( تا چه حد به اجتناب پذیری و یا اجتناب ناپذیری جنگ معتقد هستید ؟ )
دوما چه نقشی را برای دولت موقت برای آغاز جنگ قائلید؟ به نظر شما آیا دولت موقت در حمله عراق به کشور سهل انگاری کرد؟
( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
اولا در مورد سوال ابتدایی شما باید بگویم که یکی از سوالاتی که از طرف نهضت آزادی برای ما فرستاده شد آن بود که اگر ما در مقابل شاه پیروز شدیم از ناحیه چه کشوری مورد خطر قرار میگیریم و چه کشوری به ما حمله خواهد کرد؟ پاسخ بنده عراق بود. شما به عنوان دانشجوی کارشناسی ارشد علوم سیاسی کاملا به این موضوع واقف هستید که اگر در مورد موضوعی قصد انجام تحقیق داشته باشیم باید ابتدا تحقیقات میدانی انجام بدهیم. اگر توانستید به خوبی وقایع میدانی را درک کنید میتوانید راه و طرح مشخص کنید، اما اگر عمر زیادی از آن واقعه گذشته باشد باید اخبار و اطلاعات موثق را پیدا کنید و آنها را بررسی کنید و بعد به یک تحلیل واقعی دست یابید. زمانی که به یک تحلیل واقعی دست یافتید میتوانید به اصطلاح نسخه بپیچید و راه را از شاه تشخیص بدهید و ارائه طرح بکنید. به قول معروف باید شان نزول را بدانید. عراق یکی از کشورهای امپراتوری عثمانی بعد از جنگ جهانی اول و قمستی از جنگ جهانی دوم بود که توسط پیروزین جنگ یعنی متفقین تقسیم شد. در طول تاریخ مخصوصا تاریخ بعد از اسلام ایران همیشه از ناحیه کشورهای عربی دچار مشکل بوده است. ایران در تاریخ دو هزار ساله همیشه خود از ناحیه کشورهای عربی به مشکل برمیخورد مخصوصا این قضیه بعد از ظهور اسلام شدت و حدت یافت. در میان کشورهای عربی بیشتر از همه عراق برای ایران مشکل ساز میشد کما اینکه قبل از انقلاب نیز ما با این کشور مشکلات زیادی داشتیم و توانستیم قرارداد ۱۹۷۵ را به امضاء برسانیم و کار به جنگ نرسید. در قضیه جنگ ما نیز بیشتر تمرکز کشور عراق بر قصیه اروند رود که به قول خودشان شط العرب بود و ساکنین اطراف این رود اکثراعرب بودند و ما همیشه با عراق مشکل مرزی داشتیم. در هر صورت در قرارداد ۱۹۷۵ رود نصف به نصف تقسیم شد. دولت های عربی هر زمان قدرتمند میشدند برای ایران مشکل ساز بودند. این سیاست همیشگی کشورهای عربی در قبال ایران بعد از اسلام بود. آنها هر زمانی که توانایی داشتند بر زیر قول و عهد و پیمان خود میزدند در صورتی که در عرف روابط بین الملل وقتی نخست وزیری یا پادشاهی قولی میدهد نباید از آن سرپیچی کند اما اعراب همیشه برای ایرانیان دردسرساز میشدند و همیشه به دنبال آن بودند که زیر چتر قدرت بزرگی بروند و برای ایران عرض اندام بکنند. این سیاست همچنان تا امروز برقرار است. در مسابقات ورزشی ما با اعراب کاملا این موضوع مشهود است. به غیر از شیعیان کشورهای عربی با مابقی آنها همیشه دچار مشکل بودیم. همین امروز نیز امکانات ما و آن شاخ شکنی که از ابرقدرت های دنیا به خصوص آمریکا شکاندیم و همچنان نیز این سیاست خود را ادامه میدهیم و داریم تاوان آن را میدهیم گواه این موضوع است. علی ای حال بنده همه این پیش فرض ها را به عنوان شان نزول بیان کردم تا معنای سوال شما کاملا هویدا بشود. افکار عمومی اعراب همیشه علیه فارس و ایرانیان بوده و از زمانی که عبدالمطلب به عنوان شیخ و امیر مکه شاهد آغاز این جریانات هستیم. در مقابل عبدالمطلب عشیره های و کسانی دیگر بودند از قریش یا غیر قریش که با او مشکل داشتند. یک بازار کوچکی وجود داشت که در آنجا کسبه و تجار مختلفی از نژادها و کشورهای مختلف رفت و آمد داشتند. تجاری از یونان، مصر، ایران و … به انجا میرفتند و تجارت میکردند. در حقیقت آن مکان به عنوان بازار بین المللی مکه شناخته میشده است. آن زمان تجار ایرانی همیشه در حوادث و درگیری ها شکل گرفته میان عبدالمطلب و مخالفانش طرفداری عبدالمطلب را میکردند. به همین دلیل نیز سلمان فارسی از طریق تجار ایرانی با محمد بن عبدالله آشنا میشود و بعدا به یکی از یاران نزدیک ایشان تبدیل میشوند. پس به یک زبانی میشود گفت که ایرانی ها قبل از محمد شیعه بودند. بعد از ظهور رسول الله در لشکر ایشان اختلافات زیادی پدید آمد. مثل امروز که در لشکر جمهوری اسلامی اختلافات بیداد میکند. ایرانی ها آن روز طرفداری علی(ع) را میکردند. توجه بفرمایید هنوز در دوران رسول الله هستیم. بعدا نیز ایرانی ها همیشه حضور موثر و مفید در رکاب امامان داشته اند. برای مثال یکی از غلامان امام حسین از ترکان اردبیل بود یا دختر یزدگرد وقتی میخواهد همسری را برای خود از میان فرزندان امرای اعراب انتخاب کند، آن کسی که به لحاظ نسبی نزدیکی بیشتری با رسول خدا داشت را انتخاب میکرد. یکی از اتفاقات مهم نیز اختتلاف شدید به وجود آمده بعد از پیغمبر اسلام هست که مطالعه آن از اهمیت بالایی برخوردار است . در آن زمان نیز ایرانی ها همچنان گذشته طرفدار فرزندان رسول الله (ص) بودند. پس از جنگ ایران و سپاه اسلام که در آن ایرانیان شکست سختی را متحمل و مردان به بردگی و زنان به کنیزی گرفته شدند تا زمان حکومت علی(ع) نیز قابل اهمیت است. وقتی علی(ع) به حکومت میرسد فرقی میان عرب و عجم قائل نمیشود. او رای و نظر غلامان را مانند رای و نظر اربابان یکی میداند و این موضوع خیلی برای اعراب گران تمام میشود. همین موضوع سرمنشا اختلافات تازه ای با علی(ع) میشود. در این زمان همیشه طرفداران