دولت طاهریان، نخستین حکومت جدایی طلب مشرق بود که در خلال سالهای ۲۰۵-۲۵۹ ه.ق. در خراسان حکومت کرد. بنیانگذار آن «طاهربن حسین مصعب پوشنگی هروی زریق خزاعی» بود که به «طاهر ذو یمینین» معروف است. طاهر از طرف مأمون حاکم خراسان منصوب شد.[۳۲۵] در نتیجه بر بامیان نیز مسلط شد. وی بعد از مدتی ادعای استقلال کرد و نام خلیفه را از خطبه ها حذف کرد.[۳۲۶]
برخی از مورخان این سلسله راشیعی و برخی سنی می دانند.
قبیله خزاعی از خاندانهای بزرگ و تأثیرگذار در خراسان بود و تمایلات شیعی داشت. طاهر از موالیان قبیله خزاعه بود.[۳۲۷] بیعت طاهر بن حسن با امام رضا(ع) به عنوان ولیعهد و شادمانی از این موضوع را،[۳۲۸] می‎توان به عنوان گرایش شیعی وی دانست. از جمله خراسانی بودن طاهر که محل تجمع علویان بود و در ان محل وی رشد و نمو داشته، می توان قرینه ای برای تشیع وی دانست.[۳۲۹]

( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

ابن اثیر جزری تمام سلسه های طاهریان را متهم به تشیع کرده‌است. ازدواج طاهریان با علویان مانند ازدواج با خاندان سید ابو جعفر احمد، نخستین دودمان علوی بود که در نیشابور ساکن شد.[۳۳۰] علاوه بر این یکی از چیزهایی که دلالت بر شیعه بودن وی میکند، وجود اسامی خاص اهل بیت (ع) در میان خاندان طاهری است. مانند نام پدر طاهر «حسین» و نام برادرش «حسن»و … که از تمایلات درونی آنها به شیعه می توان نام برد.
از سویی عده‌ای معتقد است که در آن زمان سنی به درستی شکل نگرفته بود ولی طاهریان طبعاً پیرو خلفا بوده است؛ گرچه در برخی از موارد مانند بیعت امام رضا (ع) نشان از همراهی او با مأمون بوده است.[۳۳۱] تبعید عالم و متکلم بزرگ شیعی «فضل بن شاذان»، و جنگ با «حسن بن زید» در طبرستان[۳۳۲] و دستگیری «محمدبن قاسم زیدی علوی» در سال ۲۱۹ه.ق. و فرستادن وی به بغداد و درنهایت خاموش ساختن قیام او در خراسان بود.[۳۳۳]
در مجموع می توان گفت که با توجه به برخی از اقدامات مثبت و با تعامل گونه طاهریان با تشیع، تشیع در این عصر (قرن سوم) یک روند نفوذ، تثبیت پذیری رو به رشد داشته است و شیعیان بامیان نیز از این مورد تأثیر پذیرفته است.

صفاریان و شیعیان بامیان(۲۴۷-۳۹۴ه.ق)

