فارس را مى دیدند، و لشگر آنان گام به گام به سمت جنوب وغرب ایران پیشروى مى کرد.
فرانسویها به رهبرى ناپلئون، مصر و سوریه وفلسطین را با قوّه قهریّه اشغال کرده و در حالى که به امپراتورى مسلمان عثمانى چنگ و دندان نشان مى دادند، در اندیشه نفوذ به هند بودند.
روسهاى تزارى که مدعى جانشینى سزارهاى مسیحى روم شرقى بودند، با حملات مکرّر به ایران، وعثمانى، مى کوشیدند تا قلمرو حکومت خویش را از یکسو تا قسطنطنیّه وفلسطین، و از سوى دیگر تا خلیج فارس گسترش دهند، و بدین منظور اشغال نظامى متصرّفات ایران و عثمانى در اروپا و قفقاز را در صدر برنامه هاى خود قرارداده بودند. حتّى آمریکائیها نیز چشم طمع به کشورهاى اسلامى شمال آفریقا دوخته و با گلوله باران شهرهاى لیبى و الجزایر، سعى در رخنه و نفوذ به جهان اسلام داشتند، جنگ اتریش باعثمانى بر سر صربستان و همکارى ناوگان جنگى هلند با انگلیسیها در محاصره نظامى پایتخت الجزایر نیز در همین دوران بحرانى صورت پذیرفت.[۵۲] در این شرایط که جامعه اسلامی سخت درگیر مبارزه با استعمارگران بود؛محمد بن عبدالوهاب در سرزمین نجد که فاقد فرهنگ اسلامى و علماى برجسته بود، به نشر افکار وعقاید خود پرداخت. اوّلین کارى که «محمّد بن عبد الوهّاب» انجام داد، ویران کردن زیارتگاههاى صحابه، و اولیاء در اطراف عُیَیْنه بود، که از جمله آنان تخریب قبر «زید بن خطّاب» برادر خلیفه دوّم بود.[۵۳] که با واکنش شدید علماء و بزرگان مواجه گردید، به دنبال آن امیر عُیَیْنه به ناچار، شیخ را از این شهر بیرون کرد. [۵۴]
پس از آن بود که اندیشه های او بر اثر پشتیبانى آل‌سعود در سرزمین نجد به صورت مذهب رسمى درآمد و با تسخیر حرمین شریفین در پرتو حمایت استعمار بریتانیا، این مذهب بر این مناطق تحمیل گشت و تمام مراکز علمى و دانشگاه و مساجد و منابر وعظ و خطابه رسمى در اختیار آنان قرار گرفت و گروه‌هاى دیگر، از این حوزه‌ها بى‌بهره شدند.
از نظر محققان، شعار سلفیه، نخست در مطبوعات مصر مطرح شد؛ آن‌گاه که مصر در اشغال انگلستان درآمد و گروهى از مصلحان مانند سیدجمال‌الدین اسدآبادى (م۱۳۱۶ه.ق) و شیخ محمد عبده (م۱۳۲۳ه.ق) در مقابل هجوم فرهنگ و تمدن غرب، تصور کردند که رهایى از چنگ اشغال‌گران در این است که مردم را به همان اسلام پیشینیان دعوت کنند؛ در مقابل گروهى که فریب فرهنگ غربى را خورده و بیشتر در آنها هضم شده بودند. گروه نخست اصلاح‌گر براى این‌که حرکت خود را با شعارى زیبا همراه کنند، شعار سلفیه را انتخاب کردند تا بگویند ما پیرو اسلام راستین قرون نخستین هستیم[۵۵]
ولى هرگز آنان از احیاى این مکتب، قصد تکفیر دیگران یا ایجاد شکاف در میان مسلمانان را نداشتند، بلکه از روى خوش‌بینى به صحابه و تابعان، این مسلک را ترویج کردند. در سال ۱۹۲۹ میلادى که جمعیت اخوان المسلمین در مصر تشکیل شد، آنها نیز به این مسلک رغبت نشان دادند و خیال مى‌کردند که پیروى از گروه‌هاى نخست اسلامى (صحابه و تابعین)، نجات‌بخش امت‌هاى اسلامى است، ولى در عین حال به همه فرق، روى خوش نشان داده و غالبا به مسایل سیاسى و در رأس آنان تأسیس حکومت پرداختند، اما سلفى‌گرى در نجد که خود را وارث محمد بن عبدالوهاب مى‌دانست، موجى از تند‌روى و سخت‌گیرى به راه انداخت و کم کم به تکفیر همه مسلمانان پرداخت و گاهى براى ساکت کردن مخالفان، شیعه را تکفیر کرده و اشاعره و صوفیه و مذاهب دیگر را اهل