بهزیستی ذهنی اصطلاح علمی برای چگونگی ارزیابی فرد از زندگی خود است. افراد زندگیشان را بر اساس یک قضاوت کلّی از زندگی یا بر مبنای احساسات عاطفی موجود ‌در مورد آنچه برایشان اتفاق می افتد (احساس عاطفی خوشایند: یعنی آنچه که از ارزیابی مثبت تجارب فرد حاصل می شود و عواطف ناخوشایند: یعنی آنچه که از ارزیابی منفی تجارب فرد حاصل می شود) ارزیابی می‌کنند (دینر[۱]، ۲۰۰۰).

بهزیستی ذهنی یک اصطلاح عام و کلّی است که علاوه بر ارزیابی های مثبت و منفی فرد از زندگی خود، لذت، احساسات، نیازهای اساسی و غیره را نیز در بر می‌گیرد (مازلو[۲]، ۱۹۴۳؛ ویلسون[۳]، ۱۹۶۷؛ نقل از دارایاپا[۴]،۲۰۱۱ ؛ ترکدوگان و دارا[۵]، ۲۰۱۲ ). نکته اساسی این است که خود فرد زندگی اش را ارزیابی می‌کند نه گزارش دهنده ها، متخصصان یا ملاک های اجتماعی. ‌بنابرین‏، خود فرد به عنوان گزارشگر از خود می پرسد : آیا زندگی من مطابق معیارهایم خوب پیش می رود (دینر، ۲۰۰۰) ؟

تاریخچه بهزیستی

بهزیستی، مفهوم پیچیده ای است که به زندگی با کیفیت بهتر، اشاره دارد. برای قرار دادن بهزیستی در بستر تاریخی و فلسفی، نیاز به درک این موضوع داریم که فیلسوفان چگونه به مفهوم اساسی و مهم بهزیستی می اندیشند. فلاسفه، به طور سنتی، ” زندگی خوب ” را مورد بررسی قرار می‌دهند که حوزه ای از تئوری علم اخلاق است. گاهی اوقات، فلاسفه علم اخلاق را مترادف با اخلاق در نظر می گیرند، اما تئوری اخلاق ادعا می‌کند که هدفش تلاش برای پاسخ ‌به این سؤال سقراط می‌باشد: چگونه باید زندگی کرد؟ متفکران بسیاری تلاش نمودند که ‌به این سؤال سقراط پاسخ دهند، به اعتقاد آن ها هدف از زندگی خوب که افراد باهوش به دنبال آن هستند، بازتاب در خور تحسین و جالب توجهی دارد. برخی فلاسفه نیز معتقدند که بهزیستی به طور اخلاقی یک موضوع روانشناختی است. ‌بنابرین‏، طبقه بندی فلسفی بهترین و شناخته شده ترین طبقه بندی بهزیستی است که توسط پارفیت[۶](۱۹۸۴؛ به نقل از اید و لارسن، ۲۰۰۸)، ارائه شده است که تئوری بهزیستی را به سه دسته تقسیم نمود لذت گرایی، میل و اهداف. اما تحقیقات جاری حاکی از آن است که تئوری بهزیستی، از دو دیدگاه کلّی تبعیت می‌کند: دیدگاه لذت گرایی[۷] و دیدگاه سعادت گرایی[۸].

دیدگاه های مربوط به بهزیستی

دیدگاه لذت گرایی

این دیدگاه بر شادکامی تأکید داشته و بهزیستی را مبتنی بر کسب لذت و اجتناب از درد می‌داند. یکسان تلقی کردن بهزیستی با لذت و خوشی تاریخچه ای طولانی دارد. آرسیتیپوس[۹]، فیلسوف یونانی قرن چهارم قبل از میلاد، بر این باور بود که هدف زندگی لذت بردن هر چه بیشتر از زندگی است و شادکامی جمع حرکت های لذت جویانه فرد است. فلسفه لذت گرایی او توسط دیگران دنبال شد. هابز[۱۰]، معتقد بود که شادکامی در تعقیب موفقیت آمیز امیال انسانی است و دساد[۱۱] معتقد بود که دنبال کردن لذت ها و هیجان، هدف نهایی زندگی است. فلاسفه منفعت گرا[۱۲] مثل بنتهام[۱۳] این نظر را مطرح کردند که از طریق تلاش افراد برای به حداکثر رسانیدن لذت و نفع شخصی است که یک جامعه خوب ساخته می شود(واترمن[۱۴]، ۱۹۹۳؛ نقل از دارایاپا، ۲۰۱۱).

