منابع پایان نامه با موضوع بررسی رابطه وسواس مذهبی ـ … – منابع مورد نیاز برای مقاله و پایان نامه : دانلود پژوهش های پیشین |
۳-۱-۲ مفهوم ادغام فکر و عمل (TAF)
همانگونه که پیش از این اشاره شد در نظریه راچمن (۱۹۹۷)، سوگیریهای شناختی خاص به عنوان یکی از حوزههای آسیبپذیری به اختلال OCD معرفی شده که فرد را برای برداشتهای فاجعهآمیز از افکار مزاحم، مستعد میکند. از مهمترین و شناخته شدهترین این سوگیریها میتوان از سازه ادغام فکر و عمل[۱۳۵] (TAF) نام برد که نخستین بار توسط شافران، توردارسون و راچمن (۱۹۹۶) ارائه شد. به عقیده راچمن، افرادی که از افکار ناخواسته و مزاحم رنج میبرند، تمایل دارند تا افکار و اعمالشان را با هم “ادغام” کنند، بدان معنا که این افراد ممکن است افکار وسواسگونه و اعمال ممنوعه را به لحاظ اخلاقی دارای ارزشی یکسان بدانند و یا احساس کنند که افکار وسواسگونه احتمال وقوع رخداد ناخواسته را افزایش میدهد (راچمن و شافران، ۱۹۹۸). بر این اساس، دو نوع از باورهای مرتبط با “ادغام فکر و عمل” تعریف شدهاند: ۱- ادغام فکر و عمل احتمال[۱۳۶] بدین معنا که فکر کردن درباره یک رویداد بد و منفی، احتمال رخ دادن آن را افزایش خواهد داد. این رویداد منفی میتواند به خود شخص مربوط باشد که اصطلاحا “احتمال برای خود[۱۳۷]” نامیده میشود (مثلا اگر من به بیمار شدن فکر کنم، احتمال بیمار شدنم بیشتر خواهد شد). اگر رویداد بد دیگران را شامل گردد به آن ” احتمال برای دیگران[۱۳۸]” میگویند (برای مثال، اگر من به زمین خوردن شخص دیگری فکر کنم، احتمال زمین خوردن او بیشتر خواهد شد). ۲- ادغام فکر و عمل اخلاقی[۱۳۹] یعنی فکر کردن درباره یک عمل “غیر اخلاقی” به لحاظ بار ارزشی با انجام آن عمل برابری میکند (به عنوان مثال، افکار خشونتآمیز به اندازه اعمال خشونتآمیز غیر قابل قبولند).
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
شافران و همکاران (۱۹۹۶) چنین فرض کردهاند که احتمال تجربه مسئولیتپذیری افراطی در افراد مبتلا به اختلال وسواس فکری – عملی که به TAF نیز باور دارند بیشتر است. همانگونه که در دیدگاه سالکووسکیس باور مسئولیتپذیری افراطی به عنوان یک سوءتعبیر که به افکار وسواسی می انجامد مطرح شده بود، به باور شافران و همکاران (۱۹۹۶) ادغام فکر و عمل زیربنای اصلی سوءبرداشت مسئولیتپذیری افراطی است و در واقع TAF “منبع درونی باور مسئولیتپذیری افراطی است” (صفحه ۳۸۰). این بدان معناست که افکار خود فرد مرجع و منبع احساس مسئولیت برای پیامدهای احتمالی را تشکیل میدهند، که از منابع بیرونی حس مسئولیت شامل محرکهای فیزیکی محیط (مثلاً قفل در برای کسی که به وسواس وارسی در مبتلاست) متفاوتند. زیربنای حس مسئولیت افراطی چه درونی باشد و چه بیرونی، فرد مبتلا به وسواس برای کاستن از خطر احتمالی آسیب، دست به عمل خواهد زد. باور ادغام فکر و عمل احتمال، عنصر مهمی از مسئولیتپذیری را در خود نهفته دارد که میتواند به عنوان برانگیزاننده حس مسئولیتپذیری افراطی عمل کند. فردی که باور دارد تنها با تفکر درباره رخدادهای منفی قادر به ایجاد آسیب برای خود خود و یا دیگران است به احتمال قوی مسئولیت زیادی نیز در این باره احساس خواهد کرد.
