زبان فارسی در هندوستان زبان رسمی درباری تلقی می شد. به عنوان نمونه: در ملاقات ابن بطوطه با سلطان هند و تصدی شغل قضا، سلطان که به عزم سرکوبی شورشی که در ولایاتی کنبایه و دولت آباد در گرفته بود دهلی را ترک کرده بود سرانجام به کاخی که در هفت میلی پایتخت داشت به نام «تلبت» بازگشت و ابن بطوطه را به حضور پذیرفت و به فارسی او را خوشامد گفت:
«قدمت مبارک است. خاطرت جمع باشد. آن قدر درباره تو مرحمت و انعام می کنم که خبر آن به گوش هموطنانت برسد و همه پیش تو بیایند» ابن بطوطه خود را در هندوستان به لقب مولانا بدرالدین مشتهر ساخته بود. مولانا در این شرفیابی هر بار سلطان سخن می گفت به دستبوس او مبادرت می کرد و بدین گونه هفت بار دست سلطان را بوسید و نشان داد که راه و رسم دلبری از ارباب قدرت را خوب بلد است و متعاقب این شرفیابی سلطان او را به شغل قضا منصوب کرد.
«ملک الندما گفت «بسم الله،مولانا بدرالدین» در هندوستان مرا با این نام می خواندند و مولانا عنوان است که درباره هر یک از طلاب و اهل قلم اطلاق می شود…»(همان :۸-۵۸۷)
مولانا مذهب مالکی داشت و حال آنکه مردم دهلی حنفی بودند از این گذشته او زبان نمی دانست و تجربه ای در امر قضا نداشت. سلطان دو نفر، یک هندی و یک ایرانی به نام های بهاء الدین مولتانی و کمال الدین بجنوردی، معلوم کرد تا سمت نیابت مولانا را بر عهده بگیرند و عملاً کارها را فیصله دهند.
«سپس هبه الله تبریزی وارد شد سلطان او را به سمت«رسول دار» یعنی مامور ارسال مراسلات برگزید … و به لقب بهاء الملک ملقبش ساخت… آنگاه من وارد شدم … سلطان گفت:خیال مکن قضاوت دهلی کار کوچکی است، این در نظر ما یکی از مهمترین مشاغل است. من سخن او را می فهمیدم ولی نمی توانستم خوب جواب دهم، سلطان نیز عربی می دانست ولی نمی توانست پاسخ دهد… فرمود بهاء الدین مولتانی و کمال الدین بجنوردی را به سمت نیابت تو معین کرده ام که طرف مشاوره تو قرار بگیرند…سلطان خیال می‌کرد امیر بخت عربی خوب می داند در صورتیکه چنین نبود و چون مطلب را دریافت به فارسی به او گفت:« بروی و یک جا بخسبی و آن حکایت بر او بگویی و تفیم کنی تا فردا انشاء الله پیش من بیایی و جواب او بگویی»(همان ۲-۵۹۱).
در داستان سفر سلطان به معبر و تصدی مقبره سلطان قطب الدین به او، چون درآمد موقوفات کفاف مخارج مقبره را نمی داد، ابن بطوطه مواردی را که می خواست به عرض سلطان برساند یادداشت کرده بود و می‌خواست به فارسی که زبان رسمی دربار هند بود مطالب خود را بگوید لیکن تسلط او بر این زبان تا آن اندازه نبود که بتواند ادای مقصود کند.
«سلطان این مقبره را بسیار احترام می کرد زیرا سلطان قطب الدین مخدوم او بوده و من خود دیدم وقتی به زیارت می آمد کفش قطب الدین را که به عادت هندوستان بر سر قبر او روی متکائی قرار دارد برداشته می‌بوسید…سلطان هنگام خروج از دهلی ما را برای خداحافظی احضار کرد، … سلطان گفت به زبان خودت حرف بزن،گفتم خوند عالم مرا به منصب قضاوت بر گماشته و من هم قصوری در انجام وظیفه نکردم…. اینک چهارصد و شست تن را از این مقبره مستمری معین کرده ام لیکن درآمد اوقاف آن کفایت این مستمری و مخارج طعام را ندارد. سلطان به وزیر گفت «پنحاه هزار» … پرداخته شود… گفتم دیگر مسئله خانه ای بود به که من واگذار فرمودید زیرا این خانه احتیاج به تعمیر دارد. سلطان به وزیر گفت «عمارت کنید» و اضافه کرد که «دیگر نماند؟»گفتم نه گفت:« وصیت دیگر هست» و آن این است که قرض نکنی …» هر سه عبارت « عمارت کنید» و «دیگر نماند» و « وصیت دیگر هست» به فارسی در متن عربی سفرنامه ابن بطوطه آمده است.