امیرالمومین(ع) ایرانی بودند. حتی بعد از قضایای کربلا و در زمان قیام مختار نیز اکثر نیروهای لشکر او را ایرانی ها تشکیل میداند و بعد از مختار نیز در قیام ابراهیم پسر او حتی تاریخ نوشته است که همگی به زبان پارسی در لشکر با یکدیگر سخن میگفتند. تمام این موارد تا امروز وجود داشته که به اختلاف عرب و ایرانی منجر شده است. در زمان دولت عثمانی نیز روند به همین شکل بود. شاید اگر ایرانیان با دولت عثمانی اتحاد پیدا میکردند یا اینکه ایران در جنگ با آنها شکست میخورد شک نداشته باشید که امروز دولت عثمانی ابرقدرت دنیا بود. در آن زمان اختلافات مذهبی میان ایران و عثمانی شکل جدیدی به خود گرفت و از درگیری های مرزی پررنگ تر شد و ایرانی ها برای مقاومت در مقابل دولت عثمانی به کشور های اروپایی متوسل شدند. بعد از رفتن محمد رضا و وقوع انقلاب اسلامی در ایران عراق ادعای خود را مبنی بر اینکه خوزستان جزیی از خاک کشور ماست را بار دیگر تکرار کرد و بلوک بندی ها جدید نیز شکل گرفته بود. عراق بعد از جنگ جهانی دوم به قسمت شوروی افتاده بود و ایران نیز سهم آمریکا بود. البته ایران همیشه بی طرف بود اما وقتی در جنگل آتش سوزی اتفاق می افتد تر و خشک با یکدیگر از بین میرود. این قضایا ادامه داشت تا جریان کردها پیش آمد. آنها همیشه ادعای نژادی داشتند. آنها همانند اعراب مسلمان هستند اما کردها نژاد و کردیتشان مقدم است بر مسئله دین داریشان. اما اعراب اینگونه نیستند، آنها در حالی که تفکر عربی دارند اما اسلامشان را بالاتر از عربیت خود میدانند. کردها به زبان فارسی صحبت میکنند و یکی از گویش محلی ایرانی مثل گویش لری و یا اردو است. به این دلیل کردها با ایرانی ها نزدیکی خاص نسبت به ترک ها و عرب ها دارند. آنها در زمان پهلوی به کمربند امنیتی ایران برای مقابله با رژیم عراق تبدیل شده بودند. شاه ان زمان به نیابت از آمریکا ژاندارم منطقه بود و عراق نیز نمایندگی شوروی را به عهده داشت. طبیعی بود که اگر سوالی میشد مبنی بر اینکه اگر انقلاب ایران پیروز بشود چه کشوری برای ما ایجاد مزاحمت میکند پاسخ کشور عراق بود. زیرا نه پاکستان نه ترکیه و نه افغانستان و نه دیگر کشورهای همسایه با ما مشکلی نداشتند. یک کشوری با چنین پیشینه ای که همیشه در طول تاریخ از ایران سیلی خورده است و همواره ادعاهای دولت عثمانی را یدک میکشد قطعا برای ما خطر ساز میشود. یک موضوع دیگر نیز وجود دارد که از این بحث قدیمی تر و اصیل تر است و برمیگردد به کشور اسرائیل. ایرانی ها هیچ وقت با یهودی ها مشکل نداشتند و بر عکس همیشه با اعراب دچار مشکل بودیم. هنوز حزب اللهی های بی منطق، بی خرد و بی دین، ایرانی ها را به عنوان برده و کنیز میدانند. هنوز در مکه به ما حمله میشود و زائرین زن ایرانی را به کنیزی میبرند. چه کسانی این اقدامات را انجام میدهند؟ کسانی که پیشانیشان از نماز بیش از حد صله بسته و استدلال میکنند که چون ما به شما حمله کردیم و موجبات شکست شما را فراهم آوردیم و در قانون اسلام سپاه شکست خورده به عنوان کنیز و برده در می آیند. به این صورت وجاهت قانونی و شرعی برای خود قائل میشوند کما اینکه علی بن ابیطالب با این موضوع به شدت مخالف بود. علاوه بر این موضوع امام علی(ع) بر روی دو موضوع دیگر اختلاف نظر شدید با امرا پیدا کرد. آنها استدلال میکردند که تفسیر قرآن باید با اجماع نظر شیخین باشد. احکام اجرایی حکومت اسلامی باید با نظر شیخین صورت پذیرد. علی(ع) با این موضوع مخالفت کرد و گفت با عقل خودم و سنت رسول الله(ص). دومین موضوع مورد اختلاف این بود که استدلال میشد اجرای حکومت اسلامی باید با نظر مردم باشد. یعنی اگر من از طرف خدا آمده باشم اما مردم مرا نخواهند من پیغمبر، امام، خلیفه و یا ولی فقیه هستم اما مردم مرا نمیخواهند و من مقبول واقع نمیشوم. باید هم مشروع باشم و هم مقبول. مشروعیت من مقبولیت مردم هست و مقبولیت مردم مشروعیت من است. این اختلاف نیز وجود داشت. همین امروز هم میگویند ما ولی فقیه را کشف کردیم. در صورتی که هم قانون اساسی و هم فقه شیعه این موضوع را رد میکند. علی(ع) نه شمشیر کشید، نه لشکر کشی کرد و نه ترور کرد. فقط صبر پیشه کرد تا مردم رو به او آوردند. وقتی مردم به او رو آوردند صحبت هایش را انجام داد و قبل از رسیدن به حکومت مواضع حکومت خویش را تبیین کرد. در صورتی که در جمهوری اسلامی مردم نمیدانستند به چه چیزی رای میدهند، درحالی که علی(ع) این موضوع را شکافت. او گفت من اگر به مسند برسم این کارها را انجام میدهم. برنامه های خود را برای مردم در مقابل منزل خود ارائه داد. در صورتی که در اوایل انقلاب مردم درک درستی از جمهوری اسلامی نداشتند و اسلام را فقط از مسجد و روضه و روحانیون میشناختند. مردم به جمهوری اسلامی اعتماد کردند. اما وظیفه حکم میکرد که قبل از به ثمر نشاندن برای مردم آینده حکومت جمهوری اسلامی توسط رهبری تبیین میشد. فقط عنوان شد که جمهوری مانند تمام جمهوری های دیگر در جهان و فقط چون مردم ما مسلمان هستند اسلامی نیز به آن اضافه خواهیم کرد. مردم نیز اسلام را دوست داشتند و رو به جمهوری اسلامی آوردند. برای مثال اگر عنوان میشد که همه چی در اختیار رهبری است و رهبری میتواند نماینده برای خبرگان انتخاب کند و در قالب ولایت مطلقه فقیه اختیارات زیادی داشته باشد با استقبال مردم روبرو نمیشد.