۱-۳-۱-۲ ارتباط ادغام فکر و عمل و وسواس فکری – عملی
تاکنون چندین بررسی در خصوص رابطه میان TAF و وسواس فکری – عملی انجام شده که ضریب همبستگی متوسطی را گزارش کردهاند (شافران و همکاران، ۱۹۹۶، راسین[۱۴۰]، دیپستراتن[۱۴۱]، مرکل باخ[۱۴۲] و موریس[۱۴۳]، ۲۰۰۱، کلز[۱۴۴]، منین[۱۴۵] و هیمرگ[۱۴۶]، ۲۰۰۱، اینشتین[۱۴۷]، منزیس[۱۴۸]، ۲۰۰۴).
شافران و همکاران (۱۹۹۶) نشان دادند که با ثابت نگه داشتن افسردگی، قویترین همبستگی میان زیرمقیاس احتمال برای دیگران (Likelihood-other) و وسواسهای وارسی دیده میشود در حالی که ضریب همبستگی میان ادغام فکر و عمل اخلاقی و نشانههای وسواس پس از کنترل افسردگی معنادار نیست. در یک مطالعه دیگر (راسین و همکاران، ۲۰۰۱)، قویترین ضریب همبستگی میان زیرمقیاس احتمال برای خود (Likelihood-self) و وسواس شستشو و ضعیفترین آن میان زیرمقیاسهای ادغام فکر و عمل اخلاقی و نشانههای OCD به دست آمد. به نظر میرسد که از میان زیرمقیاسهای TAF، تنها ادغام فکر و عمل احتمال با پاتولوژی وسواس در ارتباط است اما ادغام فکر و عمل اخلاقی به خصوص در جمعیت غیر بالینی با نشانههای وسواس فکری – عملی رابطهای معنادار ندارد. در حمایت از این موضوع، نشان داده شده (شفران و دیگران، ۱۹۹۶) که میان جمعیت بالینی مبتلا به OCD و غیر بالینی به لحاظ نمرات کسب شده در زیرمقیاس احتمال برای دیگران، اما نه در زیرمقیاسهای احتمال برای خود و TAF اخلاقی، تفاوت وجود دارد. این یافته توسط دو بررسی دیگر (راسین و همکاران، ۲۰۰۱، آبراموویتز[۱۴۹]، وایت ساید[۱۵۰]، لینام[۱۵۱] و کلسی[۱۵۲]، ۲۰۰۳) نیز تکرار شدهاند.
در راستای نتایج به دست آمده از پژوهشهای یاد شده در خصوص عدم تفاوت میان جمعیت بالینی و غیربالینی در ادغام فکر و عمل اخلاقی، برخی چنین نتیجه گرفتهاند که TAF اخلاقی نسبت به TAF احتمال “کمتر بیماریزا” بوده و بیشتر در جمعیت غیربالینی شایع است تا جمعیت بالینی (راسین و همکاران، ۲۰۰۱)، شافران و همکاران، ۱۹۹۶) و به خصوص بیشتر در افرادی که پیرو چهارچوبهای خشک اخلاقی هستند عمومیت دارد و چندان با نشانههای OCD در ارتباط نیست (لی[۱۵۳]، کوگل[۱۵۴] و تلچ[۱۵۵]، ۲۰۰۵). با این حال، به دلیل وجود متعیرهای مداخلهگر، ممکن است اینگونه نتیجهگیریها چندان صحیح نباشند. به خصوص آن که ادغام فکر و عمل اخلاقی که توسط مقیاس TAF سنجیده میشود، تشابه زیادی با گویههای مرتبط با باورهای شایع در وسواس مذهبی – اخلاقی دارد (به عنوان مثال “داشتن افکار زشت و هرزه در کلیسا برای من پذیرفتنی نیست”). بنابراین، جمعیتهای بالینی مبتلا به وسواس که معمولا تعداد کمی از افراد دارای وسواس مذهبی – اخلاقی را شامل میشوند، ممکن است در مورد ارتباط میان TAF اخلاقی و وسواس فکری – عملی، الگویی متفاوت از جمعیتهای غیربالینی نشان ندهند. این تفاوت ممکن است به این دلیل باشد که ادغام فکر و عمل اخلاقی برای برخی وسواسهای خاص بیشتر از بقیه مشکلزاست. مثلا چنین انتظار میرود که افراد دارای وسواس مذهبی – اخلاقی نسبت به افراد مبتلا به وسواس شستشو نمره بالاتری در TAF اخلاقی کسب کنند (ویتزیگ[۱۵۶]، ۲۰۰۵).