(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

سلطان مبلغی پول و مقداری گندم و برنج به او حواله می کند و ازآنجاییکه متوجه ولخرجی ابن بطوطه شده بود آیه هایی از قرآن کریم بر او می خواند که خداوند بر اقتصاد و میانه روی امر و از اسراف و ولخرجی نهی فرموده است(همان :۳-۶۰۲).
ابن بطوطه در جزیره مهل از کنیزی مرهتی گلستان نام که فارسی می دانست گفته است:« من کنیزکان مرهتی را خیلی دوست می داشتم و لذا گفتم از آنها می خواهم و او کنیزکی برایم فرستاد که اسمش گلستان بود و معنی آن گل باغ می باشد. این کنیزک زبان فارسی می دانست و من خیلی خوشم می آمد در صورتی که اهل این جزایر به زبانی حرف می زدند که من بلد نبودم.» (همان :۶۷۹).
۴-۳-۳- ۳ نفوذ ایرانیان در دربار هند
ابن بطوطه از مهمانانی که در آن روز از سلطان هدیه گرفتند از امیر هبه الله پسر فلکی تبریزی که مدرسه فلکیه تبریز را بنا کرده بود و شهاب الدین کازرونی تاجر نام می برد.
ابن بطوطه در سفارت به چین هم در جزو هیاتی که سلطان به سوی چین کسیل داشت از یک روحانی ایرانی ظهیرالدین زنجانی نام می برد. در میان اقلام هدایا که ابن بطوطه بر می شمارد انواع منسوجات مرغوب و گرانبهای دنیای اسلام را در آن زمان می توان شناخت چون پارچه های بیرمی که از پنبه بافته می شد و جز که پارچه ای بود ابریشمی با تارهای رنگارنگ و پارچه ای به نام صلاحی و دیگر شیرین باف و دیگر شانباف و … نیرویی مرکب از هزار سوار نیز به فرماندهی یک ایرانی دیگر به نام امیر محمد هروی مامور حفاظت از هیات بود، که نشان دهنده میزان نفوذ ایرانیان در هند می باشد. همچنانکه در شهر کنبایه یکی از بزرگان تجار شهر را نجم الدین گیلانی که مردی خوش صورت و توانگر بود و خانه بزرگی و مسجدی در این شهر بنا کرده بود نام می برد (همان :۶۳۶) و از شیخ زاده اصفهانی که نیابت از امیرکنبایه در تمام امور دخالت می کرد یاد می- کند(همان :۶۳۷).
ابن بطوطه که برای زیارت قله آدم در کوه سراندیب می رفت در سر راه خود تا قله آدم از چند مغازه مانند مغازه استاد محمود لری، مغازه نارنج، مغازه سلطان و خورهایی چون خور بوزینه و خور دیگری به نام «غوطه گاه عاشقان» سخن می گوید. این اسامی حاکی از نفوذ عجیب عناصر ایرانی در سرتاسر راه است.
«از کنکار مسافرت کرده به مغازه ای رسیدیم که به نام «استاد محمود لری» معروف است … از آنجا حرکت کرده نخست به هفت مغازه و سپس به عقبه اسکندر و پس از آن به مغازه اصفهانی و سپس به چشمه آبی و قلعه خرابه ای رسیدیم در پای قلعه مزبور خوری هست که به نام «غوطه گاه عارفان » مشهور می باشد. مغازه های «نارنج» و «سلطان» نیز در این محل است و دروازه کوه سراندیب در نزدیکی آن می باشد.» (همان :۶-۶۹۴).
عبارت غوطه گاه عارفان به همین عنوان فارسی در متن عربی ابن بطوطه ذکر شده است.