همه این دلایل باعث شد که ما عراق را گزینه اول حمله به ایران بدانیم. بنده خرداد ماه سال ۱۳۵۸ لب مرز اروند ستاد زدم و سپاه عربی درست کردم که همه نیروهای آن عرب بودند. قصد داشتم به وسیله خود مردم مرزنشین و همچنین اعراب آمادگی را ایجاد کنم و سپاهی تشکیل بدهم و اگر عراق خواست به ایران حمله کند از یک آمادگی نسبی برخوردار باشیم. ما با مجاهدین بصره هماهنگ شدیم و طرحی را هماهنگ کردیم که حتی یونیفرم ارتش عراق، درجه های آنان و کاغذهای ماموریت آن ها را در اختیار گرفتیم. این نیروها با لباس ارتش عراق می آمدند بر سر مرز ایران و اطلاعات را به ما میدادند. ما به مسئولین تذکرات زیادی دادیم که احتمال درگیری و جنگ بسیار است. اطلاعات ما بر اساس تحلیل نبود بلکه به وسیله تردد نیروهایمان در بصره و رفت و آمد آنها در عراق پدید آمده بود. ما ژانرال های روسی را دیدیم که مشغول طرحی ریزی نقشه های جنگی هستند. به مسئولین گفتیم عراقی ها میخواهند با کمک روس ها و پول کشورهای عربی مثل کویت، امارات، اردن و عربستان سعودی به ایران حمله کنند زیرا این کشورها ترس سرایت انقلاب ما به داخل کشور خود را دارند. آنها دارای دومین ارتش نیرومند در منطقه هستند و به خصوص در جنگ زمینی بسیار قدرتمند ظاهر میشوند. اوایل جنگ بود که دوهزار تی ۷۲ روس ها به همراه هواپیماهای میگ ۲۵ توسط شوروی تحویل ارتش عراق داده شد. تمام تجهیزات عراق روسی بود اما ما در داخل شعار مرگ بر آمریکا میدادیم. بنده همان زمان جلسه ای داشتم با آقای خامنه ای که مخالفت خود را با شعار مرگ بر آمریکا اعلام کردم.
پژوهشگر: این موضوع به قبل از تسخیر سفارت آمریکا برمیگردد؟
بله. اوایل فروردین ماه آن سال بود. بنده در جلسه سران میگفتم معمولا وقتی کسی میخواهد به کسی دیگر ضربه وارد کند هیاهو ایجاد نمیکند. در سکوت و آرامش ضربه خود را میزند. کسانی که میخواهند حمله نکنند وارد میدان میشوند و سرصدا ایجاد میکنند. امروز رسم ناجوانمردانه ای بر دنیا حاکم است. میزنند، میکشند و برای او ختم میگیرند. ما هم نمیتوانیم با یک چنین روحیه ای برخورد نرم داشته باشیم. باید با سلاح خود آنها درگیر میشدیم.
پژوهشگر: جناب آقای مهندس موضوع به دو بخش تقسیم میشود. یک پیش بینی دقیق شما قبل ازانقلاب و دوم اقدام بر ایجاد ستاد بر روی خط مرزی. میتوانید هشدارهایی که به مسئولین بابت حمله عراق در زمان پیروزی انقلاب تا وقوع جنگ را شرح دهید؟
همان اوایل ما مرکزی به نام ۳۱۳ در آبادان ایجاد کردیم. البته ۳۱۳ فقط به خاطر آن بود که پلاک دفتر عدد ۳۱۳ بود و گرنه نیت دیگری نداشتیم. البته ناگفته نماند که مشکلات زیادی داشتیم از جمله انکه دفتر سازمان مجاهدین خلق باز بود و منافقین در آنجا رفت و آمد داشتند. فقط قبایل عشایر عرب بودند که با جانفشانی به ما کمک میکردند و به نوعی سرباز ما بودند. جالب است از شورای مرکزی سپاه پاسداران آبادان اکثر منافقین بودند و زمانی جریان بنی صدر و شهید بهشتی پیش آمد ما نیز طرفدار شهید بهشتی بودیم. سپاه خوزستان به جز آقای علی شمخانی همگی به تفکر بنی صدر نزدیک بودند به همین دلیل با بنده مخالفت های زیادی انجام میداند. به همین دلیل آن زمان اسلحه و تجهیزات نداشتیم. جالب است موضوع اسلحله شد این خاطره نگفته شده را برای شما بازگو کنم. اوایل جنگ بود و ما چند آر پی جی بیشتر نداشتیم. تعدادی کمی ام یک داشتیم و اصلا رنگ ژ سه را ندیده بودیم. ارتش کودتا کرده بود و بسیاری از فرماندهانش در زندان به سر میبردند. در کل وضع بسیار بدی داشتیم. ارتش عراق به سرعت پیشروی میکرد و ما دست خالی بودیم و ارتش موشک های دراگون را به ما نمیداد. من در اتاق جنگ دستیار شهید بهشتی بودم و مرتب این گزارش ها را به گوش ایشان میرساندم. تنها کسی که گزارش ها را از ما قبول میکرد شهید بهشتی بود. حتی رکن دوم ارتش که وظیفه ذاتی اش کسب اطلاعات از ارتش بیگانه است و باید به گزارشات اهتمام بورزد هم این قبیل اطلاعات را قبول نمیکرد. شهید بهشتی به خاطر ارتباطی که قبل از انقلاب داشتیم این گزارش ها را از ما قبول میکردند و من همیشه از جانب ایشان بعد از انقلاب حمایت میشدم و حسادت هایی که علیه من میشد نیز به خاطر حمایت بی چون و چرای ایشان از بنده بود. شهید رجایی در زمان نخست وزیری برای خرید سلاح عازم لیبی شد و با معمر فذافی دیدار کرد. قذافی درخواست او را قبول نکرده بود زیرا معتقد بود که باید خود امام خمینی به لیبی سفر و از او تقاضای سلاح میکرده است. ما در دفتر امام مطرح کردیم که اعراب خصلت هایی دارند که میشود از آن طریق گرفتن سلاح از آنان را دنبال کرد. اگر