صفاریان که مؤسس آن یعقوب لیث صفاری است که بخشهای وسیعی از سیستان و خراسان را در اختیار داشت. در سال ۲۵۶ه.ق. بامیان به تصرف یعقوب لیث صفاری در آمد.[۳۳۴]
صفاریان با شیعیان رابطه حسنه داشتند و آنها را محترم میشمردند. حضور صفاریان در خراسان برای شیعیان فرصتی فراهم کرد،که فعالیت فرهنگی خود را گسترش بدهند. فضل بن شاذان از متکلمان شیعه در سال ۲۶۰ه.ق. در قلمرو صفاریان در رد کرامیه و با طنیه کتاب «الایضاح فی ردّ علی سایر فرق» را نوشت.[۳۳۵] صفاریان به اموات و شهدا شیعیان احترام می‎گذاشت. بنا بر نوشته شیخ عباس قمی در منتهی الآمال، در دوران حکومت امیر حسن بن زید معروف به داعی کبیر، وی دو نفر از سادات حسینی را شهید کرد، جسد آنان را بدون این که دفن کند در سردابی انداخت. پس از حمله یعقوب لیث صفاری به طبرستان، داعی کبیر به دیلم، فرار کرد. یعقوب جسد آنان را از سرداب بیرون آورد و با احترام به خاک سپرد.[۳۳۶]
صفاریان به ائمه ارادت خاصی داشتند، چنانچه عمرو لیث صفاری هنگامی که در اوج قدرت بود، بعد از رژه سربازانش، به شدت گریست و آرزو میکرد که با این سربازانش در کربلا در خدمت امام حسین(ع) بودند.[۳۳۷]
حمدالله مستوفی به شیعه بودن صفاریان تصریح دارد و مینویسد:« ارباب دول که در عهد اسلام بودند، هریک به عیبی چند ملوث بودند، چون بنی امیه به زندقیه و اعتزال و خارجیت و بنی لیث و آل بویه به رفض».[۳۳۸]
خواجه نظام الملک وزیر سلجوقی نیز معتقد است که صفاریان در بیعت باطنیان است.[۳۳۹] قاضی نورالله شوشتری معتقد است که بنی لیث باعث ترویج مذهب امامیه گردیده است.[۳۴۰]
از مجموع قراین و شواهد این طور به دست می آید که صفاریان با شیعیان بامیان رابطه سازنده و مثبت داشته بلکه با بوجود آوردن فضای مساعد زمینه گسترش تشیع را فراهم نموده است.

سامانیان و شیعیان بامیان(۲۰۴-۳۹۵ه.ق.)

اسماعیل بنیانگذار دولت سامانی است. وی در سال ۲۳۴ه.ق. در شهر فرغانه متولد شد. درسال ۲۸۷ه.ق. بامیان و نواحی اطراف آن، علاوه بر خراسان و سیستان به تصرف اسماعیل بن احمد سامانی (۲۶۱-۲۷۹) درآمد.[۳۴۱]
سامانیان علویان را احترام مینمود، امیر اسماعیل املاکی را بر آنان وقف کرد.[۳۴۲] بنا بر روایتی که از زبان امیر اسماعیل نقل شده، وی
در کودکی از مؤدبی رافضی دانش آموخته است.[۳۴۳] حتی در زمان نصربن احمد سامانی و امرای پس از او نیز علمای شیعه همچون ابراهیم بن علی کوفی، حرمتی بزرگ داشتند.[۳۴۴]
سامانیان از دولتهایی بودند که نسبت به مذاهب مختلف رفتاری یکسان و معتدلی داشتند که شیعیان نیز از آن جمله بودند. در قلمرو آنها حتی یهودیان و مسیحیان و گروههایی مختلف از مجوسی پراکنده بودند[۳۴۵]. با این حال منازعاتی بین گروه های مذهبی و غیر مذهبی بود؛لکن حسن کار در این بود که حکومت سامانی در این عصبیتها وارد نمیشد، بلکه از شدت اختلافات جلوگیری میکرد. لیکن از قرن پنجم قمری به بعد تدریجاً شاهان و رجال مملکت خود وارد این عصبیت شدند و به سخت گیری نسبت به مذاهبی که با آنها نظر مساعد نداشت مبادرت کرد.[۳۴۶]
در کل سامانیان با شیعیان رابطه بدی نداشتند، در بامیان نیز گزارشی از بد رفتاری سامانیان با شیعیان نشده است.

غزنویان و شیعیان بامیان(۳۳۶-۵۸۲ه.ق)