۴-۳-۳-۴ پادشاه فارسی دان سیلان
ابن بطوطه در جزیره سیلان با پادشاه فارسی دان آنجا، ایری شکروتی، ملاقات کرد. وی ابن بطوطه را که اظهار خویشاوندی با پادشاه معبر کرد حرمت فراوان نهاد. سلطان به گفته ابن بطوطه فارسی می فهمید و ابن بطوطه مطالب خود را با او به این زبان بیان می کرد.« ایری شکروتی را با پادشاه معبر رابطه دوستی بود و او بفرمود که از من پذیرایی بکنند، سه روز پیش وی بودم و هر روز بر اکرام من می افزود. این سلطان زبان فارسی می فهمید و ازحکایاتیکه من درباره پادشاهان و کشورها برای او می گفتم بسیار خوشش می‌آمد…»( همان :۶۹۱).
۴-۳-۳- ۵ ارزش های دینی، ملی و فرهنگی ایران
در موارد دیگری هم از میزان پایبندی و اعتقادات دینی سلطان و حاکمان مسلمان او می گوید؛ در هانور می گوید که حاکم این شهر مسلمانی بود به شدت پای بند فرایض دینی، به نام جمال الدین محمد.«جمال الدین به نماز جماعت اهمیت زیادی می دهد و هر روز پیش از صبح به مسجد می آید و تا طلوع فجر به قرائت قرآن می پردازد.»(همان :۶۴۳).
در مورد تعصب سلطان هند درباره نماز می گوید: « سلطان درباره نماز و اقامه جماعت بسیار متعصب بود و ترک آن را سیاستی شدید می کرد … سلطان فرمانی صادر کرد که مردم باید واجبات نماز و وضو و شرایط اسلام را فرا گیرند.» و در مورد سخت گیری سلطان درباره احکام شرع می گوید:«سلطان در اقامه احکام شرع سخت گیری بسیار می نمود.»(همان :۵۴۱).
۴-۳-۳-۶ فرهنگ ایرانی اسلامی در چین
ابن بطوطه از کنجنفو به خنسا( هانگ زویا هانگ چو) رفت که شاید در آن روزگار بزرگترین شهرهای دنیا بود. خنسا مجموعه ای از شش شهرک بود که هر کدام با روی جداگانه داشت و باروی بزرگتری هر شش شهرک را در میان می گرفت. شهرک سوم محله مخصوص مسلمانان بود که بازرگانی مصری عثمان نام در آنجا مسجد جامعی و خانقاهی با موقوفات فراوان دایر کرده بود. دارالحکومه در دژی وسط شهر قرار داشت و فرماندار شهر کسی بود که ابن بطوطه او را «امیر کبیرقرطی» می نامد ابن بطوطه سه روز مهمان این امیر بود در ضیافتی که بزرگان شهر نیز حضور داشتند به احترام میهمانان مسلمان کار پخت و پز را به آشپزهای مسلمان محول کرده بودند و شعبده بازان با تردستیها و شگفت کاریها همه را سرگرم می داشتند. در پایان ضیافت امیر پسر خود را با مهمانان به سیاحتی تفریحی در روی آب فرستاد. تعداد زیادی کشتی با بادبانهای رنگارنگ و سایبانهای ابریشمی در این سیر و سیاحت شرکت داشتند. این کشتیها که با نقش و نگارهای بدیع آراسته بودند با پرتاب نارنج و لیمو به سوی هم حمله می کردند و مطربان و خنیاگران آوازهایی به چینی و فارسی و عربی می خواندند. امیرزاده دلداده آوازهای فارسی بود و خنیاگران شعری پارسی می خواندند که به فرمان او چند بار تکرار کردند، چنان که ابن بطوطه آن را فرا گرفت و در سفرنامه خود نقل کرد و ما اینک می دانیم که آن بیتی از یک غزل سعدی است که می گوید:
تا دل به مهرت داده ام
در بحر غم افتاده ام
چون در نماز استاده ام
گویی به محراب اندری (همان :۵۰-۷۴۹).
گزارش کوتاه ابن بطوطه از چین گواه نفوذ شگفت انگیز زبان و فرهنگ ایرانی در این کشور است.روایات مورخان ایرانی و چینی، و نیز گزارش مارکوپولو که سال پیش از ابن بطوطه به چین رفت، شواهد دیگری بر این مدعا است. محمود یلواج از مشاورین مسلمان چنگز سخت مورد احترام او بود. جانشین او منکوقآن محمود را « ابوکان» یعنی پدر خطاب می کرد و به گفته خواجه رشیدالدین فضل الله« مملکت جانب شرق» را به وی ارزانی داشته بود.