فرزند امام خمینی به نمایندگی امام عازم لیبی بشود میتوان اقدامات مثبتی انجام داد. در نهایت حسین خمینی نوه امام خمینی عازم لیبی شد و از قذافی سلاح های فراوانی گرفت. نزدیک به یک کشتی سلاح از لیبی وارد ایران شد که شامل آر پی جی، کلاش و کلت برتا بود که همگی در اختیار من قرار داشت و اکثر آنها را به سپاه واگذار شدم. بعدا نیز ما مسلط شدیم و توانستیم از ارتش بنی صدری موشک های دراگون، ژ سه و آر پی جی ها را بگیریم. آن زمان بود که توانستیم حتی مجاهدین عراقی را هم مسلح کنیم. پول زیاد عراقی دست من بود و توانستیم به خوبی جنگ را یک تکان بدهیم. شهید بهشتی به جبهه آمد و گفت باید آنچه که آقای کنگرلو میخواهد بهش بدهید و همان موقع از فرصت استفاده کردیم و از بنی صدر دستور گرفتن موشک های دراگون از فرماندهان لشکر ارتش را گرفتیم. تمام تجهیزاتی که قرار بود به دست ما نرسد ظرف چند وقت برای ما آماده شد. قصد آنها این بود که سپاه و کمیته را به اصلاح بازی ندهند اما بعدها دیدیم که حرف اول و آخر را در جبهه بسیج و نیروهای مردمی زدند.
اما در مورد قسمت دوم سوال شما مبنی بر نقش دولت موقت در جنگ. بعد از امام خمینی، شهید بهشتی تنها کسی بود که قدرت اجرایی بسیار بالایی در کشور داشت. قدرت اجرایی ممکلت داری شهید بهشتی به مراتب از مسئولین دیگر بالاتر بود. به همین دلیل بود که اعتقاد داشت باید احزاب مختلف ایجاد بشود و منافقین و مجاهدین نیز دارای حزب باشند تا بتوانند نظرات خود را آزادانه بیان کنند. حتی بتوانند نماینده انتخاب کنند. حتی حزب توده که قوی ترین حزب مخالف زمان پهلوی بود را به تلویزیون دعوت کرد و با آنها به مناظره نشست. ایشان اعتقاد داشت کسی از روحانیون که طرفدار نظام جمهوری اسلامی است باید با اینها به مناظره بنشیند. کسی از طرف حزب توده به مناظره می آمد که امثال مهندس بازرگان جرات مباحثه با او را نداشتند. شخصیت کیانوری در بین حزب کمونیست شوروی بسیار بالا بود و جز تک افراد ها بود. با دو جلسه باد حزب توده خوابید و نتوانستند در مقابل شهید بهشتی عرض اندام کنند. من همیشه این تعبیر را دارم که انگار خداوند شهید بهشتی را برای انقلاب درست کرده بود. تفکر ایشان اسلام بدون تعصب و اسلام اولیه پیامبر و ضد اسلام صفوی، عثمانی و قجری بودند. ایشان میگفتند بگذارید حتی حزب توده برای بیان آزادانه نظرات خود وسط میدان بیایند. او در مناظره معروف عنوان کرد که شما در اساسنامه خود بیان کردید که یکی از شعب حزب کمونیست هستید آیا درست است؟ کیانوری گفت که درست است. شهید بهشتی فرمودند که اگر شما شعبه حزب کمونیست شوروی را در تهران بزنید اما به شرطی که بتوانیم شعبه حزب جمهوری اسلامی را در شوروی بزنیم. آنها ماندند که چگونه پاسخ دهند. آقای بهشتی از زمانی که از هامبورگ آمده بودند تمام مجلات روز دنیا را مطالعه میکردند و اطلاعات بسیار کاملی داشتند. مثل زبان مادری عربی، انگلیسی و آلمانی صحبت میکردند. نظری هم نسبت به نسبت به نظریه ولایت فقیه نداشتند اما چون حزبی بودند و نظر اکثریت برایشان اهمیت بسیار داشت این نظر را قبول کردند. به نظر میرسد امروز اگر بخواهد بالاترین عبادت را انجام بدهد باید نظرات شهید بهشتی به عنوان مروج نشر دهد. نهضت آزادی نیز از احزابی بود که نظر آقای بهشتی را قبول داشتند و ایشان نیز همین طور نظرات آنان را مورد قبول واقع میداشتند. رابطه دو طرفه ای میان آنها بود. من خود شاهد این رابطه بودم. بعد از حادثه ترور شهید بهشتی مسئولیت حفاظت شهید بهشتی را در اختیار گرفتیم و از مسائل این چنینی کاملا با خبر بودیم. افراد نهضت آزادی یک سری افکار روشنفکرانه داشتند و نسبت به ملی گراها به ما خیلی نزدیک تر بودند و بسیار اهل مذهب و دیانت بودند. ملی گراها مذهبی نبودند و به معنای واقعی کلمه ملی گرا بودند مثل بختیار و فروهر. آقایان سحابی، بازرگان و یزدی از افراد بسیار مذهبی اصیل بودند. بچه های سازمان نیز رغبتی به ملی گراها نداشتند و بیشتر به سمت نهضت آزادی کشش نشان میدادند. به همین علت بود که عنوان میکردیم اگر اینها به مجلس بروند در زمانی که نهضت آزادی سکان اداراه کشور را بر دست دارد، جذب افراد نهضت میشوند و اختلاف از بین میرود که تحقق نیافت. ژنرال هایزر که به ایران آمد توانستیم آمریکا را گول بزنیم. او ماموریت داشت که اگر بختیار نتواسنت اوضاع را سر و سامان بدهد به وسیله ارتش کودتا کند. شرایط طوری بود که ما هم عقیده ای به غیر از روی کار آمدن بازرگان داشتیم زیرا شرایط انقلاب به نحوی بود که با افکار بازرگان همپوشانی نداشت. افکار بازرگان افکار انقلابی نبود.
