جداسازی این مفاهیم به دلیل قرابت مرزهای آنها در سطح تجربی بسیار دشوار است. لذا در پژوهش حاضر، مفهوم حس تعلق به مکان که بر پایه حس­مکان قرار دارد و به عنوان سطحی فراتر از آن است، مبنای کار قرار می­گیرد.
مبانی نظری از سه بخش عمده تشکیل شده است. در بخش اول، ۱) تعاریف مرتبط با مفاهیم مکان، حس­ مکان، حس ­تعلق و حس ­تعلق ­مکانی بیان می­گردد؛ ۲) ابعاد و مؤلفه­ های حس ­تعلق مکانی مورد توجه و بررسی قرار می­گیرند؛ و ۳) نظریه­ های حس تعلق مکانی در قالب دو رویکرد روانشناختی(روانشناسی­محیطی) و جامعه­شناختی(پدیدارشناختی) مطرح می­شوند. برای سنجش عوامل مؤثر بر حس­ تعلق­ مکانی، در بخش دوم، عوامل اجتماعی- فرهنگی(سرمایه ­های اجتماعی و فرهنگی) و در بخش سوم، عوامل فضایی- کالبدی(نگرش به ویژگی­های فضایی و کالبدی) مورد توجه قرار گرفته و در نهایت یک جمع­بندی از مجموعه مبانی نظری ارائه می­ شود.