پس از تصرف بامیان توسط البتکین غزنوی(۳۸۴ه.ق) و اسارت شیر بامیان در جنگ،[۳۴۷] فرمانروایی این خاندان بر نواحی شرق هندوکش پایان یافت و قلمرو آنان ضمیمه غزنویان شد. ظاهراً تا قبل از این حاکمانی که به بامیان حمله میکردند فقط به گرفتن باج و نظارت کلی بر بامیان اکتفا میکردند و شیر بامیان به حکومت خود ادامه دادند، ولی بعد از حمله غزنویان خاندان شیران بامیان کاملاً سقوط کرد.
سلاطین غزنوی حنفی متعصب بودند و به همین جهت با خلیفه عباسی اشتراک داشتند و به او ارادت می ورزیدند. ذهبی می نویسد: « سلطان محمود غزنوی به خلیفه عباسی اعتقاد داشت و در مقابلشان و مقدم او سر تعظیم فرود می آورد و برای وی هدایایی از طلا می فرستاد».[۳۴۸] به خاطر همین تعصبات بود که سلطان محمود بارگاه امام هشتم شیعیان را خراب کرد و مردم را از زیارت منع کرد.[۳۴۹]
سلطان محمود غزنوی از استاد ابوبکر محمشاد که سمت پیشوایی کرامیان[۳۵۰] را داشت، استعانت جست و او با تعصب و بی رحمی بسیار به جنگ با رافضیان و باطنیان برخاست و آزار و کشتار بی رحمانه فرقه اسماعیلیه به میل محمود و تشویق استاد ابوبکر دامنه وسیعی پیدا کرد؛ پس از پیروزی بر مخالفان خود به آزار و اذیت مردم پرداختند.[۳۵۱]
غزنویان نسبت به اسماعیلیه و قرامطه کاملاً سرکوب گر بودند و عده‌ای را به اتهام قرامطه کشتند و مال و سرمایه شان را گرفتند.[۳۵۲] اما برخی از دانشمندان شیعه را در دربار خود جای دادند مانند ابوریحان بیرونی که در دربار سلطان مسعودتقرب بالایی داشت.[۳۵۳]
در کل میتوان گفت که غزنویان با شیعیان با شدت برخورد میکردند مخصوصاً با اسماعیلیان قرامطه نهایت خشونت را داشتند و شیعیان بامیان نیز از این برخورد مستثنی نبودند.

سلجوقیان و شیعیان(۴۳۱-۵۹۰ه. ق.)

سلطان سنجر در سال ۵۱۲ه.ق بامیان را تصرف کرد و بهرام شاه غزنوی را به عنوان حاکم غزنه و بامیان قرار داد.[۳۵۴] با افول قدرت غزنویان، قلمرو آنان ضمیمه سلجوقیان شد. سلاجقه مخصوصاً در زمان نظام الملک طوسی وزیر متعصب سلجوقی سیاست حذف شیعیان از دستگاه دولتی را داشتند. مثلاً آلپ ارسلان سلجوقی «دهخدایحیی» دبیر «اردم» از رؤسای سلجوقی را به خاطر شیعه بودن احضار و تنبیه سخت کرد و سپس اخراج نمود.[۳۵۵]
سلجوقیان به شدت اسماعیلیان را سرکوب میکردند و در مقابل اسماعیلیان نیز مخصوصاً در زمان حسن صباح مخالفان خود را ترور میکردند و وزراء و سلطان سلجوقی نیز از ترس کاردهای برّان فدائیان اسماعیلی خواب خوش نداشتند[۳۵۶].
در کل در زمان سلجوقیان شیعیان گرچه از مقامهای دولتی حذف میشدند ولی زندگی نسبتاً آرامی داشتند وبه خاطر مذهب تشیع شکنجه و اعدام نمیشدند.

غوریان بامیان و شیعیان(۵۴۰-۶۱۲ه.ق)