‌بنابرین‏، فلسفه لذت گرایی به عنوان یک دیدگاه ‌در مورد بهزیستی به اشکال گوناگون مطرح شده و تغییرات زیادی پیدا ‌کرده‌است، یعنی تغییر رویکرد از توجه کمتر به لذت جسمی و توجه بیشتر به امیال و منفعت شخصی به وجود آمده است. روانشناسانی که دیدگاه لذت گرایی را پذیرفته اند، به مفهوم وسیع و گستردۀ لذت گرایی که دربرگیرنده لذت ها و امیال جسمی و ذهنی است، توجه دارند (کانمن[۱۵] و همکاران، ۱۹۹۹؛ دینر و لوکاس، ۲۰۰۸؛ نقل از گارسیا و ارلندسون، ۲۰۱۱). در حقیقت دیدگاه غالب بین روانشناسان لذت گرا این است که بهزیستی، شامل شادکامی ذهنی است و به تجربه لذت در مقابل ناخوشی مربوط می شود که دربرگیرنده تمام قضاوت های فرد دربارۀ عناصر خوب و بد زندگی است. کانمن و همکاران (۱۹۹۹) روانشناسی لذت گرایی را به عنوان مطالعه آنچه که زندگی و تجربیات را خوشایند یا ناخوشایند می‌سازد، تعریف کردند. آن ها در روانشناسی لذت گرایی خود، اصطلاح بهزیستی و لذت گرایی را اساساً با هم معادل در نظر گرفتند. این روانشناسان با این تعریف از بهزیستی (لذت در مقابل درد) برای روانشناسی خود هدف واضحی را در نظر گرفتند و آن هدف، چگونگی افزایش شادکامی در انسان است. به رغم رواج دیدگاه لذت گرایی، بسیاری از فلاسفه، صاحب نظران مذهبی و خبرگان شرق و غرب، شادکامی را به عنوان ملاک اصلی بهزیستی، بی اهمیّت می دانند . مثلاً ارسطو[۱۶]، شادکامی لذت گرایانه را یک ایده پیش پا افتاده در نظر گرفته است زیرا این تفکر، انسان را برده و دنباله رو امیال شان می‌داند. در عوض، وی اعتقاد دارد که شادکامی واقعی به هنگام انجام اعمالی به انسان دست می‌دهد که مطابق اصول اخلاقی جامعه باشد. عمل به رفتارهایی که ارزش انجام دادن داشته باشند (دینر و لوکاس، ۲۰۰۸؛ نقل از گارسیا و ارلندسون، ۲۰۱۱). اریک فرام[۱۷] (۱۹۸۱؛ به نقل از ریان و دسی[۱۸]، ۲۰۰۱)، ‌در مورد این دیدگاه ارسطویی مطرح می‌کند که بهزیستی بهینه، نیازمند تمایز قائل شدن بین آن نیازهایی است که فقط به طور ذهنی احساس می‌شوند و ارضاء آن ها لذت موقّتی به همراه دارد و آن نیازهایی که ریشه در ماهیّت بشر دارند و تحقق آن ها منشاء رشد و تعالی انسان است و به سعادت منجر می شود. بخشی از نیازهای گروه اول برای رشد و تعالی بشر مضر هستند ولی نیازهای نوع دوم مطابق با طبیعت انسان است.

در هر حال، این نظریات به طور آشکار یا ضمنی بر این فرض استوارند که انسان ماهیتاً بسیار سازگار و انعطاف پذیر است. از این نقطه نظر، بیشتر تحقیقات انجام شده با رویکرد انتظار- ارزش[۱۹] همخوانی دارند که در ساده ترین شکل آن، بهزیستی عبارت است از انتظار دستیابی و رسیدن به نتایجی که شخص برای آن ها ارزش قائل است. تأکید روانشناسی لذت گرا بر لذت در مقابل درد براحتی این نظریه را به نظریه های رفتارگرایی تنبیه و پاداش و نظریه هایی که بر انتظارات شناختی دربارۀ چنین نتایجی تأکید دارند، ربط می‌دهد (اوشی[۲۰] و همکاران، ۲۰۰۴؛ نقل از شعبانی، ۱۳۹۱).

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...