پژوهشگر: پس شما ( همان جناح امام خمینی ) از همان ابتدا با نخست وزیری مهندس بازرگان مخالف بودید؟
ببینید این باطن کار هست که شاید چند نفر بیشتر از آن مطلع نیستند. آن زمان ما توسط انتخاب بازرگان و اطرافیانش که از رفیقان صمیمی بختیار بودند دولت را جدید را تشکیل دادیم.
اولا با آمدن بازرگان بختیار تضعیف شد چون اینها نیروی بختیار بودند. بختیار توسط اینها قصد حکومت داشت. در حقیقت نهضتی ها حکم عصای بختیار را داشتند که ما این عصا را از آنها گرفتیم.
دوما نهضت آزادی مخالف آمریکا نبود. آمریکا وقتی دید ما مهندس بازرگان را انتخاب کردیم خیالش از منافع خود راحت شد. چون دیگر منافع خویش را در خطر نمیدید. ضمنا اینکه با سیاست با ارتش برخود کردیم. مردم اصلا قصد درگیری با ارتش را نداشتند و ارتش نیز در عین حال چندیدن بار کودتا کرد و هنوز نیز آنها دل بسته انقلاب نشدند. اما ما تواسنتیم آنان را گول بزنیم. آمریکایی ها دو بار در جریان انقلاب اسلامی گول خوردند. مورد اول جریان انتخاب دولت موقت و مورد دوم قضیه مشهور مک فارلین بود. علت آن این موردی است که برای شما بیان میکنم. بنده با مقامات امنیتی کشورهای مختلف جلسات محرمانه به کلی سری فراوانی داشته ام. از جهت هوش و ذکاوت هیچ کدامشان حریف نیروهای ایرانی نمیشوند. برای مثال یک افسر امنیتی سیا و یک افسر امنیتی ایرانی را مقابل هم قرار بدهید. مشاهده کنید که کدام یک قوی تر هستند. انقلاب که شد خیلی ها خود به خود جذب اطلاعات شدند. این از انگیزه و علائق آنها ناشی میشود. ایرانی ها بسیار باهوش و با استعداد هستند. یک مثال دیگر، شما برای سفر به آلمان سفر کنید و مشاهده کنید که در فرودگاه فرانکفورت کسانی که وظیفه خدمات را بر عهده دارند اهل کدام کشور هستند؟ یک نفر ایرانی را قطعا مشاهده نخواهید کرد. بهترین و زیباترین ایالت آمریکا دست ایرانی ها است. اینها همه به استعدادهای فراوان ایرانی ها برمیگردد. ایرانی ها بسیار هوشیار و زرنگ هستند. منظور بنده آن است که ما در موقع به این دلیل موضع انتخاب دولت موقت را انتخاب کردیم. آمریکایی ها در واقع گول خوردند.
پژوهشگر: جنابعالی از فروردین ماه سال ۱۳۶۱ یعنی درست در زمان فتح الفتوح های نیروهای ایرانی به مقام مشاور امنیتی نخست وزیر جناب آقای مهندس میرحسین موسوی منصوب شدید. دو ماه بعد از انتصاب شما نیروهای ایرانی توانستند در جریان عملیات بیت المقدس شهر خرمشهر را فتح کنند و جنگ را به نقطه مناسبی برساند. دو گزینه روبروی مسئولان ایرانی وجود داشت. پایان دادن به جنگ و یا ادامه پیدا کردن جنگ برای بازپس گیری تمام مناطق اشغالی. سوال من این است که دلایل اتخاذ تصمیم ادامه جنگ توسط مسئولان ایرانی بر چه پایه ای استوار بود؟ نظر نخست وزیر وقت در مورد ادامه پیدا کردن جنگ چه بود؟
زمانی که خرمشهر فتح شد ایران روی نوار پیروزی گام برداشت. در حقیقت ایران در سرازیری پیروزی در جبهه های جنگ قرار گرفت. بعد از پیروزی خرمشهر عده ای موافق ادامه و عده ای مخالف ادامه جنگ بودند. صدام نامه ای نوشت و آقای هاشمی نیز جواب ایشان را داد. نهضت آزادی ها موافق حل قضیه و اتمام جنگ در این مرحله بودند. البته دو دیدگاه کلی وجود دارد. بعضی ها ساده انگاری میکنند و از روی دشمنی تحلیل میکنند. برای مثال دیدگاه من چپ است و در مورد کسی که نظر مخالفی با من دارد در ارتباط با خصوصیات اخلاقی آن فرد هم تحلیل غلط انجام میدهم. در صورتی آن فرد دیدگاه سیاسی متفاوتی نسبت به دیدگاه من دارد اما او پاک دست، با انصاف و خوش چهره است. دیدگاه سیاسی متفاوت او نباید باعث نفی ویژگی های فردی ایشان به وسیله من بشود. درست است که کشورهایی مثل عربستان سعودی پیشنهاد صلح میدادند اما واقعیت آن است که آنها دروغ گویی میکردند. به اصطلاح فقط شعار دادند و پاکار نیامدند. کسانی که میخواهند به نوعی مخالفت خود را ابراز دارند این موضوع را علم میکنند و نشانه میروند. در صورتی که به عقیده بنده اینگونه نبود که مسئولین کشور بخواهند خیانتی را در حق کشور انجام بدهند. اینگونه صحبت ها فقط برای تخریب روحیه رزمندگان اسلام بود. تاریخ رفتار اعراب نسبت به ایرانیان را نشان میدهد که انان تمامیت خواه هستند و از هیچ چیز نمیگذرند. آنها حتی به خوزستان نیز قانع نبودند و میخواستند کل سرزمین ایران را فتح کنند. باید اذعان کرد که امروز توانایی های جمهوری اسلامی در موشک و چاه نفت و هواپیماهای بی سرنشین خلاصه نمیشود. قدرت ایران فقط قدرت هواداران ایران در منطقه و خارج از مرزهای کشور است. آن سیاه پوستی که در قلب آمریکا از ایران حمایت میکند، لبنانی هایی که در مرز اسرائیل هواخواه جمهوری اسلامی هستند، شیعیان یمن و … اینها همگی قدرت ایران است. برای مثال حوثی های یمن پایه های حکومت سعودی را میلرزانند و اینها همگی از انقلاب ایران ناشی میشود. حتی زمان شاه نیز شیعیان دنیا از ایران پول میگرفتند و شاه نیز آنان را حمایت میکرد. شیعیان عراق امروز به یکی از استان های ایران تبدیل شده اند. یک ایرانی مرجع تقلید کل شیعیان عراق و شیعیان عربستان سعودی است. آمریکا از اینگونه قدرت ها ترس دارد. ما باید قدر این نعمت را بدانیم.