آنچه که به طور کلی میتوان نتیجه گرفت آنست که شواهد از ارتباط میان ادغام فکر و عمل احتمال و نشانههای وسواس فکری – عملی حمایت میکنند اما رابطه میان TAF اخلاقی و نشانههای OCD به اثبات نرسیده و نیازمند بررسیهای بیشتر است.
۴-۱-۲ حوزههای اصلی شناختهای مرتبط با وسواس فکری – عملی
گروه کاری شناختهای وسواس فکری – عملی[۱۵۷] (OCCWG) گروهی بینالمللی است متشکل از بیش از ۴۰ متخصص پیشرو در زمینه رویکردهای شناختی به اختلال وسواس فکری – عملی (گروه کاری شناختهای وسواس فکری – عملی، ۱۹۹۷، ۲۰۰۱). این گروه در سال ۱۹۹۶ تشکیل شد با این هدف که در خصوص اصطلاحات و ابزارهای به کار رفته در پژوهشها و درمانهای شناختمحور[۱۵۸] اختلال وسواس، به یک توافق کلی برسد تا از سردرگمی هنگام مقایسه پژوهشهای پیشین و استفاده از آنها جلوگیری به عمل آید. حاصل کار این گروه تاکنون عبارت است از: اول، شناسایی و معرفی حوزههای شناختی مختلف (باورهای وسواسی) که به نظر میرسد در پدیدآوری و حفظ اختلال OCD نقش اساسی دارند. دوم، ساختن دو ابزار برای اندازهگیری ابعاد شناختی اختلال OCD. و سوم، فراهم آوردن زمینههای نظری برای شناخت درمانی در پژوهشها و درمانهای OCD در آینده (گروه کاری شناختهای وسواس فکری – عملی، ۱۹۹۷، ۲۰۰۱؛ فراست[۱۵۹] و استکتی[۱۶۰]، ۲۰۰۲).
بایستی توجه داشت که هدف گروه کاری شناختهای وسواس فکری – عملی آن بود که برای شناسایی حوزههای باورهای وسواسی، به جای اتخاذ یک رویکرد تجربی، توافق عمومی متخصصان را مبنای کار قرار دهد. بدین منظور، آنها ۱۶ ابزار اندازهگیری ابعاد شناختی OCD را جمع آوری کرده و از آنها ۱۹ حوزه باورهایی که بالقوه در پدیدآوری و یا حفظ اختلال وسواس فکری – عملی سهیم هستند را استخراج نمودند. این ۱۹ حوزه باورها عبارتند از (گروه کاری شناختهای وسواس فکری – عملی، ۲۰۰۱، به نقل از محمدزاده، ۱۳۸۸):
-
- ارزیابی بیش از حد احتمال یا شدت خطر[۱۶۱] (تخمین بیش از اندازه احتمال یا شدت تهدید و آسیب).
-
- مسئولیتپذیری افراطی
-
- غفلت/ ارتکاب[۱۶۲] (اعتقاد بر این که عدم جلوگیری از وقوع حادثهای آسیبزا به همان بدی انجام کار آسیبزاست.
