1. نظریه درماندگی آموخته شده[۶۹] و سبک تبیین مارتین سلیگمن

درماندگی آموخته شده حالتی است که احساس می‌کنیم، بر محیط کنترل نداریم و کاری برای تغییر دادن موقعیت نمی توانیم انجام دهیم . انتظارات پیامد، زیر بنای درماندگی آموخته شده است. وقتی افراد به کار می پردازند، معمولا پیامدهایی در گروهستند. افراد هنگام انجام دادن این گونه کارها، درباره این که پیامد در گرو، چقدر قابل کنترل یا غیر قابل کنترل است، پیش‌بینی ذهنی می‌کنند. ‌در مورد پیامدهای قابل کنترل، بین رفتار (کاری که فرد انجام می‌دهد) و پیامدها (اتفاقی که برای آن فرد پیش می‌آید) رابطه ی یک به یک وجود دارد. ‌در مورد پیامدهای غیر قابل کنترل، بین رفتار و پیامدها، رابطه ی تصادفی وجود دارد (مثل، « من نمی دانم رفتارم بر آن چه برایم اتفاق می افتد، چه تاثیری دارد.»). وقتی افراد انتظار دارند که پیامدهای خوشایند (مثل دوست شدن، گرفتن کار) یا پیامدهای ناخوشایند (مثل پیشگیری از بیماری، اخراج شدن از کار) از رفتار آن ها مستقل باشند، ‌در مورد دست یافتن ‌به این پیامدها یا جلوگیری کردن از آن ها، دچار «درماندگی آموخته شده» می‌شوند (ریو[۷۰]، ۲۰۰۵، ترجمه ی سید محمدی، ۱۳۹۱). درماندگی آموخته شده فقط در مواقعی پیش نمی آیند که رویدادهای ناگوار و بد خارج از کنترل و اراده ی فرد روی می‌دهند بلکه در مواردی نیز پیش می‌آیند که رویدادهای مثبت و خوب، خارج از کنترل فرد روی می‌دهند (سلیگمن، ۱۹۹۶، ترجمه ی داور پناه، ۱۳۹۱). ‌بنابرین‏ درماندگی آموخته شده نوعی حالت روان شناختی است که وقتی فردی انتظار دارد پیامدهای زندگی غیر قابل کنترل باشند، ایجاد می شود (میکولینسر، ۱۹۹۴؛ سلیگمن، ۱۹۷۵ ؛ به نقل از ریو، ۲۰۰۵، ترجمه ی سید محمدی، ۱۳۹۱).

توضیح سلیگمن از پدیده ی «درماندگی آموخته شده» این است که حیوان یا انسان می آموزد که رویدادها از کنترل وی خارج است. سپس این باور که رویدادها از واکنش ارگانیسم مستقل است، پیامدهای عاطفی- شناختی و هیجانی بدین شرح را به همراه خواهد داشت: ۱- رویدادهای غیر قابل کنترل، انگیزه، ارگانیسم را برای بروز پاسخ هایی که ممکن است موقعیت را تحت کنترل در آورد، تضعیف می‌کند. ۲- موجود زنده، به دلیل غیر قابل کنترل بودن رویدادهای قبلی به سختی یاد می‌گیرد که واکنش او می‌تواند بر رویدادهای دیگر تاثیر داشته باشد. ۳- تکرار تجاربی از نوع رویدادهای غیر قابل کنترل، سرانجام به حالتی عاطفی منجر می شود که شبیه افسردگی در انسان است (پروین و جان، ۲۰۰۱، ترجمه ی جوادی و کدیور، ۱۳۹۲).

تدوین اولیه «درماندگی آموخته شده»، نمی توانست نتایج مختلف عدم قابلیت کنترل را ‌در مورد انسان توجیه کند.این موضوع به تدوین مجدد الگوی درماندگی آموخته شده انجامید. به استناد الگوی جدید، وقتی انسان ها خود را درمانده ببینند، خواهند پرسید که چرا درمانده شده اند و این چراها را در قالب اسنادهای علَی (سبک تبیینی) توضیح می‌دهند (پروین و جان، ۲۰۰۱، ترجمه ی جوادی و کدیور، ۱۳۹۲).

هر یک از ما، در نسبت داده به امور به علل مختلف دارای عادت های خاصی هستیم. مجموع این خصلت ها «سبک تبیین» ما را به وجود می آورد. افراد در تبیین این که چرا هر رویداد خوب یا بد، برای او اتفاق می افتد، از سه بعد استفاده می‌کند: تداوم[۷۱]، فراگیر بودن[۷۲] و شخصی سازی[۷۳].

تداوم: «گاهی» در برابر «همیشه»: افرادی که به آسانی مایوس می‌شوند معتقدند علل رویدادهای ناگوار پایدار است و همیشه حضور دارد. کسانی که در برابر درماندگی مقاومت می‌کنند، معتقدند که علل رویدادهای ناگوار، حضوری گذرا دارند.