اما در مورد سوال مهندس موسوی. ایشان یک شخصیت بسیار فوق العاده ای داشتند. بسیار اهل معرفت، اهل دیانت و بسیار عارف و خیلی هم عاشق آقای خمینی بودند. به عنوان یک پیر و مراد امام خمینی را قبول داشتند. مسائل جنگ بیشتر دست آقای هاشمی رفسنجانی بود و مهندس موسوی هم تمام قد در اختیار جنگ بود. اما تصمیم گیری اصلی به عهده امام خمینی بود و ایشان هم بسیار نظرات آقای هاشمی را مورد قبول داشتند و به ان بها میدادند. تحولات صحنه جنگ نه در اختیار ایران بود و نه در اختیار ارتش عراق. آمریکایی ها هر زمان که میخواستند انرژی دو کشور را تخلیه میکردند و موازنه قدرت را در منطقه برقرار میکردند. متاسفانه رئیس جمهور وقت تحلیل درستی از مسائل نداشتند.
مجید نداف،متولد اریبهشت ماه ۱۳۳۸از تهران است. ایشان دارای دیپلم طبیعی در سال ۱۳۵۶ است. در اسفند سال ۵۷ وارد سپاه شد. در جنگ اول کردستان و جنگ جنوب شرکت داشت و پس از آن در حوزه های تحقیقاتی ادامه فعالیت داد تا سرانجام در بهمن سال ۸۰ بازنشسته شد. او پس از جنگ لیسانس خود را در رشته پژوهشگری اجتماعی از دانشگاه علامه طباطبایی اخذ کرد و فوق لیسانس خود را در رشته جامعه شناسی در دانشگاه تهران طی کرده است. ایشان با نگارش کتاب نبرد فاو نویسنده برتر کتاب سال دفاع مقدس نیز شدند. همچنین در دوران حضور خود در جبهه های جنگ، راوی فرماندهان بزرگی همچون شهید محمد ابراهیم همت فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول الله و حاج احمد کاظمی فرمانده لشکر ۸ نجف بودند.
پژوهشگر: یکی از موضوعات بحث برانگیز هشت سال جنگ با عراق، مقطع آغاز جنگ وعلل شروع آن می باشد. محققان و پژوهشگرانی معتقدند که جنگ با عراق به دلیل پیشینه تاریخی روابط دو کشور و درگیری های چند قرن گذشته ( ایران و عثمانی، ایران و عراق) و همچنین پیوستگی نظریه انقلاب و جنگ اجتناب ناپذیر بوده است. اما عده ای از سیاست مداران که بعضا از مسئولان دولت وقت هستند اعتقاد دارند که امکان پیشگیری از وقوع جنگ میان این دو کشور وجود داشت.
تحلیل حضرتعالی به عنوان یکی از محققین جنگ در این رابطه چیست؟
بنده دو دیدگاه کلی را به عنوان مبانی نظری بحث که به یکدیگر شباهت دارند برای شما تشریح میکنم. نقل است از مرحوم مهندس بازرگان که اگر من کتاب کالبد شکافی چهار انقلاب آقای کرین برینتون رو زودتر مطالعه کرده بودم شاید در تصمیمات خود در طول انقلاب تجدید نظر میکردم. علت آن صحبت این بود که در یکی از مراحل تحولات بعد از انقلاب چهارگانه مورد نظر آقای برینتون، یعنی دقیقا پس از ماه عسل انقلاب ، تحولات ناشی از انقلاب باعث میگردد انقلاب فرزندان خود را بخورد و از بین ببرد و به تعبیری زیر چرخ دنده های انقلاب نیروهای انقلاب له شوند. خب یک تعبیر این است که همه انقلاب ها در روند مدرنیزاسیون و روند رو به توسعه خود در سطح جهان یک چنین تغییراتی را دارند. دیدگاه دوم حاکی از آن است که اصلا به طور کلی ما در چارچوب دیپلماسی منطقه ای مواجه شدیم بایک سری رقابت های منطقه ای که این رقابت ها به تبع بلوک بندی های جدیدی که شکل گرفته پدید آمده بود. نکته ای که وجود دارد این است که اگر انقلاب اسلامی در ایران اتفاق هم نمی افتاد این بلوک بندی های جدید شکل میگرفت و به نوعی پدید آمدن آنها اجتناب ناپذیر بود. بنابراین همه نظرات کسانی که بر دو تئوری اجتناب پذیری و اجتناب ناپذیری صحه میگذارند را میتوان مورد تایید قرار داد، یعنی میشود ادعا کرد که هر دو این نظریه ها درست و مورد قبول است. تقابل و منازعه نظامی عراق علیه ایران در هر دو حالت اتفاق می افتاد اما یک نکته نهفته در بحث وجود دارد که تحولات سیاسی، اجتماعی بعد از انقلاب اسلامی ایران این جریان را تسریع بخشید.