-
- ادغام فکر و عمل
-
- خرافات/ تفکر سحرآمیز[۱۶۳] (اعتقاداتی که با قوانین معمول علت و معلولی مغایر هستند)
-
- اهمیت افکار
-
- عواقب ناشی از ارزشگذاری بین فکر و هیجان[۱۶۴] (اعتقاد به این که پیامد به ذهن آمدن افکار ناخواسته، به شدت مضطرب شدن است و این وضعیت مخل عملکرد فرد میشود)
-
- کنترل افکار (اهمیت در کنترل داشتن افکار خود)
-
- کمالگرایی[۱۶۵] (باور به این که حالت کامل و بینقصی وجود دارد که فرد باید سعی کند به آن دست یابد)
-
- درنظر گرفتن معیارهای شخصی عالی در انجام دادن کارها[۱۶۶] (باورهایی در این باره که فرد باید بر مبنای ضوابطی بسیار دشوار عمل کند)
-
- نگرانی درباره اشتباهات (باور به این که مرتکب اشتباه شدن کاری بسیار ناپسند است)
-
- انعطافناپذیری و پیروی سختگیرانه از قوائد[۱۶۷] (باور به این که پیروی سختگیرانه از قوائد بسیار مهم است، از جمله پایبندی اخلاقی و سختگیرانه و نگرانی بیش از حد در مورد چگونگی انجام کارها)
-
- کنترل و تسلط بر شرایط زندگی[۱۶۸]
-
- عدم تحمل اضطراب[۱۶۹] (باور به این که داشتن اضطراب و ناراحتی خوب نیست و احتمالا نتایج زیانباری در پی خواهد داشت)
-
- ناتوانی در تحمل عدم اطمینان، تازگی و تغییر[۱۷۰] (باور به این که عدم اطمینان، تازگی و تغییر غیرقابل تحملند چون ممکن است خطرناک باشند)
-
- تردید در تصمیمگیری[۱۷۱] (باور به این که میتوان گزینهها یا راهحل های کاملی به دست آورد)
-
- اعتقادات مربوط به سازگاری[۱۷۲] (عدم اعتقاد به توانایی خود در کنار آمدن با اضطراب یا ناراحتی)
-
- عدم اطمینان به حافظه یا سایر حواس[۱۷۳] (باورهایی درباره عدم قابلیت اعتماد به حافظه و سایر حواس خود)
-
- تعمیم افراطی[۱۷۴] (باورهایی درباره تمایلات افراطی برای نتیجهگیری یا قاعدهای کلی از مواردی خاص و ناکامکننده، مانند “اگر یک بار کار خطرناکی انجام دهم به معنای آن است که نمیتوانم به قضاوتهای خود اعتماد کنم”).
توجه به این نکته ضروری است که این حوزهها بر تعبیراتی (مفروضات، خطاهای شناختی، ارزیابیها و باورها) دلالت دارند که زیربنای شناختهای وسواسگونهاند و لزوما معیار درستی از نشانههای وسواس فکری – عملی (مثلا وارسی و شستشو) آن گونه که مثلا توسط مقیاس وسواس فکری – عملی ییل براون (گودمن و همکاران، ۱۹۸۹) سنجیده میشود به شمار نمیروند.
سپس گروه کاری وسواس فکری – عملی به بررسی دوباره ۱۹ حوزه باورها پرداخت تا آنهایی را که بیشتر از حد با OCD مرتبط بوده و از سایر اختلالات روانشناختی متمایزند را شناسایی کند. به عنوان مثال، تحریف شناختی[۱۷۵] “تصمیم افراطی” که ابتدا در فهرست نوزدهگانه جای داشت، از فهرست نهایی حذف شد زیرا این باور معمولا در سایر اختلالات روانشناختی نیز دیده میشود (مثلا اختلال اضطراب منتشر[۱۷۶]، افسردگی و غیره). در نهایت، این گروه کاری، ۶ حوزه که به نظر میرسد نقشی اساسی در شناختهای وسواس فکری – عملی ایفا میکنند را شناسایی نمود: مسئولیتپذیری افراطی، اهمیت افکار، اهمیت کنترل افکار، کمالگرایی، ارزیابی بیش از حد تهدید، و ناتوانی در تحمل عدم قطعیت.
در ادامه به تعریف، توضیح و بررسی هر یک از این حوزهها پرداخته میشود.
