بعد از همه این موارد در مقام جمع بندی این مطلب فوکو معتقد است تعذیب کارکردی سیاسی هم دارد. به عقیده­ی وی تعذیب مراسمی است برای احیاء و دوباره به تخت نشاندن سلطنتی که برای لحظه­ای مجروح شده است و این آیین سلطنت را با نمایش آن با همه درخشش­اش اعاده می­ کند.

اعدام در ملأعام هرقدر هم که عجولانه و روزمره باشد در مجموعه ­ای از آیین­های بزرگ قدرت جای دارد، آیین­هایی که برای لحظه­ای رنگ باخته و از نو احیا شده است؛ اجرای مجازات در ملأعام بر فرازِ جرحی که پادشاهی را تحقیر ‌کرده‌است، نیروی شکست ناپذیر را در برابر دیده همگان نمایان می­سازد. هدف تعذیب برقراریِ تعادلی دوباره نیست، بلکه هدف آن، عیان ساختن عدم تقارنی به منتهای درجه، میان سوژه­ای است که جرات کرده قانون را زیر پا گذارد با پادشاه قدر قدرتی که به قدرت­اش اعتبار می­بخشد (همان: ۶۴).

هنگامی که حقوق ‌دانان سده­ی هیجدهم سر بحث و جدل را با اصلاح گرایان باز کردند، تاویلی محدود و مدرنی است از شقاوت جسمانیِ کیفرهای قانونی ارائه دادند؛ کیفرهای سفت و سخت و شدید از آن رو ضروری است که درس عبرت باید عمیقاً بر قلب انسان­ها حک شود. با این حال، در واقع مبنای روش تعذیب­ها نه اقتصاد درس عبرت و سرمشق به آن معنایی که در دوره­ ایدوئولوگ درک می­شد. بلکه سیاست ترس و وحشت بود، یعنی آشکار کردن حضور نامحدودِ پادشاه بر بدن مجرم برای همگان تعذیب عدالت را دوباره برقرار نمی­کرد؛ بلکه قدرت را دوباره فعال می­کرد.

اعدام در ملأعام به منزله آیین قانون مسلح که در آن شاه به شیوه­ای جدایی ناپذیر، هم در مقام ریاست عدالت و هم در مقام ریاست جنگ نشان داده می­شد، دارای دو جنبه بود: جنبه پیروزی و جنبه مبارزه. اعدام در ملأعام از یک سو، جنگ میان مجرم و پادشاه را رسماً خاتمه می­داد؛ جنگی کهنتیجه­اش از پیش رقم خورده بود، و از سوی دیگر اعدام در ملأعام باید قدرت بی­اندازه­ پادشاه را بر کسانی که پادشاه آنان را تا سرحد ناتوانی تقلیل داده بود، نشان می­داد..

حضور مردم در این گونه مراسم­ها الزامی است، چراکه مراسم بر پا می­شوند تا آنان مشاهده کنند. تعذیبی که در خفا صورت گیرد کارکرد خود را از دست می­دهد، هدف عبرت تماشاگران بود، نه صرفاً برای اینکه به آن ها بفهماند که هر جرمی با مجازات پاسخ داده می­ شود بلکه با برانگیختن احساسِ رعب و وحشت از طریق قدرتی که با تمام نیرو، خشم خود را بر مجرم وارد ‌می‌آورد.

مطالعات مختلف در غرب نشان می­دهد که ساختار عاطفی انسان­ها رقیق­تر شده است، در بین انسان­ها نوع دوستی و همبستگی اجتماعی بیشتر شده است و خشونت جای خود را به عطوفت داده است و دگر دوستی در فرهنگ بشر ریشه دوانده است، تحمل و رویت و پذیرش مجازات­های خشن برای بشر امروزی سخت شده است. در دوران قبل ارتکاب خشونت بین انسان­ها توسط حکام و اشراف تشویق می­شده است. نمونه خشونت بسیار جاری، خشونت قضایی(اوردالی) بوده است. بدیهی است که مجازات به تدریج جای خود را به مجازات­های روانی، مالی، حقوقی و اجتماعی می­دهد (نجفی ابرندآبادی، ۱۳۸۱: ۱۰۴۹).

دیدگاه­ های جرم­ شناسی

جرم­ شناسی امروزه با پشتوانه نظریات خویش در برابر مجازات­ها و شیوه ­های سنتی آن قیام ‌کرده‌است و می­ کوشد تا به مجریان امر، طریقه مبارزه صحیح علیه جرم و کاهش یا نابودی آن را بیان کند. در گذشته همان‌ طور که گفته شد، هدف اساسی گذشتگان از اجرای مجازات، فقط ارضای حس انتقام و قصاص بود که به علت جرم ارتکابی در نهاد افراد و جامعه پدید می­آمد. به همین جهت به محض آنکه فردی مرتکب خطایی می­شد، قوانین ظالمانه، انتقام و قصاص در موردش به مرحله اجرا در می­آمد تا بدینوسیله سزای اعمال بدکارانه خود را ببیند.