دولت غوریان بامیان تا سال ۶۱۲ ه.ق.به مرکزیت فیزروزکوه یعنی اندکی قبل از حمله مغول ادامه یافت و در سال ۶۱۲ هجری قلمرو غوریان به تصرف محمد خوارزمشاه در آمد.[۳۵۷]
در عصر علاء الدین حسین جهانسوز ، بامیان به تصرف او درآمد و وی برادر بزرگتر خود فخرالدین مسعود (۵۴۰ه.ق) را به حکومت بامیان و تخارستان گمارد.[۳۵۸] آنان حکومت قدرتمندی را در بامیان تشکیل دادند. درباره این حکومت به طور مفصل در جغرافیای سیاسی بامیان بیان شد.
با توجه به این که غوریان خود مروج تشیع بودند و اعتقاد داشتند که از امام علی (ع) لوا گرفتند و محبت اهل بیت (ع) داشتند[۳۵۹]، پس نمیتواند با شیعیتان رابطه بد ی داشته باشند.
اما چند گزارش نیز داریم که مذهب پادشاهان غوری را سنی تعری
ف کردند. صاحب الکامل ، مذهب سلطان شهاب الدین غوری را شافعی یا حنفی معرفی میکند.[۳۶۰] سلطان غیاث الدین غوری خوارزمشاه را به اطاعت از خلیفه (الناصر لدین الله ) فرا میخواند.[۳۶۱] در گزارش دیگر آمده است : «سلطان غیاث الدین نسبت به مذاهب نیز تعصب نشان نمیداد و می گفت: تعصب در مذهب از سلطان قبیح است.چیزی که بود، خود او مذهب شافعی داشت به شافعیان می‌گروید بی آنکه آنان را علیه سایر مذاهب بر انگیزاند یا به آنان امتیازی بیش از آنچه استحقاق داشتند، بدهد.»[۳۶۲]
همچنین در این گزارشها بیان شده است که این پادشاهان نسبت به علویان احترام بسیار داشتند. سلطان شهاب الدین غوری به علویان پول زیادی بخشید.[۳۶۳]
در احوال سلطان غیاث الدین بیان شده است که : «هر سال از خزانه خویش به همه پاداش می داد و مبالغی میان تهی دستان پخحش میکرد. علویان و شاعران و کسان دیگری که به دربار او می‌آمدند مورد نوازش وی قرار میگرفتند»[۳۶۴]. در زمان سلطان علاء الدین حسین جهانسوز(۵۵۶ق.) اسماعیلیان الموت با موافقت او فعالیت خود را در غور آغاز کردند[۳۶۵]. به نظر می رسد که علاء الدین حسین برای بهره گیری از استعداد آنان برای مقابله با غزنویان و سلجوقیان اجازه فعالیت به آنان را داد. با مرگ وی ستاره اقبال اسماعیلیان کرد به طوری که سیف الدین محمد جانشین وی به قلع و قمع آنان پرداخت و واحدی از آنان را باقی نگذاشت.[۳۶۶]
همچنین در گزارشی دیگر آمده که :
فرستاده شهاب الدین غوری از نزد سرکرده اسماعیلیان خراسان برگشت و پیغامی آورد که شهاب الدین از آن بدش آمد. از این رو، به علاءالدین محمد بن علی متولی شهرهای غور فرمان داد تا با لشکریان خود به سرکوبی آنان برود و سرزمینشان را محاصره کند. او نیز با سپاه انبوهی به سوی قهستان روانه شد[۳۶۷]..
تسلط کرّامیه به ویژه در قرن پنجم قمری بسیار بوده است و حتی غیاث الدین محمد و برادرش شهاب الدین در آغاز همانند اسلاف خویش پیرو مذهب کرامیه بودند.[۳۶۸] غیاث ا لدین محمد و برادرش شهاب الدین از مذهب کرامیه به مذهب شافعی گراییدند.[۳۶۹] نفوذ کرامیه به حدی که، وقتی غیاث الدین محمد، تغییر مذهب داد و مذهب شافعی گرایید ، بزرگ کرامیان وی را مذمت کرد، و غور ر ترک کرد و به مدت یک سال در نیشابور بسر برد.[۳۷۰]
شهاب الدین محمد (۵۹۹ق) وقتی جانشین برادرش غیاث الدین شد چون مردم غزنین حنفی بود وی به خاطر همراهی با مردم این دین را انتخاب کرد.[۳۷۱] بهاءالدین سام از ملوک بامیان (۶۰۲ق) نیز مانند عموزادگانش تعصب مذهبی نداشت و از همه فرق اسلامی حمایت میکرد و با آنان در ارتباط بود ودر دربار خویش با آنان مذاکره و مصاحبه داشت.[۳۷۲]
بنا به نقل ابن اثیر، مردم فیروزکوه در سال ۶۰۲ ق. به دمذهب شافعی گرویدند.[۳۷۳] این گرایش به خاطر سخت گیری کرامیه در انجام دادن عبادات موجب روی گردانی مردم غور از این مذهب گردیده و به غیاث الدین برای همسو شدن با مردم تغییر مذهب داده و یا بالعکس، ابتدا سلطان تغییر مذهب داده است و پس براساس حدیث « الناس علی دین ملوکهم » مردم تغییر مذهب داده اند.[۳۷۴]
پادشاهان غوری حتی آنان که اظهار تسنن می کردند نیز از تعصب در مذهب تسنن راضی نبودند و به هر شکل تلاش می کردند تا روزنه ای از محبت اهل بیت ع و علویان را هرچند در قالب مذهب حنفیه که هوادار علویان بود و یا مذهب شافعی که به شدت نسبت به اهل بیت اظهار محبت می‌منمود، احیا کند. اما در باب نقش آفرینی غوریان در وضعیت فرهنگی ناحیه بامیان ، در این خصوص سند و مدرک روشنی وجود ندارد. آنچه میتوان به صورت تحلیلی در این خصوص گفت این است که اولاً با توجه به رواج اندیشه تشیع ، به خصوص تشیع اسماعیلی همراه با نوساناتی در ناحیه غور منطه بامیان به جهت همجواری با ناحیه غور عدم وجود مرزهای غیر قابل عبور در آن ناحیه و سپس تسلط بر بامیان در سالهای بعدی به طور طبیعی در معرض امواج مذهب تشیبع بوده و دولت غوریان نه تنها فشار و آزاری بر شیعیان منطق بامیان وارد نکرده بلکه تقویت کننده شیعیان در بامیان نیز بوده است. در مجموع میتوان گفت که غوریان ابتدا شیعه بوده و به خاطر فشارهایی که به خاطر شیعه بودن به آنها وارد میشد، به مذهب کرامیه و شافعیه و حنفیه گراییدند ولی همواره تساهل مذهبی را رعایت میکرند .غوریان رابطه خوبی با شیعیان داشتند. در زمان آنها شیعیان آزادانه به اعمال خود مشغول بودند.