بدعت خواند و مدعى شد که اسلام ناب محمدى در اختیار سلف بوده و فهم آنان از کتاب و سنت براى همگان حجت است و هر کس از این راه، عدول نماید، بدعت‌گذار یا خارج از اسلام است. باید توجه داشت که اکنون سلفى‌هاى نجدى، یک‌دست نیستند، بلکه گروهى سلفى تبلیغى هستند، ولى گروهى دیگر گام فراتر نهاده، سلفى جهادى مى‌باشند و مى‌گویند با تشکیل جنبش‌هاى مسلحانه زیرزمینى باید دولت‌ها را سرنگون کرد و قدرت را به دست گرفت و اسلام اصیل را پیاده کرد. [۵۶]
بخش چهارم: اهل حدیث
اهل حدیث، که همان اهل حجاز بودند به اصحاب مالک بن أنس، اصحاب محمدبن أدریس شافعی و اصحاب احمدبن حنبل اطلاق می شد و به آنان اصحاب حدیث می گفتند چون تمام هم و غم آنان تحصیل احادیث و نقل اخبار و بناء احکام بر نصوص نبوی بود و به هیچ قیاسی، چه قیاس جلی یا خفی اعتنا نمی کردند. شافعی می گفت: اگر از من نظری شنیدید و روایتی خلاف نظر من یافتید بدانید همان روایت، نظر من است.
اهل رأی، که اهل عراق بودند به اصحاب ابی حنیفه نعمان بن ثابت اطلاق می شد و به آنان اصحاب رأی می گفتند چون تمام هم و غم آنان تحصیل وجه قیاس و معنای مستنبَط از أحکام و بناء حوادث بر قیاس بود حتی قیاس جلی را بر خبرواحد مقدم می داشتند.
اصحاب حدیث فقط به حدیث عمل می کردند و هیچ دلیلی را برحدیث ترجیح نمی دادند وحتّی روی نظر رهبر خود نظری نمی دادند ولی اصحاب رأی مهمترین تلاششان تحصیل قیاس و معانی استنباط شده از احکام بود، لذا گاهی قیاس را بر خبر واحد ترجیح می دادند و شاگردان هم می توانستند روی نظر رهبر مذهب اجتهاد کنند وممکن بود به نظری خلاف برسند.
البته در این میان گروه سومی هم وجود داشت که تمسک به حدیث نبوی را مخالف با حکمت نمی دانسته و راه کلام و عقل را در دین مفتوح می دیدند.سمبل مکتب حکمت در میان صحابه امام علی (ع) است. امام علی (ع) مدافع سنت و حکمت به صورت همراه و همزمان است. وی به رغم آن که به شدت طرفدار سیره نبوی و پیروی از آن است، اما بخش عمده چیزی که از آن به عنوان «حکمت» یاد می شود ریشه در آموزه های ایشان دارد. [۵۷]
اهل حدیث در شرح شکل گیری نظریه تاریخی اصحاب حدیث و اصحاب حکمت، بنا را بر این می نهند که جریان اهل حدیث بر پایه عقاید صحابه و تابعین شکل گرفته و سپس در اثر ایجاد یک انحراف،جریان اصحاب حکمت درست شده است. لالکائی در مقدمه کتاب شرح اصول اعتقاد اهل السنه[۵۸] در باره شکل گیری جریان منازعه میان اهل حدیث و اهل حکمت شرح جالبی را از دید خود که یک عالم اهل حدیث است، آورده است.عبارت لالکائی این است که پس از جریان اصحاب حدیث، نخستین بار بحث از قدر مطرح شد، اما جرأت بروز و ظهور نیافت و «مضت علی هذه القرون ماضون الاوّلون و الاخرون» تا این که این که جریان جدیدی از آنچه رسول الله بر آن بود منحرف شد و پیروان آن نحله «ابتدعوا من الادله خلاف الکتاب و السنه». بعد هم این را دین و اعتقاد گرفتند.
در این تصویر، هر نوع مناظره علمی که معمولا اصحاب حکمت پیشنهاد می کردند، کاری ناهنجار و مفسده انگیز بود. «فما جنی علی المسلمین جنایه أعظم من مناظره المبتدعه». اهل حدیث از مناظره و مجادله بر سر مباحث اعتقادی پرهیز داشته آن را مصداق«یجادل فی الله بغیر علم» تفسیر می کنند. حتی تفسیر قرآن هم در این تصور گاه معنای«ضرب قرآن بعضه ببعض» پیدا می کند[۵۹]. به نظر می رسد باید در باره این روایت دقت بیشتری صورت گیرد.