پس از محمود یک ایرانی دیگر به نام سید اجل نجاری به وزارت رسید و او به قول رشید الدین« مدت بیست و پنج سال وزارت کرد و هرگز او را ایقاهی بیرون نیامد و نکبتی نرسید و به اجل مسمی وفات یافت و این از نوادر است» و چون سید اجل وفات یافت یک ایرانی دیگر، امیر احمد فناکتی، وزیر قا آن شد. وی مدت بیست و پنج سال بالاستقلال، و سه سال دیگر با مشارکت یک نفر از مردم چین شمالی ، «حل و عقد امور» را در دست خویش داشت و شوکت و قدرتی زیاد به هم زد.
باز در میان وزرای دیگر چین و در میان استانداران معتبر آن کشور که رشیدالدین در کتاب خود آورده، اسامی مسلمان مانند عبدالله فنچان و امیر خواجه و قطب الدین سم چانک و مسعود لنچون دیده می شود که همه از نفوذ بسیار گسترده فرهنگ ایرانی و اسلامی در آن سرزمین حکایت می کند.(اطلاعات مربوط به چین از دیباچه ای بر چاپ تازه سفرنامه در ۱۳۷۰ نقل شده است)
ابن بطوطه در شهر زیتون (تسئوتون سابق و چوئن چوفوی فعلی که از بنادر و مراکز عمده اداری و بازرگانی چین بود) از یک اردبیلی و یک اصفهانی و یک تبریزی و یک کازرونی نام می برد. اردیبلی (تاج الدین) قاضی مسلمانان شهر بود و اصفهانی( کمال الدین و عبدالله ) شیخ الاسلام آنان و تبریزی (شرف الدین) بازرگانی بود که قرآن را حفظ داشت و ابن بطوطه بیشتر هم در سفر به هندوستان او را دیده بود و می شناخت. اما کازرونی (برهان الدین) از مشایخ تصوف بود که در بیرون شهر خانقاهی داشت و به عنوان نماینده آستانه شیخ ابواسحق کازرونی نذوراتی را که بر عهده بازرگانان بود جمع می کرد.
ابن بطوطه در کانتون و کنجنفو(خیانفوی فعلی) و خنسا (هانگ زو) نیز از گروه های مسلمان مهاجر این شهرها سخن می گوید این گروه ها به طور عمده از بازرگانان و کاسبکاران بودند که چند تن از مشایخ و فقها را نیز برای رفع نیازهای مذهبی با خود داشتند معمولاً در هر شهر یک روحانی به نام شیخ الاسلام بود که سرپرستی امور مسلمانان را بر عهده داشت و یک نفر قاضی که به مرافعات میان آنان رسیدگی می کرد.
«تاج الدین اردبیلی قاضی مسلمان آن شهر که مردی فاضل و کریم بود با شیخ الاسلام کمال الدین عبدالله اصفهانی که یکی از صلحای روزگار به شمار می رفت به دیدار من آمد، همچنین از بزرگان تجار آن شهر عده ای از جمله شرف الدین تبریزی که از بازرگانانی بود که من هنگام ورود به هندوستان از آنان وام گرفته بودم به ملاقات من آمدند، … از مشایخ بزرگ این شهر برهان الدین کازرونی را دیدم که در بیرون شهر زوایه ای داشت و بازرگانان نذوراتی را که برای شیخ ابواسحاق کازرونی می کردند به او می- پرداختند.»(همان :۷۴۰).
۴-۳-۳-۷ آثار نفوذ فکر و ادب ایرانی در بلاد ترک (آسیای صغیر)
در دشت قبچاق (روسیه ) ابن بطوطه از مقام و منزلتی که زن در میان ترکان داشت شگفت زده می شود و می گوید:« مقام زن در میان این مردم بالاتر از مقام مرد است»
فرمانروایان عالم اسلام در آن روزگار از شرق تا غرب تقریباً همه از ترکان بودند. ترکان خود در اصل اهل فضل و سواد نبودند ابن بطوطه از مقام و موقعیت زن درمیان ترکان و مغولان سخن رانده است « … و مقام زن پیش ترکها و مغولها خیلی بلند و محترم است. چنانچه بالای فرامین شاهی می نویسند:« به فرمان سلطان و خواتین …»
و ما نمونه ای از نفوذ زبان فارسی را در میان زنان ترک در ساحت شعر و ادب فارسی می بینیم.