خوارزمشاهیان و شیعیان(۴۹۰-۶۲۸ق.)

سلطان محمد خوارزمشاه سال ۶۰۹ق. بامیان را تصرف کرد.[۳۷۵] هنگامی که سلطان محممد خوارزمشاه قدرت خود را محکم کرد لازم دید که خلیفه
عباسی بر اقدامات او مهر تأیید بزند . به همین جهت هیئتی را به بغد فرستاد. اما خلیفه عباسی در خواست سلطان محمد را رد کرد. سلطان چون تلاشهای خود را بی نتیجه یافت، تصمیم گرفت به جای «الناصر» فرد دیگری را به خلافت بنشاند، او از علمای بلاد اسلامی فتوایی گرف که بر سلطان مسلمین واجب است که خلیفه نالایق را از کار عزل کند و خلافت حق سادات حسینی است. سلطان محمد به دنبال این اقدام با «سید علاءالملک ترمذی» به عنوان خلیفه بیعت کرد.[۳۷۶] در حقیت سلطان محمد خوارزمشاه به دنبال اختلافاتش با خلیفه دوم متوجه شیعیان اثنی عشری شد و بکارکیری آنان در مناصب دولتی به گونه ای بود که برخی احتمال دادند که خلیفه شیعه شده است.[۳۷۷]
در مجموع می توان گفت که د رمدت کوتاهی که خوارزمشاهیان بر بامیان مسلط بودند گزارشی مبنی بر آزار شیعیان بایان نرسیده است و آنها علیه شیعیان سختگیری نداشتند.

حکومت مغولان (ایلخانی)(۷۵۶-۶۶۳)

پس از مرگ هلاکو فرزندش اباقان(۶۶۳) جانشین وی شد.[۳۷۸] از این ببعد حکومت ایلخانان شروع می شود. در ابتدا بسیار با مردم مسلمان با خشونت برخود میکردند، ولی در سالهای بعد از دوران چنگیز که مغولان کم‌کم با اسلام آشنا شدند و با تلاش علمای شیعه آنها با تشیع آشنا شدند و برخی از آنها به شیعه امامیه گرویدند. پس از مرگ چنگیز قلمرو دولت چنگیز میان فرزندانش تقسیم شد که طی آن ، به گفته برخی از محجققان ناحیه افغانستان و خوارزم و ترکستان به جغتای واگذار شد اما در طی دوران مغول جغتائیان در ناحیه افغانستان به ویژه ناحیه دور افتاده و صعب العبور بامیان استقرار نداشتند. علاوه بر این که جغتائیان دیرتر از دیگر مغولان غربی به اسلام گرویدند و تقریباً مقارن انقراض ایلخانان ایران بخش غربی اولوس جغتای به اسلام گرویدند و پیرو مذهب تسنن بودند.[۳۷۹]

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...