پژوهشگر: در واقع میتوان گفت انقلاب ایران نقش نوعی کاتالیزور را در این حادثه داشت؟
بله. در واقع نوعی سرعت دهنده و تسهیل گر بود. ممکن بود اگر انقلاب در ایران اتفاق نمی افتاد به فاصله چند سال بعد همچنین درگیری رو در حکومت پهلوی با عراق میدیدم. در جریان قرارداد ۱۹۷۵ اگر مداخلات خارجی نبود حزب بعث عراق همچنان مایل به ادامه جنگ بود اما یک سری توافقات میان ابرقدرت ها صورت گرفت که به قرار ۱۹۷۵ منتهی شد. صدام همواره از قرارداد ۱۹۷۵ ناراضی بود و ادعا داشت که عراق در شرایط نابرابر آن را به امضاء رسانده است. حضور صدام در راس حکومت عراق در سال ۱۳۵۸ یکی از نقاطی است که باید بررسی شود. صدام کسی که بسیار خشونت طلب و توسعه طلب است و بعد از جنگ با ایران و در جنگ با کویت این موضوع کاملا برای همه هویدا شد که او به دنبال رهبری بر جهان عرب و خلیج فارس است. پس از یک نگاه میتوانیم بگوییم وقوع جنگ اجتناب ناپذیر بود. اما بعضا ادعا میشود که اگر رفتار تندی از سوی سیاسیون و مردم اتفاق نمی افتاد و باعث تحریک عراق نمیشد جنگ صورت نمیگرفت. از نظر بنده طرح این مسائل شکل توجیهی دارند به دلیل آنکه در جریان های بحران های منطقه ای و مرزی به خصوص کردستان مشاهده میکنیم که بغداد پایتخت شهر عراق به عنوان اتاق فرماندهی عمل میکند. به فاصله چند ماه پس از انقلاب ایران، قاسملو در کنار بختیار و سرهنگ های فراری ارتش مانند عباسی و پالیزبان برنامه ریزی دقیقی برای ساقط کردن جمهوری اسلامی انجام میدهند. مدیریت این جریان توسط عراقی ها بسیار مهم است. توجه داشته باشید که در این پازل هم قاسملو از حزب دموکرات کردستان حضور دارد و هم به دلیل گرایش سوسیالیستی حزب بعث عراق جریان کومله نیز در این بازی خطرناک قرار میگیرد. شخص صدام حسین به هر شکلی که هست تمام جریانات موجود در عراق حتی امثال جلال طالبانی را وادار به سازماندهی علیه حکومت نوپای جمهوری اسلامی ایران میکند. در اینجا باید اهداف دولت عراق به صورت شفاف مورد بررسی قرار بگیرد. آیا استراتژی آنها از این هجمه علیه دولت ایران فقط ایجاد بحران های مرزی و قومی است؟ خیر. آنها میخواستند از هر وسیله ای برای ساقط کردن نظام جمهوری اسلامی استفاده کنند و قبل از این که وارد مرحله نظامی و هجوم سراسری علیه ایران بشوند موضوع ایران تمام شده باشد. در این میان اگر شما لانه جاسوسی را فتح کرده باشید یا نکرده باشید، در رادیوها و تریبون های خود افراط گری انجام داده باشید یا نداده باشید تاثیری بر حمله عراق جز به لحاظ زمان ندارد. آیا امکان دارد فقط به دلیل یک شعار پخش شده از رادیو کشور همسایه شما کشوری را مورد تعرض و تجاوز خود قرار بدهید؟ این علت به هیچ وجه کافی نیست برای یک تجاوز سراسری به مرزهای یک کشور. جالب است اخیرا مطالب بسیار خوبی منتشر شده است به نقل از سفیر آمریکا در بغداد که موضوع را کاملا شفاف میکند. او میگوید صدام علی رغم مخالف های ما تصمیم قاطع خود را برای حمله به ایران گرفته بود. اگر اشتباه نکنم ایشان همچنین نقل قول میکنند از دکتر یزدی و مهندس بازرگان که امام فرموده بودند شما در دیپلماسی خود صحبت های من رو ملاک عمل قرار ندهید و حسن همجواری را با کشور همسایه رعایت کنید. اخیرا آقای رحمانی و دعایی نیز این موضوع رو تایید کردند. علی ای حال ما فرض را بر آن قرار میدهیم که همچین اتفاقی از طرف ایرانی ها صورت گرفته است. آیا این میتواند توجیه گر هجوم صدام به یک کشور باشد؟ آیا بهتر نبود از مجاری حقوقی بین المللی این موضوع پیگیری بشود و فرایند حقوقی خود را طی میکرد و اگر به بن بست رسید در این موضوع دست به اقدام نظامی بزند؟ بنابراین به نظر بنده اگر انقلاب نمیشد و در شرایط ضعف ارتش شاهنشاهی و رژیم پهلوی در سر بزنگاه ها صدام حسین و ارتشش وارد عمل میشدند و به ایران حمله میکردند. خبرهایی وجود دارد که سران نظامی ارتش حکومت پهلوی تذکرات فراوانی به محمدرضا شاه دادند که خریدهای تسلیحاتی ایران متناسب با اهداف و تهدیدات نظامی پیرامونی کشور نیست. این نکته این موضوع را کاملا روشن میکند که تهدید عراق در زمان حکومت پهلوی نیز بالقوه است و در صورت پیدا کردن فرصت بالفعل خواهد شد. این نکته حائز اهمیت است که شاه حکم ژاندارمی ونمایندگی آمریکا را در منطقه بر عهده داشت و از آن طرف هم رژیم عراق وابستگی به شوروی داشت و تعارض و درگیری میان این دو کشور باعث درگیری بین المللی میشد. من از این بحث نتیجه گیری میکنم که اقداماتی مثل فتح لانه جاسوسی و یا اقدامات نیروهای خود سر یا به تعبیری سر خود نمیتواند عاملی برای تحریک عراق و شروع جنگ باشد. در نیمه اول سال ۵۹ و قبل از وقوع رسمی جنگ، تحرکات عراق کاملا شفاف و مورد بررسی است. حرکات ایذایی در مرزها، جابجایی ها و تعرضات به داخل ایران بخشی از این موارد است. به نظر میرسد عراق تصمیم خود را برای حمله به ایران گرفته بود و اتفاقاتی مثل کودتای مشهور به نوژه که حکومت عراق نیز در آن دخیل بود ترتیب و ترتبی در حمله عراق به مرزهای ایران ایجاد نمیکند.بنابر این ما بیشتر میتوانیم بر روی اجتناب ناپذیری جنگ تاکید کنیم. نظریه پیوستگی انقلاب و جنگ نیز فقط از این جهت قابل بررسی است که انقلاب اسلامی روحیه تجاوزکارانه رژیم عراق را تشدید و تسریع میبخشد و باعث میشود صدام حسین تصمیم حمله خود به مرزهای سرزمینی ایران را زودتر عملی کند.