جهان ملک خاتون برادرزاده شاه شیخ ابواسحاق فرمانروای فارس و دختر جلال الدین امیر مسعود بود . جهان خاتون چنان که نوشته اند در حسن و جمال بی نظیر بود و از او دیوان شعری باقی است بسیاری از غزلهای جهان خاتون اقتفسا و نظیره سازی به غزلهای حافظ است که معاصر وی بود.
۴-۳-۴ موضوعات اجتماعی و فرهنگی
جامعه به گروهی از انسان ها اطلاق می­ شود که سالیان متمادی یا یکدیگر زندگی می­ کنند و فرهنگ شیوه زندگی گروهی از انسان ها است که با یکدیگر زندگی می­ کنند و با عقاید و آداب و رسوم و سنن و زبان مشترک اجتماع خود را به وجود می­آورند . زبان هر ملتی بر روی فرهنگ آن تأثیر می­ گذارد و با انباشته شدن فرهنگ انسانها،الماس­های نا تراشیده است که یک اجتماع متمدن بوجود می ­آید .
فرهنگ و جامعه جدا از یکدیگر نمی توانند باشند .جامعه ، بدون فرهنگ وجود ندارد و فرهنگ نیز بدون جامعه پدید نمی آید . جامعه و فرهنگ را به جسم و جان یک موجود زنده می توان تشبیه کرد. جامعه در حکم جسم و کالبد و فرهنگ در حکم جان و روح است.
بیشتر در سفرنامه ها است که گزارش هایی گویا و تصاویری روشن از زندگانی اجتماعی مردم مسلمان درباره آداب و رسوم و اوضاع و احوال اجتماعی مردم و وضع فرهنگی، اجتماعی ، اقتصادی ارائه شده است.
توجه تام ابن بطوطه به جوانب مختلف زندگی اجتماعی مردمبه سفرنامه او امتیاز ویژه ای بخشیده است.افزون بر این، وصف مساجد و دربار شاهان و نحوه مسافرتها و باردادنهای ایشان در کنار جزئیات آداب و رسوم مردمهر سرزمین که در میان طبقات مختلف مردم از ایلیاتی و روستایی و شهری و هم با قشرهای ممتاز اجتماع چون علما و مشایخ و اعیان و امرا و احکام برخورد می­ کند . با کاروانیان که نمونه کوچک متحرکی از اجتماع بوده از همه نوع آدمدر آن بودن،صفی و ملا و بازاری و دیوانی و جانی وزن ومرد در آمیزد و درنهایت ارائه تصویری زنده از قسمت اعظم جهان درسده هشتم هجری :چهارم میلادی است.
این قسمت از پایان نامه در مورد مراسم و آداب تشریفات جاری، چگونگی گذران مردم، نقش فردی و اجتماعی زنان، زندگی اهل علم و راه و رسم عالمان و فقیهان آموزش و فرهنگ ؛ مدرسه و خانقاهها ، شرع و عرف و احوال و اوضاع اجتماعی و فرهنگی ملتهای مختلف خصوصاً ایران اسلامی می باشد.
۴-۳-۴-۱ آداب و رسوم و آیین و معتقدات
آداب و رسوم: آداب ،جمع ادب به معنای فرهنگ، هنر، حسن معاشرت، روش نیک وملکه ای است که دارنده خود را از موجبات نقص و زشتی باز می داردو رسوم ،جمع رسم به معنای آیین ها ، قواعد، شیوه ها، عادات و دستورها می باشد.
ارزش مرور آداب و رسوم و معتقدات اقوام و ملتهای مختلف به لحاظ تحقیق در گذشته این سرزمین ها و شیوه زندگی آنها که نشان دهنده اوضاع اجتماعی و فرهنگی آن مرز و بوم است در مقایسه با آداب و رسوم جاری و میزان پای بندی به اعتقادات حائز اهمیت است.