۱-۴-۱-۱ مسئولیتپذیری افراطی
گروه کاری شناختهای وسواس فکری – عملی (۱۹۹۷) مسئولیتپذیری افراطی را چنین تعریف کرده است: “باوری مبنی بر آن که فرد دارای قدرتی است که در پدید آوردن یا پیشگیری از پیامدهای منفی که برای فرد حیاتی هستند، نقش محوری دارد” (صفحه ۶۷۷). قدرت “محوری” مهمترین جنبه از این تعریف است زیرا افراد مبتلا به OCD خود را برای چیزهایی که به اعتقاد آنها احتمالاً تا حد کمی در حیطه تاثیرگذاری آنهاست، کاملا مسئول میدانند (سالکووسکیس، ۱۹۹۹). سالکووسکیس (۱۹۹۸) مشاهده کرد که برای بسیاری از مبتلایان به وسواس فکری – عملی، هر تاثیری بر نتیجه کار با مسئولیت برای نتیجه آن مساوی است. سالکووسکیس (۱۹۸۵، ۱۹۹۹) مفهوم مسئولیتپذیری افراطی را نقطه مرکزی الگوی شناختی خود برای OCD قرار داد. این الگو بر این مفروضه پایهگذاری شده که افراد به دلیل آن که خود را برای برخی آسیبهای بالقوه برای خود یا دیگران مسئول میشمارند، دچار رنج و ناراحتی میگردند. رفتارهای اجباری وسواسگونه نتیجه “تلقی” فرد از مسئولیت هستند و راهی برای “اجتناب از آسیب یا اجتناب از مسئول بودن برای آسیب” به حساب میآیند (سالکووسکیس، فورستر، ریچاردز[۱۷۷] و موریسون[۱۷۸]، ۱۹۹۸). با این حال، سالکووسکیس و همکاران (۱۹۹۸) معتقدند که انجام اعمال اجباری در واقع این باور که فرد “واقعا” مسئول است و “باید” کاری برای اجتناب از آسیب انجام دهد را تقویت میکنند (مثال “پس از آن که من دستم را به مدت ۱۵ دقیقه شستم، همسرم دچار حادثه رانندگی نشد.”)
گروه کاری شناختهای وسواس فکری – عملی (۱۹۹۷) مشاهده کرد که اشخاص مبتلا به OCD به طور مساوی خود را برای خطاهای ناشی ازغفلت[۱۷۹] و اشتباهات ناشی از ارتکاب[۱۸۰] مسئول میشمارند. در توضیح این پدیده باید گفت که این افراد اغلب تمایل دارند که طیف گستردهای از نتایج منفی را پیشبینی کنند. تلاش برای متوقف کردن این گونه پیشبینیها برای فرد امکانپذیر نیست زیرا به عقیده وی، این بدین معناست که فرد به طور اختیاری مشکلات و آسیبها را انتخاب نموده که این، خود مسئولیتپذیری افراطی را در وی افزایش میدهد. همچنین تصمیمگیری مبنی بر عدم انجام اعمال پیشگیرانه علیرغم وقوف بر نتایج زیانبار احتمالی، عملاً فرد را به یک تصمیمگیرنده فعال و عنصر پدید آورنده پیامدهای فاجعهوار تبدیل میکند. بنابراین بروز افکار مزاحم و وسواسگونه موجب میشود که موقعیتی که در آن آسیب بر اثر غفلت رخ داده، تبدیل به موقعیتی گردد که در آن فرد به طور فعال به آن زیان اجازه بروز و تجلی داده است (رو[۱۸۱]، سالکووسکیس و ریچاردز، ۲۰۰۰). این در حالی است که افراد غیر مبتلا، برای خطاهای ناشی از غفلت مسئولیت کمتری حس میکنند تا اشتباهات ناشی از ارتکاب (اسپرانکا[۱۸۲]، مینسک[۱۸۳] و بارون[۱۸۴]، ۱۹۹۱). این احتمالا بدان معناست که نبود سوگیری غفلت[۱۸۵] در افراد مبتلا توسط بروز افکار وسواسگونه تعدیل میشود (سالکووسکیس و فورستر، ۲۰۰۲). مشکلات ناشی از مسئولیتپذیری افراطی ممکن است به سختی قابل آزمون یا به چالش کشیده شدن باشند زیرا اغلب اوقات، افراد در حال تلاش برای اجتناب از رخدادهایی هستند که “احتمالا” در آینده روی خواهند داد.