پژوهشگر: به نظر میرسد تسخیر سفارت آمریکا در سیزده آبان ۱۳۵۸ را باید از سایر عوامل تمیز بدهیم. نقل قول هایی است که اگر تسخیری در ایران نبود شاید جنگی نیز رخ نمیداد. این موضوع را باید به عنوان یک جهت بحث قرار بدهیم و موضوع دیگر بحث چراغ سبز نهایی آمریکایی ها به صدام حسین و رژیم بعث عراق است. به نظر شما چقدر آمریکایی ها در این امر دخیل بودند؟
بالاخره نمیتوان انکار کرد که آمریکایی ها به دنبال تضعیف مرکزیت انقلاب اسلامی نبودند. آنها از هر وسیله ای برای نیل به اهداف خود استفاده میکردند. اما سوال من آن است که از ۱۳ آبان ۱۳۵۸ تا شهریور ۱۳۵۹ آیا فرصت دیگری برای تجاوز به مرزهای کشور ایران نبود؟ اگر قرار باشد فتح لانه جاسوسی به عنوان مهمترین عامل مورد بررسی قرار بگیرد این سوال در ذهن پیش می آید که چرا زودتر اتفاق خاصی رخ نداد؟ رژیم عراق آمادگی حمله محدود و برق آسا را برای خود ایجاد کرده است و به دنبال آن است که استان خوزستان را از کشور ایران جدا کند. فاصله فتح لانه جاسوسی تا حمله سراسری عراق به مرزهای ایران نزدیک به یک سال طول می انجامد. یک مثال دیگر برای نقض این صحبت نیز میتوان آورد. بعد از فتح خرمشهر ما مایل به پایان جنگ هستیم اما شرایط و مفتضیات زمان این امکان را برای خاتمه جنگ ایجاد نمیکند. ایران در مذاکرات خود خواسته های به حقی داشت اما آنها بنا به نظریه خود یعنی نه جنگ و نه صلح مایل به ادامه این جنگ هستند تا نه صدام حسین به عنوان فاتح جنگ اقتداری داشته باشد در منطقه و نه جمهوری اسلامی بتواند پایه های خود را تحکیم کند. من باور ندارم که فتح لانه جاسوسی عامل وقوع جنگ میان ایران و عراق باشد. یک جریان دانشجویی به حق خواسته هایی را مطرح کرده اما از طرف امپریالیزم غرب مورد توجه قرار نگرفته است. توجه داشته باشید که دیکتاتوری از کشور فرار کرده است و همراه خود اموال زیادی از ثروت کشور را خارج کرده است. آمریکایی ها به او پناه میدهند و حاضر نیستند حتی اموال را به کشور بازگرداند. آنها ایران را مورد تحریم قرار میدهند و قراردادهایی که زودتر از موعد پول آنها را دریافت کرده اند را فسخ و باطل میکنند.
پژوهشگر: پس از حمله گسترده اولیه عراق به مرزهای ایران و اشغال بخش های زیادی از خاک سرزمینی کشور، سلسله عملیات هایی در زمان تصدی آقای بنی صدر بر فرماندهی کل قوا به منظور آزادسازی مناطق اشغالی و فراتر از آن عبور از مرز بین المللی و رسیدن به خاک عراق طرح ریزی و اجرا شد که همگی به شکست انجامید. به نظر شما دلایل شکست ایران در این عملیات ها چیست و شخص آقای بنی صدر چه نقشی در این ناکامی ها داشتند؟ آیا اساسا میشود ایشان را مقصر دانست؟ امروز که ما تاریخ را ورق میزنیم و مورد بررسی قرار میدهیم میتوانیم قدری منصفانه تر در مورد مسائل تاریخی نظر بدهیم. به نظر بنده ارتش به سازماندهی مورد نیاز برای یک دفاع همه جانبه از مرزها و یا جلوگیری از دفع حملات عراق به کشور نرسیده بود. پس از وقوع انقلاب اسلامی ارتش هنوز جایگاه خود را پیدا نکرده است. یگانها بهم ریخته شده اند، فرماندهان این یگان ها هنوز قابل اعتماد نیستند و مهم تر از همه ارتش انگیزه کافی برای خدمت ندارد. طبق قانون اساسی وظیفه حراست از مرزهای سرزمینی کشور به عهده ارتش گذاشته شده است، اما سوال آنجاست که آیا ما توانسته بودیم این موقعیت را برای ارتش فراهم کنیم؟ سازمان سپاه نیز تقریبا به همین شکل است. تنها تجربه سپاه جنگ نیمه کلاسیک در کردستان است و هنوز کادرهای سپاه خود را در سازمان پیدا نکردند. این دو عامل در گرفته شدن زمان و سوختن زمان برای ایران بسیار مهم است. اما از جهت دیگر دیدگاه هایی نیز وجود داشت که آن زمان معطوف میشد به بنی صدر در حالی که بعدا متوجه شدیم بعضا این نظرات ربطی به ایشان نداشته است. برای مثال این تئوری که ما زمین بدهیم و زمان بگیریم فقط نظرشخص بنی صدر نبوده است. آقای بنی صدر در پایگاه منتظران شهادت یا همان گلف اهواز این نظر را ابتدا از شهید حاج داوود کریمی کسب میکند. بعدها شهید حسن باقری نیز به این نتیجه میرسد که ایران توان مقابله با این ارتش مسلح عراق را ندارد و باید زمین بدهیم و زمان بگیریم و در فرصت مناسب با یک طرح ریزی درست و دقیق به صورت دورانی به نیروهای عراقی حمله کنیم و آنها را شکست بدهیم. پس نتیجه میگیریم که هم ضعف در سازمان رزم ما و هم نبود وحدت رویه در میان کارگزان نظام اعم از روحانیون و لیبرالها و هم نبود روحیه دفاع ملی باعث پدید آمدن این شکست ها شد. توجه داشته باشید که وحدت بین نیروهای مسلح بعد از یک سال با توجه به ضرورت ها تحقق یافت. در این میان نباید از نقش محسن رضایی به راحتی گذاشت. حضور مفید و خلاقانه ایشان در راس فرماندهی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و ایجاد سازمان رزم سپاه باعث شد خیلی از معادلات عوض بشود.
[سه شنبه 1401-04-14] [ 02:11:00 ق.ظ ]
|