(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

۲-۲ حس­تعلق­مکانی
۱-۲-۲ تعریف مفاهیم مرتبط با حس­تعلق­مکانی
۱-۱-۲-۲ مکان
مِرلوپونتی[۱](۲۶۴:۱۹۶۲) معتقد است که “فضا وجودی است و وجود فضایی”. به عبارت دیگر، معنای ادراک شده از محیط، دارای جنبه­ های فضایی است که به گفته شولتز[۲](۱۳۸۱) چارچوبی را برای اعمال انسان مشخص می­ کند. چنین فضایی، فضای جغرافیایی به مفهوم فیزیکی نیست، بلکه با ویژگی­ها، رویدادها و روابط حاکم بر مکان پیوند دارد، بنابراین خنثی و یکنواخت نیست. هیچ دو نقطه در فضا شبیه یکدیگر نبوده و هر یک با ویژگی محتوای آن تعریف می­ شود(کاسیرر،۱۳۷۸). مکان جایی است ورای یک نقطه­ی جغرافیایی که قابل مشاهده بر روی نقشه باشد و یا یک دورنما و منظره که در عکس و نقاشی بگنجد. مکان به طور جدایی­ ناپذیری بر ساحت زندگی انسان و وقایعی که در آن اتفاق افتاده و به آن شکل داده، پیوند دارد. جایی است که سخنان گفته شده، آراء و نظریات رد و بدل شده، پیمان­ها بسته شده و تقاضاها خواسته شده است. اساس مفهوم مکان با مفهوم حضور انسان­ها در آن همراه است. اعتبار مکان­ها به انسان­هایی است که در آنها زیسته­اند. زمانی که انسان فضایی را می­شناسد و یا احساس می­ کند، هرچند لمس­ناشدنی و بی­شکل باشد، حس و یا ایده مکان شکل گرفته است.”انسان­ها به صورت فردی یا گروهی با الصاق معنا به فضا آن را به مکان تبدیل می­ کنند”(Carmona & Tiesdell,2007:110). در همین خصوص رِلف[۳](۱۹۷۶) مکان را در پیوند با سرنوشت انسان و موجودیت او می­داند. انسان بودن یعنی زندگی در دنیایی پر از مکان­های متمایز و مشخص، یعنی داشتن مکان خود و شناختن اینکه زندگی در درون مکان رخ می­دهد.
به اعتقاد تیلور[۴](۱۹۹۹) نخستین وجه تمایزی که در “جریان هم­سنجی مکان و فضا” برجسته می­ شود، سطح انتزاع آن دو مفهوم است. تقریباً هر انسان، مکان را آسان­تر از فضا درک و تجربه می­ کند و در مقایسه با فضا، ضرورت مکان برای زندگی فردی و اجتماعی را به سادگی احساس می­ کند. افراد حتی فضا را هم به واسطه مکان درک می­ کنند و فضایی جدا از مکان را غیر قابل تصور می­دانند. این تفاوت در درک مکان و فضا از آنجا ناشی می­ شود که در واقع فضا انتزاعی­تر از مکان است(سرمست و متوسلی،۱۳۵:۱۳۸۹). انتزاعی­تر بودن فضا نسبت به مکان از جنبه­هایی دیگر نیز قابل بحث است. فضا عبارت است از همه­جا، ولی مکان جایی معین است. بدون شک، تصور همه­جایی باید دشوارتر از تصور جایی معین باشد. مکان محتوا دارد ولی فضا نوعی خلاء است. مکان بسیار آسان­تر از فضا مرزپذیر و قابل تحدید است، درحالیکه فضا بی­مرکز و مرزناپذیر است (Morley & Robins,1996:115). آنچه در خصوص ماهیت مکان مورد تایید است، جدای از تفاوت ماهوی با مفهوم فضا، رابطه وثیق آن با مفاهیم انسانی، ادراکات، تجربیات و تعاملات اجتماعی و از سویی، اتفاق نظر بر ماهیت چندبُعدی و فهم کلی­نگرانه از “مکان” است(مظلومی،۷:۱۳۸۹).
مکان، عنصر اصلی هویت ساکنان آن است. انسان با شناخت مکان می ­تواند به شناخت خود نائل شود. انسان از مکان­های متفاوت تصویرهای متفاوتی در ذهن دارد. احساسات او می ­تواند بر روی ادراکاتش از محیط و شکل­ گیری تصویر ذهنی از مکان تاثیرگذار باشد. همین تصاویر ذهنی انسان­ها است که به مکان هویت می­دهد. علاوه بر ساختار کالبدی مکان، خاطرات افراد در هویت بخشیدن به مکان مؤثر است. بحران مکان به مفهوم بحران اجتماعی از فضا و زمان، از بارزترین مشکلات شهرسازی معاصر است، بحرانی که در ایجاد فضاهای شهری فاقد هویت، فاقد تاریخ و ارتباط تبلور یافته است(پرتوی،۴۲:۱۳۸۲).
مکان، مرکز عمل آگاهانه و ارادی انسانها است. مرکزی است که در آن از رویدادهای مختلف، تجربه می­آموزیم. رویدادها و عملکردهای آگاهانه، تنها در ساخت مکان­های معین پراهمیت جلوه می­ کنند. علت افتراق مکان­ها، تمرکز ارزش­ها، دیدگاه ­ها، هدف­ها و تجربه ­های مختلف در آنها است. از این­ رو مکان­ها، عوامل اصلی در سامانمندی تجربیات و قضاوت­های ما از جهان می­باشند (شکویی،۲۷۵:۱۳۸۳).
مکانی که یک گروه در آن زندگی می­ کنند، تخته سیاهی نیست که بتوان بر روی آن نشانه­هایی نوشت و بعد پاک کرد. مکان از گروه تاثیر می­پذیرد و بر گروه تاثیر می­ گذارد. “هرگونه فعالیت گروه، بیانی فضایی پیدا می­ کند و مکانی که گروه در آن زندگی می­ کند، تنها گردآمده­ای از این بیان­ها خواهد بود. هر جنبه و هر جزئیاتی از این مکان، دارای معناهایی است که تنها برای اعضای همان گروه ادراک پذیر است”(پاکزاد،۴۲۲:۱۳۸۸).