۴-۳-۴- ۲ مراسم رؤیت هلال رمضان در ابیار
ابن بطوطه از ملاقات خود از قاضی شهر ابیار عزالدین ملیحی شافعی می­گوید و روز دیدار خود را مصادف با یوم الرکبه گفته است این اسم را به روزی که هلال ماه رمضان رؤیت می­ شود داده اند. از رسم و رسوم آن نواحی سخن می­گوید که روز بیست و نهم شعبان مردم از همه طبقات و فقهای شهر در خانه قاضی جمع میشوند و نقیب المتعممین(رییس دستار بندان)که جامه مخصوص و مرتبی دارد در جای مناسبی می ایستدو به استقبال تازه وارد می رود و او را در جایی که متناسب مقامش باشد می نشاند. بعد از تکمیل عده حضارقاضی و همراهان او ومردم شهر به محل مرتفعی در بیرون شهر که مخصوص رویت هلال ا ست.واز پیش آن را تزیین کرده اند می روند.پس از نماز مغرب به سوی شهر باز میگردند وپیشاپیش جمعیت شمع ها وفانوس ها می افروزند و مردم قاضی را تا خانه او همراهی میکنندونیز می گوید این مراسم همه ساله تکرار می شود.
۴-۳-۴-۳ نظام خانقاهی مصر و مراسم درویشان در قاهره
ابن بطوطه در قاهره سری به خانقاهها می­زند و شرح جالبی از نظام خانقاهی مصر و مراسم درویشان قاهره که بیشتر ایرانی بودند می ­آورد.
می­گوید: هر خانقاه مخصوص گروهی از درویشان است و بیشتر درویشها از ایرانیانند که اهل آدابند و به روش تصوف آگاهی دارند. هر خانقاه شیخی دارد که امور خانقاه را نظارت می­ کند. خادم خانقاه بامدادان سری بهدرویشان می­زند و هرکس خوراکی را که مایل است بخورد به او سفارش می­دهد . وقت غذا برای هرکس پاره نانی با یک ظرف شوربا می­آورند . دو تن از یک ظرف غذا نمی­خورند.در خانقاه روزانه دوبار غذا می دهند. هر درویش سالی یک دست جامه تابستانی ویک دست جامه زمستانی و ماهیانه بیست تا سی درهم پول توجیبی مقرری دارد.شبهای آدینه هم مقداری حلوا و صابون و پول حمام و روغن چراغ به آنان داده می­ شود. خانقاه درویشان مجرد از خانقاه درویشان متأهل جدا بود. این مطلبی است که ابن بطوطه بدان تصریح دارد و ظاهراً اختصاص به قاهره داشتهاست. در هر صورت درویش مکلف بود که در نمازهای پنجگانه حضور یابد و شب را در خانقاه بخوابد . خانقاه علاوه بر خوابگاهها محل مخصوصی هم برای اجتماعات داشت. هنگام نماز هر درویش سجّاده خودرا می آورد و می گسترد.یک بار صبح ها بعد از نماز به تلاوت قرآن و ذکر آن می­پرداختند و بار دیگر بعد از نماز عصر این مراسم را تکرار می­کردند.
« دیگر از مراسم درویشان آن است که هریک بر سجاده مخصوصی که دارد می نشیند و پس از نماز صبح سوره های «انا فتحنا» و «ملک» و «عم» را می­خواند و آنگاه جزو های قرآن می­آورند و هرکس جزوی برمیدارند و ختم قرآن می گذارند و ذکر می­گویند و سپس قاریان به عادت اهل مشرق به قرائت می پردازند و همین مراسم بعد از نماز عصر هم اجرا می شود.» (همان :۳۱)
از مراسم دیگر درویشان این بود که روزهای جمعه خادم خانقاه سجاده ها را به مسجد می برد و پهن می کرد، سپس دراویش دسته جمعی با شیخ خود به مسجد می رفتند و هرکس روی سجاده خود نماز می خواند و بعد از نماز به قرائت قرآن می پرداختند و در حضور شیخ به حالت دسته جمعی به خانقاه باز می گشتند.
« وقتی درویشی در مسافرت می خواهد وارد خانقاهی شود کمر بر بسته، سجاده به دوش افکنده، عصا به دست راست و ابریق به دست چپ، دم در خانقاه می ایستد. دربان ورود او را به خادم خانقاه خبر می دهد و اومی آید و از درویش پرسش می کند که از کدام شهر است و در سر راه در کدام خانقاه بوده و شیخ او کیست؟ درویش طهارتخانه را به او نشان می دهند . درویش پس از تجدید وضو بر سر سجاده خود می رود و کمر بر می گشاید و دو رکعت نماز می گزارد و آنگاه با شیخ خانقاه وصفیان دیگر مصافحه می- کند و در جمع آنان وارد می شود.» (همان :۳۱-۳۰)

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...