۲-۱۷-۵٫رویکرد پزشکی روان-تنی: فلاندر-دنبا (۱۹۴۳) و آلکساندر (۱۹۵۰)

فلاندر دنبا (۱۹۴۳) انتخاب نشانه­ی مرضی را دارای مبنای روان­شناختی می­داند و بر این باور است که یک تعارض خاص می ­تواند به ایجاد ضایعه در سلول­ها و بافت­ها منتهی شود. نظریه پردازان دیگری که این راه را دنبال کردند ‌به این باور دست یافتند که بیماری در عین حال نوعی شیوه­ بیانو پیامد رمزی تجربه ­های مرتبط با تجول من و تلاش­ های این پایگاه برای مقابله با تعارض درون-روانی می­باشند. (مفهوم روانزاد[۵۴] بیماری). فلاندر دنبا مفهوم برونزاد[۵۵] بیماری را نیز در نظر گرفته بود و بر این باور بود که ساختار شخصیت بخش معینی از موجود زنده را نسبت به تهاجم درونی آسیب پذیر می­سازد و زمینه را برای بدنی­سازی[۵۶] فراهم می­ کند. آلکساندر و همکارانش (۱۹۵۰) بر گسترش نظریه خاص بودن حالت­های هیجانی پرداخته­اند. از این دیدگاه بین فرآیندهای روانشناختی و فرآیندهای دیگر بدن انسان تفاوتی وجود ندارد؛زیرا فرآیندهای اخیر در عین حال روانشناختی و فیزیولوژیک هستند. اما زمانی که فرآیندهای روانشناختی به گونه فاعلی،ادراک می­گردند و می ­توانند در قالب کلمات با دیگری در میان گذاشته شوند،باید بر اساس روش­های روانشناختی مورد بررسی قرار گیرند. مسلم است که هیجان­ها در بیشتر مواقع تحریک یا وقفه در واکنش هر عضو را در پی دارند. اما پس از کاهش تنش هیجانی، کنش­های هیجانی به تعادل بهنجار خود باز می­گردند. آلکساندر عقیده دارد که پزشکی جدید باید تعارض­های هیجانی را به اندازه ارگانیزم­های خود قابل رؤیت،واقعی و عینی تلقی کند. مکتب آلکساندر فرضیه­ هایی درباره بی­نظمی­های روان­تنی که با بیماری­هایی مانند تنگی نفس ریوی،روماتیسم مفصلی،فشار خون،بیماری­های پوستی،اختلال­های معدی-روده­ای و مسمومیت تیروئیدی مرتبطند ارائه ‌کرده‌است. از این دیدگاه،آسیب­پذیری عضوی،ساختار روانشناختی تعارضی و مکانیزم­ های دفاعی و بالاخره شرایط کنونی به عنوان تشدید کننده­ حالات هیجانی،سر عامل اصلی تعیین کننده­ بیماری به شمار می­آیند. (استورا؛به نقل از دادستان،۱۳۸۷).

اما این محققان تقریباً به طور انحصاری بر عامل دوم یعنی منظومه­های هیجانی یا ساختارهای شخصیتی توأم با بیماری­های متفاوت (که پیشتر ذکر شد) تمرکز کرده ­اند و بر این باورند که پاسخ­های بدن بهنجار یا مرضی در برابر محرک­های هیجانی بر حسب ماهیت هیجانی که آن­ها را برمی­انگیزد،تغییر ‌می‌کنند.هر حالت هیجانی نشانگان فیزیولوژیکی خاص خود را دارد؛افزایش تنش عروقی و تسریع فعالیت قلب از خشم و ترس ناشی می­شوند. افزایش ترشح معده را ‌می‌توان به منزله یک پاسخ واپس­رانده در برابر خطر تلقی کرد؛بحران تنگی نفس با برانگیختگی ناهشیار سرکوفته که جانشین استمداد از حمایت مادرانه شده،همبستگی دارد. پس از نظریه “خاص بودن حالات هیجانی” پیشرفت­های قابل ملاحظه­ای در قلمرو روان عصب شناختی و غدد درون­ریز رخ داده ­اند. از سال ۱۹۷۵ وینر خاطر نشان کرد پژوهشگران توانسته ­اند لااقل ‌در مورد چهار بیماری روان­تنی وجود اختلال­هایی در مکانیزم­ های نظم­جویی فیزیولوژیکی را که عامل ایجاد کننده­ آمادگی در ابتلا ‌به این بیماری­ها هستند به اثبات برسانند. در تاریخچه هر بیماری دست کم سه مرحله وجود دارد:مرحله پیش از بروز بالینی بیماری،آغاز واقعی بیماری و مرحله پس از استقرار آن (شاملو ۱۳۸۰). در حالی که خاص بودن حالات هیجانی فقط به آمادگی روانشناختی فرد توجه دارد. و دیگر مؤلفه وابسته ‌به این آمادگی و همچنین مسائل مرتبط با مراحل بعدی را در نظر نگرفته است،در حال حاضر پژوهشگران خاطر نشان می­سازند که هیچگونه دلیل منطقی برای استقرار یک بیماری در خارج از قلمرو روان­تنی وجود ندارد (استورا؛به نقل از دادستان ۱۳۸۷).