مکان جایی است که انسان به آن حس تعلق دارد و آن را قسمتی از وجود خود می­پندارد. چرا که زندگی بشر در هرجایی قرار نمی­گیرد. مکان، محل و سرزمین برای مردم بسیار اهمیت دارند، چرا که توانایی هویت­سازی بسیار بالایی دارند. حس تعلق به مکان در درجه­ نخست به معنای خاص و متمایز بودن، ثابت و پایدار ماندن – تداوم داشتن- و به جمع تعلق داشتن است. مکان، مهم­ترین عاملی است که این نیازهای هویتی را تامین می­ کند. به عبارتی روشن­تر، مرزپذیری و قابل تحدید بودن مکان این امکان را فراهم می­ کند که انسان­ها با احساس متمایز بودن، ثبات داشتن و تعلق به جمع داشتن، امنیت و آرامش لازم را برای زندگی کسب کنند(گل­محمدی،۲۳۰:۱۳۸۱).
احساس متمایز بودن از دیگران، نیازمند وجود مرزهای پایدار و کم و بیش نفوذناپذیر است. هر اندازه این مرزها و تفاوت­های مبتنی بر آنها شفاف­تر و دقیق­تر باشد، نیاز به متمایز بودن از دیگران به خوبی تامین می­ شود. از آنجا که ترسیم چنین مرزها و تفاوت­هایی روی قلمرو مکانی و بازتولید و حفظ آنها آسانتر است، مکان و سرزمین به صورت بستری بسیار مناسب برای هویت­سازی و احساس تعلق داشتن به مکان در می ­آید(گل­محمدی،۲۳۰:۱۳۸۱). مکان علاوه بر مرزپذیر و قابل تحدید بودن، ثبات نیز دارد، بنابراین با تامین نیاز به تداوم داشتن و پایدار بودن، منبعی مهم در تامین هویت به شمار می ­آید(Morley & Robins,1992:121). ویژگی دیگر مکان، تامین انسجام اجتماعی که احساس تعلق داشتن به جمع را ممکن می­ کند، می­باشد(تاجیک،۵۰:۱۳۸۴-۵۳). مکان، به واسطه محدود کردن روابط اجتماعی در قلمرویی نسبتاً کوچک و بسته، احساس تعلق به گروه را پدید آورده، تقویت می­ کند و بدین ترتیب بر تراکم روابط بی­واسطه و چهره به چهره می­افزاید، بنابراین مکان به عنوان مؤثرترین عامل در هویت­یابی به شمار می ­آید(گل­محمدی،۲۳۱:۱۳۸۱).
از سوی دیگر کانتر و مونتگومری با اتخاذ رویکرد اثباتی به دنبال دست­یابی به الگویی قابل تعمیم از مفهوم مکان هستند که توانایی خلق مکان و بهره ­برداری از آن را ممکن کند. مونتگومری[۵] (۱۹۹۸) مکان را فصل مشترک از فرم، فعالیت و تصویر ذهنی می­داند. معیارهای مقیاس، تراکم، نفوذپذیری، بافت، عرصه و نسبت توده و فضا در ماهیت کالبد یا فرم تاثیرگذار است. فعالیت در مکان تابع سرزندگی، تنوع، برنامه ­های جمعی، سنن و آداب محلی؛ و تصویر ذهنی کاربران نیز متاثر از نماد و نشانه موجود، خوانایی، تجربیات حسی، تداعی­ها و دسترسی روانی است. مونتگومری معتقد است، درحالیکه معانی مکان، ریشه در خصوصیات کالبدی و فعالیت­های وابسته به آن دارد، ولی آنها خصوصیات کالبدی مکان را شکل نمی­دهند؛ بلکه مقاصد و تجربیات انسانی هستند که خصوصیات مکان را شکل می­ دهند. بنابراین آنچه را که محیط ارائه می­دهد، عملکردی است که عمل ارزنده­ی خود ما آن را شکل می­دهد”(مدیری،۷۶:۱۳۸۷).
شکل ۱- ۲ مدل مونتگومری برای مکان (ماخذ: Montgomery,1998:98)
کانتر[۶] در تکمیل ایده مونتگومری مدلی از مکان را ارائه می­دهد که تبیین­کننده رابطه میان مؤلفه­ های سازنده هر مکان است. وی برای هر مکان سه مؤلفه می­شناسد: ویژگی­های فیزیکی، فعالیت­ها و تصورات. به باور او ما نمی­توانیم مکانی را کاملاً بشناسیم یا بیافرینیم تا هنگامی که بدانیم: انتظار چه “رفتاری” را در آن مکان داریم؛ “ویژگی­های فیزیکی” آن مکان چگونه باید باشد؛ و “تصورات” یا ذهنیتی که مردم از آن “رفتار” در آن “محیط فیزیکی” دارند چگونه است (پاکزاد، ۲۴۰:۱۳۸۸). وی در کتاب روانشناسی مکان، می­ کوشد تا پیوند میان انسان و محیط پیرامونش را به کمک مفهوم “مکان” و تشریح و گسترش آن به حیطه قلمرو فیزیکی تبیین نماید(پاکزاد،۲۲۴:۱۳۸۸).
کانتر در توضیح کاربرد مدل ارائه شده، تاکید می­ کند که برای تعریف مکان­ها از هر یک از مؤلفه­ های “ویژگی­های فیزیکی، فعالیت­ها و تصورات” می­توانیم آغاز کنیم. اگر ساختار فیزیکی وجود ندارد می­توان با تعریف فعالیت­ها و گروه­بندی فعالیت­هایی که قرار است در طرح مورد نظر رخ بدهد آغاز کرد و پس از شناسایی این فعالیتها به تعریف و شناخت تصورات و انتظاراتی که از این فعالیتها وجود دارد، ارتباط میان آنها و فرم­های فیزیکی متناسب این رفتارها پرداخت(پاکزاد،۲۴۱:۱۳۸۸).
علاوه بر مباحث فوق، یکی دیگر از موضوعات عمده در خصوص مکان، بحث ساختار مکان و دیالکتیک درون و برون است که عامل اصلی در چگونگی حضور انسان در مکان و تجربه مکان می­باشد. رِلف(۱۹۷۶) ارتباط بین عرصه درون و بیرون را دیالکتیکی زیربنایی برای تجربه و رفتار محیطی انسان می­داند. مکان­ها از طریق درجات مختلفی از “در درون بودن” و “در بیرون بودن”، هویت­های مختلفی را نزد مردم کسب می­ کنند(پرتوی،۱۳۸۷). نوع ارتباط فرد با مکان و تجارب انسانی منجر به شکل­ گیری طیف متنوعی از شناخت و ادراک آن می­گردد. بر این اساس، رِلف مجموعه ­ای از این روابط را در سلسله مراتبی هفت گانه از تجربه حضور فرد در یک مکان به شرح زیر طبقه بندی می­ کند:
جدول ۱- ۲ سطوح مختلف تجربه مکان بر اساس دیالکتیک درون/ بیرون