متأسفانه امروزه بعضاً هنوز این روش نادرست ادامه دارد و سنت­طلبان، قصد از مجازات را اعمال شکنجه و آزار می­دانند و به هیچ­وجه در پی اصلاح بر نمی­آیند در حالی که اگر دستگاه­های عدالت و سازمان­ های پرورش و توسعه آن به نظریات جرم­شناسان توجه نمایند، دیگر قصه آزار و ایذا صرف بزهکاران منتفی می­گردد و کسی مورد رنج آزار قرار نمی­گیرد و با خشم و نفرت سرکوب نمی­ شود بلکه دنیایی از امید به رویش گشوده می­گردد که به جای تحمیل شکنجه و آزار، با وسایلی که در آن وجود دارد از او مجدداً یک انسان خوب ساخته می­ شود و سازگار و با سلامت کامل از نو به اجتماع و آغوش آن رجعت می­ کند و همه افراد را از وجود خود مستفیذ می­سازد.

امروزه همه کوشش جرم­ شناسی مصروف آن می­ شود که چشمان بسته فرشته عدالت را باز نماید و شمشیر را کَفَش بگیرد و لباس سرخ و وحشتناک و کسوت آتشین و پر شعله­ای را که نشانه خشم، کینه، انتقام و وحشت است از بر دادستان بیرون بکشد و گره ­های چهره اخم­آلود و عبوس او را از هم باز نماید و به لحن و کلامش نرمش ببخشد و بالاخره قوانین خشن و منجمد را از رکود و انجماد و حالتستیزه­جوئی بدرآورد و همه کسانی را که در کسوت داوری رفته­اند ‌به این حقیقت واقف سازد که باید در راه اصلاح بزهکار کوشید تا جرم از میان برود و نباید در پی آزار و ایذاء او برآمد، زیرا بدین ترتیب نه تنها سازندگی ایجاد نمی­ شود بلکه در طی دوران شکنجه و اعمال سنتی دیگر، از مجرم موجود سبعی آفریده می­ شود که پس از بازگشت به اجتماع، درنده­خوتر از موقع ارتکاب جرم، به جان افراد و اجتماع می ­افتد و به صورت وحشتناکی انتقام بی­ عدالتی تحمیل شده را ‌می‌گیرد.

امروزه به وسیله جامعه ­شناسی­جنایی که یکی از زیر شاخه­ های جرم­ شناسی است این واقعیت به خوبی اثبات شده است که اگر اصلاح اساسی و عمیق و مدبرانه صورت گیرد، همیشه جنبه بازآفرینی و خلقت دوباره دارد و بزهکاری که به صورت انسانی و با روش­های مدبرانه مورد اصلاح قرار ‌می‌گیرد محققاً انسان دیگری ­می­ شود که پس از بازگشت به اجتماع با سازگاری کامل، زندگانی شرافتمندانه­ای برای خود فراهم ‌می‌آورد و دیگر به اعمال بزهکارانه خود را آلوده نمی­سازد و در دام تباهی و فساد گرفتار نمی­ شود.

با این مقدمه به بررسی اجرای مجازات در ملأعام با توجه به نظریه­ های جرم­ شناسی می­پردازیم:

دیدگاه­ تعامل گرا و اجرای مجازات در ملأعام

دیدگاه­ بر چسب­زنی عموماً کار را با تکبه بر این مقدمه آغاز کرده­ است که جرم و رفتار مجرمانه فرایندی اجتماعی است؛ کانون توجه این دیدگاه، معطوف به ماهیت کنش متقابلی است که میان مجرم، بزهکار و مقامات دستگاه قضایی به وقوع می­پیوندد. نظریه­پردازان بر چسب­زنی همچنین مدعی­اند که اصولاً این اعمال نظام جزایی و مقامات آن است که تعین می­ کند چه چیزی را باید جرم محسوب داشت. به بیان دیگر در نگاه آنان، مجرمانه خواندن رفتار یا مجرم شمردن فردی خاص، بسته به افرادی است که در عمل چنین بر چسبی را وارد می ­آورند. ادعای آنان این است که عنوان رسمی جرم را افرادی بر یک رفتار می­نهند که قدرت وارد آوردن بر چسب را دارند ( ویلیامز، ۱۳۸۶: ۱۵۲).

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...