باور مسئولیتپذیری افراطی در افراد مبتلا به OCD، بسته به مولفههای گوناگون محیطی میتواند در نوسان باشد. راچمن و هاجسون[۱۸۶] (۱۹۸۰) دریافتند که مبتلایان به وسواس وارسی و وسواس شستشو به دلیل ترسهای ویژهشان، در موقعیتهای آزمایشی پاسخدهی متفاوتی از یکدیگر دارند. افراد مبتلا به وسواس وارسی از این که در حضور آزمایشگر چیزی را فراموش کردهاند یا نمیدانند دچار اضطراب نمیشدند، در حالی که مبتلایان به وسواس شستشو حس میکردند که چه در حضور و چه در غیاب آزمایشگر، باید تشریفات وسواسگونه خود را انجام دهند. شافران (۱۹۹۷) و لادوکور و همکاران (۱۹۹۵) نیز دریافتند که باورهای شخصی درباره مسئولیتپذیری بسته به احساس فرد درباره این که مسئولیت تماما با آنهاست یا با دیگران مشترک است، میتوانند به ترتیب افزایش و کاهش یابد. بنابراین برای فرد مبتلا به OCD، مشکل عمده زمانی پیش میآید که اعمال او، و تنها او، است که خود و دیگران را در معرض خطر قرار میدهد یا سبب محافظت از آن میگردد.
در نهایت آنکه سالکووسکیس و همکاران (۱۹۹۹) پیشنهاد کردند که تجربیات فرد در طول دوران تحول مبنایی برای شکلگیری باورهایی است که به مسئولیتپذیری افراطی می انجامد. آنها پنج منشاء احتمالی برای این باورها شناسایی کردند: الف) مسئولیت گسترده و سنگین از زمان کودکی، ب) معیارهای خشک و افراطی برای رفتار و انجام وظایف، ج) والدین بیش از حد محافظتکننده[۱۸۷] و انتقادگر، د) درگیر بودن در رویدادهایی که حقیقتا در سلامت و یا بهزیستی دیگران تاثیرگذار است، و هـ) درگیر بودن در وقایعی که در آنها چنین به نظر میرسد که افکار/ اعمال فرد موجب آسیب شده اما در واقع این امر حاصل یک همزمانی[۱۸۸] بوده است. سالکووسکیس و همکاران (۱۹۹۹) مشاهده کردند که شکلگیری باورهای مسئولیتپذیری مرتبط با OCD در هر شخص منحصر به فرد است.
۲-۴-۱-۲ اهمیت افکار
اهمیت افکار، آن طور که توسط سالکووسکیس (۱۹۸۵، ۱۹۹۹) مفهومسازی شده، اغلب به عنوان زیرمجموعهای از مسئولیتپذیری افراطی در نظر گرفته میشود، اما به عقیده گروه کاری شناختهای وسواس فکری – عملی، این سازه آنقدر مهم است که بررسی جداگانه میطلبد (فراست و استکتی، ۲۰۰۲). به علاوه، شواهد اولیه حاکی از آن است که قائل شدن اهمیت بیش از اندازه برای افکار ممکن است منشاء احساس مسئولیت افراطی باشد و نه بالعکس (امیر[۱۸۹]، فرشمن[۱۹۰]، رمزی[۱۹۱]، نیری[۱۹۲]، بریجیدی[۱۹۳]، ۲۰۰۱). گروه کاری شناختهای وسواس فکری – عملی (۱۹۹۷) اهمیت افکار را چنین تعریف کرد: “باوری مبنی بر آنکه تنها وجود یک فکر نشاندهنده اهمیت آن است. این حوزه باورهای منعکسکننده ادغام فکر و عمل و تفکر جادویی را شامل میشود” (صفحه ۶۷۸). به عقیده توردارسون و شافران (۲۰۰۲)، افکار عبارت است از:
-
- افکار مزاحم منفی نشان دهنده چیزی منفی درباره فردند (مثلا این که فرد افتضاح، عجیب یا غیرعادی است).
-
- داشتن افکار مزاحم منفی احتمال روی دادن اتفاقات بد را افزایش میدهد (مثلا داشتن افکار بدان معناست که احتمالا آنها به وقوع میپیوندند، داشتن تکانه بدان معناست که فرد بر اساس آنها دست به عمل میزند).
- افکار مزاحم منفی تنها به این دلیل مهماند که بروز کردهاند.
فرم در حال بارگذاری ...
[سه شنبه 1401-04-14] [ 07:55:00 ق.ظ ]
|