سطوح تجربه مکان

مشخصه­ها

عرصه بیرونی وجودی
(existential outsideness)

احساس جدایی از مکان، حس بیگانگی، عدم واقعی بودن، ناخوشایندی و غیرقابل تحمل بودن مکان برای فرد
(مانند احساس افراد بی­خانمان یا دلتنگی برای خانه و وطن “بی­خانمانی و غربت” )

عرصه بیرونی هدفمندانه
(objective outsideness)

مطالعه مکان مجزا از تجربه مکان به عنوان یک ابژه(شیء)، نگرش بی­طرف، منطقی و علمی نسبت به مکان
(مانند رویکرد برنامه­ ریزان، طراحان و سیاست­گذاران)

عرصه بیرونی ضمنی(اتفاقی)
(incidental outsideness)

مکان به عنوان پس زمینه یا جایگاهی برای نوعی فعالیت
(مانند حضور در کنفرانس­ها و اجلاس­ها، عبور از منظره طبیعی در هنگام رانندگی)

عرصه دورنی غیرمستقیم(واسطه­ای)
(vicarious insideness)

تجربه مکان به روش غیرمستقیم از طریق تصور و تخیل
(مانند دیدن، خواندن یا گوش کردن آثار هنرمندان، داستان، نقاشی، موسیقی، فیلم و…)

عرصه درونی رفتاری
(behavioral insideness)

دقت و توجه سنجیده به ظاهر مکان(به عنوان مجموعه ­ای از اشیاء، مناظر و فعالیت­ها) و جزئیات آن به طور آگاهانه، شناسایی مسیرها، نشانه­ها و دیگر عناصر مکان، فهم “اینجا” بودن نه در جای دیگر
(مانند آشنایی با یک مکان جدید)

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...