۲-۱۷-۶٫رویکرد آمریکایی

این رویکرد که نقطه شروع آن به نخستین بررسی­ های ولف (۱۹۷۴) برمی­گردد توسط ولف و همکاران وی (۱۹۷۷) دنبال شده است،تعریف جدیدی از استرس را ارائه می­دهد. بر اساس این تعریف،استرس حالت پویشی یک موجود زنده در پاسخ به الزام­های سازشی است. اما از آنجا که زندگی به خودی خود مستلزم یک سازش مداوم است،‌بنابرین‏ همه موجودات زنده پیوسته در یک حالت کم و بیش زیاد استرس به سر می­برند. ولف وجود بی­نظمی­های روان­تنی را به صورت یک مقوله خاص نمی­پذیرد و معتقد است که محیط اجتماعی و تجربه ­های گذشته انسان،که شامل عوامل زیست­شناختی و رویدادهای زندگی وی نیز می­شوند،بر شکل بیماری تأثیر زیادی ندارند. در حالی که بر طول مدت و جریان بیماری به صورت قابل ملاحظه­ای مؤثرند. ‌بنابرین‏ ولف مفهوم غیراختصاصی بودن نقش استرس را در پدید­آیی یک بیماری می­پذیرد. (استورا؛به نقل از دادستان،۱۳۸۷).

۲-۱۷-۷٫رویکرد فرانسوی انستیتوی روان­تنی پاریس

در دهه ۱۹۵۰،در چهارچوب انجمن روان­تحلیل­گری پاریس،مارتی،فن،داوید،دوموزا و دیگران جریانی را پی­ریزی کردند که تحت عنوان مکتب پاریس شهرت یافت. مارتی (۱۹۹۰) در مجموعه آثاری برای نخستین بار از دوگانه­نگری روان و تن فراتر رفت. جنبه­ بدیع کار وی مبتنی بر ارائه­ فرضیه­ هایی است که بر اساس بررسی­ های بالینی و همچنین پژوهش­های گسترده اخیر مورد تأیید واقع ‌شده‌اند.

۱٫ فرآیندهای بدنی­سازی هنگامی بروز ‌می‌کنند که فرد توانایی ذهنی­سازی ضربه­هایی را که با آن­ها مواجه می­ شود ندارد. ضربه­هایی که از مواجهه با موقعیت­های استرس ­زا ناشی می­شوند.

۲٫ باید همیشه از مشتبه ساختن زندگی روانی و بدنی اجتناب کرد. چه حتی اگر بررسی پدیدآیی روانی نشان دهد که یک فرایند روانی تأیید کننده­ یک فرایند بدنی است،باید گفت که واقعیت پیچیده­تر از آن است که به نظر می­رسد (مارتی،۱۹۹۰ به نقل از دادستان ۱۳۸۷).

۳٫ از دیدگاه تحولی­نگر، حرکت دستگاه روانی و دستگاه بدنی از نخستین ماه­های زندگی با وابستگی تنگاتنگ به یکدیگر آغاز می­ شود. “در مراحل نخستین زندگی،مبانی کنشهای روانی بر نظام حسی-حرکتی مبتنی هستند و تا حدی با آن مشتبه می­شوند”کنش­های مختلف بدنی بر اساس رابطه نوزاد و سپس کودک با محیط شکل می­ گیرند و از این زاویه به نوعی تعیین کننده­ پاره­ای از نظام­های فعالیت روانی فرد به حساب می­آیند.

۴٫ و بالاخره زندگی به منزله سازمان­یافتگی را کم­و­بیش تسهیل کند. بدین ترتیب،مارتی بجای آنکه همه انسان­ها را از لحاظ تجهیزات کنشی یکسان تلقی کند، به بررسی شیوه ­های بناشدن­ها و کنش­وری­های روانی برای تأکید بر نقاط ضعف آن­ها پرداخته و نتیجه گرفته است که بخش عمده­ای از بیماری­های بدنی با نارسایی­ها از ضعف­ها یا از هم پاشیدگی­های من مرتبط است. (مارتی،۱۹۹۰). در حال حاضر این رویکرد،کامل­ترین نظریه­ای است که می ­تواند به تبیین،پیشگیری و درمان بپردازد. (استوارد؛به نقل از دادستان،۱۳۸۷).

۲-۱۸٫پاسخ به استرس

پاسخ به استرس چند وجهی است. معمولاً واکنش به استرس در چهار سطح بررسی ‌می‌کنند: الف)پاسخ­های هیجانی؛ ب)پاسخ­های رفتاری؛ج)پاسخ­های شناختی؛د)پاسخ­های فیزیولوژیک.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...