فراگیری «خاص» در برابر «عام»: تداوم به بعد زمان و فراگیری به بعد مکان مربوط است. کسانی که برا ی شکست های خود تبیینی عام دارند، با ناکامی در یک زمینه، از همه چیز دست می کشند. کسانی که تبیینی خاص برای آن دارند، شاید در بخشی از زندگی خود درمانده شوند، ولی در بخش های دیگر آن مصممانه پیش می‌روند.

شخصی سازی: « درونی»[۷۴] در برابر « بیرونی[۷۵]»: وقتی حوادث ناگوار رخ می‌دهند، ما می‌توانیم خود را ملاقات کنیم (درونی سازی) یا آن که دیگران یا شرایط را مقصر بدانیم (بیرونی سازی). کسانی که به هنگام شکست، خود را سرزنش می‌کنند، عزت نفس پایینی پیدا می‌کنند. (سلیگمن، ۲۰۰۶، ترجمه ی داور پناه و محمدی، ۱۳۹۱).

۲-۳) پایه های عصبی- زیستی خوش بینی

‌در مورد عصب زیست شناختی خوش بینی پژوهش اندکی انجام شده است. با این حال یافته های عصب زیست شناختی در سه زمینه قابل توجه اند: ۱- بد بینی، افسردگی و اضطراب؛ ۲- رفتار خوش بینانه ی هدفمند و برانگیزنده[۷۶]؛ و ۳- رفتار عاطفی خوش بینانه.

۲-۳-۱) عصب زیست شناسی بد بینی

بدبینی مشخصه ی کلیدی افسردگی و اضطراب است، ‌بنابرین‏ عصب زیست شناختی این اختلالات نقطه ی شروع فهم هم بسته های زیشت شناختی خوش بینی و امید را فراهم می‌سازد. افسردگی و اضطراب با عملکرد ‌نابهنجار در دستگاه لیمبیک (به ویژه آمیگدالا) و دستگاه پارالیمبیک و قشر پیش پیشانی جانبی ارتباط دارد. افسردگی با کمبود برخی انتقال دهنده های عصبی (به ویژه سروتونین و نورآدرنالین) یا کاهش ‌در کار آمدی دستگاه هایی در مغز که در جلوگیری و یا ایجاد افسردگی دخیل اند، ارتباط دارد. اضطراب با پیوند نابهنجار گابا آمینو بیو تریک اسید (GABA) ارتباط دارد (همان منبع). وقتی که انگیختگی به سطح معینی برسد گابا معمولا با صورت خودکار رها می شود سپس گیرنده های گابا به نورون های تهییج شده می چسبند و تجربه ی اضطراب را ایجاد می‌کند ( لیدل[۷۷]، ۲۰۰۱،به نقل از کار، ۲۰۰۴، ترجمه ی پاشاشریفی و نجفی زند، ۱۳۸۵).

۲-۳-۲) عصب زیست شناختی رفتار هدفمند خوش بینانه

جفری گری[۷۸] پیشنهاد ‌کرده‌است که مقدار زیادی از رفتار هدفمند را دو مرکز کنترل متعارض در دستگاه عصبی مرکزی اداره می‌کند (گری و پیکرینگ[۷۹]، ۱۹۹۹). این ها سامانه ی فعال سازی رفتاری[۸۰](BAS) و سامانه ی بازداری رفتاری[۸۱] (BIS) هستند. BAS به عنوان سامانه ای است که به ویژه به پاداش و تقویت ها و BIS به عنوان سامانه ای که به ویژه به تنبیه پاسخ می‌دهد مفهوم سازی شده اند. BAS که به احتمال برای رفتار خوش بینانه اهمیت خاصی دارد توسط گذرگاه های دوپامینی مزولیمبیکی و مزو کورتیکی پشت بندی می‌شوند.

دیپو[۸۲] (۱۹۹۶، به نقل از کار، ۲۰۰۴، ترجمه ی پاشاشریفی و نجفی زند، ۱۳۸۵) نشان داده است که سامانه آسان سازی رفتاری[۸۳] (BFS) که با نشانه های پاداش فعال می شود، مقدار زیادی از داده های مربوط به جست و جوی مشوق را ‌در مورد انسان و حیوان تبیین می‌کند. BFS رفتار و فعالیت های برانگیزنده یا هدفمند مرتبط با تامین غذا، شریک جنسی و مکان آشیانه سازی، و جست وجوی سایر هدف ها و پاداش های مهم را کنترل می‌کند. در مدل صفات شخصیتی، BFS تقریبا با برون گرایی آیزنک یا عاطفی بودن مثبت (واتسون و تلگن، ۱۹۸۵) منطبق است. BFS احتمال دارد با خوش بینی مرتبط باشد (کار، ۲۰۰۴، ترجمه ی پاشاشریفی و نجفی زند، ۱۳۸۵).

۲-۴) تاریخچه شخصیت

۲-۴-۱) اهمیت موضوع شخصیت

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...