    1. زمینه های پیدایش اهل حدیث:

یکی از مسائل مهم قرنهای دوم و سوم، حدیث گرایی افراطی و فراوانی حدیث است که تلاش می کند همه علوم اولین و آخرین را از این احادیث که بسیاری از آنها مجعول است اتخاذ کند. برای جبران کمبود روایت، اصحاب این مکتب تلاش کردند از چیزی به نام «اثر» بهره ببرند و بدین ترتیب در کنار «احادیث» «آثار» یعنی کلمات صحابه و تابعین هم گردآوری شد. طبعاً مجموعه ها و موسوعه ها ضخیم تر شد. که در این جا به چند مورد از آنها اشاره می شود:

(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

الف)مستندات نبوی:
با مطالعه تاریخ اسلام می‌توان دریافت که برخی حاکمان اسلامی برای حفظ پایه‌های حکومت آنان، احادیثی را از وجود پیامبر اکرم(ص) جعل کردند که حکومت آنان را تایید می‌کرد و بر همین اساس با تطمیع و تهدید بعضی از واعظان، محدثان و روسای فرقه‌ها و احزاب, احادیثی به نفع خود جعل کردند و آنها را بین مردم منتشر کردند. علاوه بر حاکمان، دشمنان اسلام نیز با جعل و وضع هزاران حدیث، در پی رخنه و ایجاد تفرقه در بین صفوف مسلمین برآمدند. در این میان اهل حدیث که درست در اواخر قرن دوم و قرن سوم برآمدند؛ بازار حدیث را به شدت گرم کردند. [۶۰]
در همین زمان بود که احادیثی به عنوان مقابله با بدعت به معنای خاص آن یعنی مخالفت با تأمل و تفکر در دین، نیز ساخته شد. صدها حدیث از پیامبر اکرم(ص) علیه فرقه های مختلف با اسم و رسم آنها ساخته شد. آن هم اسم و رسم هایی که بعدها ایجاد شده بود و علی القاعده آنان می بایست احادیث یاد شده را به پای غیب گویی حضرت از آینده می گذاشتند.
برای مثال از حدیث ذیل می توان یاد کرد که ناظر بر وضعیت قرن دوم و سوم است و دقیقا در شرایطی مطرح شده است تا جلوی مباحثات فرقه ای و مذهبی بر سر مفاهیم را بگیرد:
عن أبی هریره عن رسول الله (ص): ذَرُونِی مَا تَرَکْتُکُمْ فَإِنَّمَا هَلَکَ مَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ بِکَثْرَهِ سُؤَالِهِمْ, وَاخْتِلَافِهِمْ عَلَى أَنْبِیَائِهِمْ فَإِذَا أَمَرْتُکُمْ بِشَیْءٍ فَأْتُوا مِنْهُ مَا اسْتَطَعْتُمْ وَإِذَا نَهَیْتُکُمْ عَنْ شَیْءٍ فَدَعُوهُ: [۶۱]در مورد چیزهایی که از شما واگذاشته ام چیزی نپرسید. کسانی که پیش از شما بودند بخاطر زیاد سؤال کردن، و اختلاف بر سر پیامبرانشان، هلاک شدند هرگاه شما را به چیزی امر کردم آن را به اندازه توان و قدرتتان انجام دهید و اگر شما را از چیزی نهی کردم آن را رها کنید.
یانمونه دیگر اینکه احادیثی که به طور کلی در باره نفی بدعت در دین است، به رغم درستی اصل بدعت که به معنای وارد کردن در دین چیزی را به عنوان دین است در بخش احکام اگر هم اصل آنها درست بوده ، به گونه ای مطرح شده است تا علیه مباحث فکری و حکمی در دین مطرح شود:
عن عائشه قالت: قال رسول الله (ص): من أحدث فی أمرنا ما لیس فیه فهو رد[۶۲]
عن أبی هریره عن عمر: قال رسول الله: لاتجالسوا اهل القدر و لا تفاتحوهم (مصحح سند آن را ضعیف دانسته است).[۶۳]
ب)مستندات اثری :
در همین زمینه، آثاری هم به صحابه منسوب شده است، آثاری که در کنار احادیث در هر
باب جای می گیرد و بر اساس این که اقوال صحابه هم حجت است، تقریباً حکم حدیث با آن می شود.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...